• 1404 سه‌شنبه 2 دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6222 -
  • 1404 سه‌شنبه 2 دي

نگاهي به «توت‌فرنگي و خامه/ آگهي» نمايشنامه‌هاي ناتاليا گينزبورگ

غم و غصه براي آدما كاملا طبيعيه

نسيم خليلي

ناتاليا گينزبورگ را با ديالوگ‌هايي طولاني و ناظر بر جزيياتي به حزن‌آكنده مي‌شناسند؛ ديالوگ‌هايي كه گاه چنان درون‌نگرانه و مشحون از توصيف زنجيره‌اي از رويدادهاي درهم‌تنيده از گذشته، كودكي تا زمان حالند كه در واقع بايد اسمشان را مونولوگ گذاشت، تك‌گويي‌هايي ناظر بر رنج‌هايي كه آدم‌هايي سرگشته ساليان سال بر گرده كشيده‌اند، اغلب زنان، زناني كه شكست عشقي خورده‌اند، از كودكي ملال‌آور و به حزن‌آكنده‌اي برخاسته‌اند و دچار پوچي و اندوهي عميقند، مستاصل و سردر گريبان فرو برده؛ در هر دو نمايشنامه «توت‌فرنگي و خامه» و «آگهي» همين گفتمان را مي‌توان بازيافت، گفت‌وگوهايي طولاني ميان آدم‌ها درحالي كه دربرگيرنده نوميدي، تنهايي، خيانت و دلزدگي از يكديگر و پريشاني و اندوه است. راويان اين هر دو نمايشنامه هم مثل بيشتر راويان قصه‌هاي گينزبورگ، فقط بحران‌ها را تعريف مي‌كنند، فقر، تنهايي، كودكي دردآور، ستم‌پيشگي و بي‌پولي، خيانت، پيوستن و گسستن از آدم‌ها، از دست دادن، از دست رفتن، بيكارگي، بي‌انگيزگي، اينها همه 
پشت سر هم تعريف مي‌شوند بدون آنكه اين قهرمانان و راويان اندوهگين چرايي‌ اين اتفاقات را بدانند يا بتوانند تحليلشان كنند، آنها آسيب‌شناسي نمي‌كنند فقط فراخوان‌هايي براي نگريستن به تنهايي عميق انسانند، فراخوان‌هايي براي ديدن بن‌بست‌ها، استيصال‌ها، واهمه‌ها، ترديد‌ها، چه بايد كردها... و مخاطب در مواجهه با رنج‌هاي اين راويان، غمگنانه مي‌كوشد گاهي جاي خالي آن تحليلگر، آن كسي را پر كند كه مي‌خواهد راهي براي برون‌رفت از اين حجم از رنج و اندوه و سرگشتگي پيدا كند. راه رهايي كجاست؟ و آيا اين اشارات مكرر به استيصال و انفعال و نوميدي و تنهايي و لغزش‌ و رنجش، بازتابي از يك گفتمان كلان‌ يأس فلسفي در جهان نيست؟ آيا گينزبورگ با نماياندن اين آدم‌هاي شكست‌خورده در زندگي‌هاي شخصي مي‌خواهد نهيب بزند كه ما همه در اين دنيا سرگشته و شكست‌ خورده‌‌ايم؟ در سياست، در اجتماع، در كسب و كار، در زندگي‌هاي دروني و شخصي؟ آيا گينزبورگ مي‌خواهد بگويد كه انسان در كشاكش رنج‌ها، تقلاها و اميدواري‌هايش نهايتا به نيهيليسم، به استيصال و رنج و فرسودگي رسيده است؟ كجاست آن انسان منزه از درد وقتي كه در جان‌پناه عشق‌هاي سركش افسانه‌ها به رهايي مي‌رسيد؟ چرا در نمايشنامه‌هاي گينزبورگ عشق واقعي و عميقي اساسا وجود ندارد؟ چرا عاشق و معشوق همديگر را فراموش مي‌كنند؟ چرا مشكلات راه‌حلي ندارند؟ چرا همه‌ چيز انگار محتوم و لايتغير و مصيبت‌بار است؟ رويارويي با نمايشنامه‌هاي گينزبورگ و به ويژه اين دو نمايشنامه‌اي كه به همت نشر نيلا و ترجمه خوش‌خوان مژگان صبور در اين كتاب منتشر شده است، يعني زيستن در كلاف سردرگم همين پرسش‌هاي مكرر درهم‌تنيده بعضا بي‌پاسخ رها شده و در اين ميان غم‌انگيزتر از هر چيز آن است كه حتي وقتي يكي از شخصيت‌هاي بعضا جوان روايت برخلاف جريان شنا مي‌كند و مي‌خواهد به ثبات و اميد و آرامش برسد و قالي مندرس عشق و همزيستي با آن ديگري را رفو ‌كند، وقتي كه مي‌خواهد بشارت‌دهنده زندگي در برابر پوچي باشد، قهرمانان شكست‌خورده با فلسفه‌بافي‌هايشان باز بر تن شرحه‌شرحه عشق و اميد و زندگي، زخمه‌اي ديگر مي‌نشانند مثلا آنجا كه ترسا در نمايشنامه آگهي در برابر شادي النا از تصادف ديدن آگهي و آشنا شدن با مردي كه دلبسته اوست، نوميدانه چنين ديالوگي را به زبان مي‌آورد: «آدم وقتي خوشحاله حيرت مي‌كنه كه بخت و اقبال چه دقيق و بينا و حواس‌جمع بهش رو آورده؛ ولي وقتي ناراحت و غصه‌داره، مي‌گه بخت بي‌معني و بي‌هوش و حواس و احمقه، احمق و كور. اون‌وقت به نظرش خيلي طبيعي مي‌آد كه بخت اينقدر كور و احمقه. غم و غصه براي آدما كاملا طبيعيه، هيچ‌كس ازش حيرت نمي‌كنه.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون