از پاراديزو به پرديس
فرزانه قبادي
با قدكشيدن هر مال و پاساژ و مجتمع تجاري در شهر، يك پرديس سينمايي هم متولد ميشود تا آمار صندليهاي سينما را افزايش بدهد. در روزگار رونق پرديسهاي سينمايي يكسان و شبيه هم، جايي براي سينماهايي كه هر كدام معماري و طراحي مستقل و منحصر به خود را داشتند، نيست. سالنهايي كه هر كدام بخشي از هويت يك خيابان و محله بودند، بوفه و لابي و سالن و لژ مخصوص به خود را داشتند. با تماشاچيهايي كه انگار روح آن فضا بودند و در آن فقط به تماشا نمينشستند كه در آن زندگي اجتماعي را تجربه ميكردند. حالا اما همهچيز شبيه به هم است. پرديسهاي سينمايي تجهيزات صوتي و تصويري بهروز دارند اما روح ندارند، هويت مستقل ندارند، جان ندارند. مثل خود سينما كه فيلمها و بازيگرها و سناريوهايش شبيه هم است، بيآنكه خبري از استقلال هويتي و هنري در آن باشد.
آتشسوزي سينما ايران در لالهزار، يك فلشبك جمعي بود به زماني كه سينما هنوز بخشي از زندگي شهري بود، نه بخشي از يك پاساژ. فارغ ازبُعد نوستالژيك موضوع، حجم بيمهري به سالنهاي سينما به عنوان نمادهاي معماري مدرن شهري، غمانگيز است. لالهزار نوك كوه يخ اين بيتوجهي عامدانه است. در نقاط ديگر شهر، سينماهايي سالهاست تعطيل ماندهاند يا فقط بهخاطر اميد نيمبند مالك سينما، چراغشان هنوز خاموش نشده است. بارها مرثيه سينما عصرجديد، راديوسيتي، متروپل، پارس، آسيا و بسياري از سينماهاي شهر را شنيده و خواندهايم اما به زواياي ديگر سرنوشت تلخ اين سينماها فكر نكردهايم.
نام معماران بزرگي چون هوشنگ سيحون، وارطان هوانسيان، اوژن آفتاندليانس، پل آبكار و حيدر غيابي ميدرخشد. اين همنشيني نامهاي بزرگ و سينماها نشان ميدهد اين سالنها فقط جايي براي تماشاي فيلم نبودند. نماي بيروني آنها بخشي از هويت شهر و معماري داخليشان نشاني از پيوند معماري، مدرنيته، هنر و تجربه جمعي در شهر بود. از همين منظر است كه ميتوان با قاطعيت گفت كه اين بناها -كه برخي به اشتباه آنها را صرفا جايي براي نمايش و تماشاي فيلم ميدانند- بخشي از ميراث معماري مدرن ايران است. ميراثي كه يكي پس از ديگري از حافظه شهر پاك ميشود. در رقابت نابرابر پرديسهاي سينمايي و سينماهاي متروك و نيمه تعطيل، بازنده معلوم است. اما با تغيير زاويه نگاه و تعريف اين بناها به عنوان ميراث معماري و فرهنگي شهر، روايت عوض ميشود. ديگر برچسب مستهلك بر پيشانيشان نمينشيند، به حراج گذاشته نشده و اسير آتش افروزيهاي عامدانه نميشوند.
اين سالنها كه هنوز هم زير غبار روزگار ظرافتهاي بسياري براي به رخ كشيدن دارند نه در فهرست ميراث ملي ثبت شدهاند، نه تعريف حفاظتي دارند و نه حتي جايگاه روشني در برنامهريزي شهري. مالكيت خصوصي باعث شده متوليان ميراث فرهنگي و مديريت شهري از رسيدگي شانه خالي كنند. اين بلاتكليفيها مثل خوره اين بناها را در سكوت از بين ميبرد و تنها زماني صداي بيپناهيشان به گوش شهر ميرسد كه يا تن به آتش تحميلي داده باشند يا فروبريزند.
تن سپردن سينما ايران به لهيب آتش ميتواند تلنگري باشد براي توجه به اين ميراث گسترده فرهنگي و معماري. ميراثي كه از ياد شهر و مردمانش رفته اما روايتها و تاريخش هنوز شنيدني و ديدني است. يكي از نقاط قوت سينماهاي تاريخي كه پرديسهاي سينمايي از آن محرومند، داشتن فضايي براي تجربه جمعي و تعامل است. تكيه بر همين ويژگي ميتواند اين بناها -كه اغلب در نقاط پرتردد شهر قرار دارند- را تبديل به محيطي ايدهآل براي برگزاري رويدادهاي فرهنگي، نمايش فيلمهاي خاص و اجراي پرفورمنسهاي هنري كند. حتي در اقدامي اساسيتر برپايي موزهاي مرتبط با تاريخ سينما، دوبله فيلمهاي سينمايي، معماري مدرن و موضوعاتي از اين قبيل، ميتواند در بازگرداندن اين فضاها به محيطهاي فرهنگي شهر و آشنايي با معماري معاصر و مدرن ايران راهگشا باشد.
بايد بپذيريم كه جاي اين ميراث در خطر را هيچ پرديس سينمايي و سالن مجهزي نميتواند پر كند. هرچند مساله دوئل ميان پرديسهاي سينمايي و سينماهاي تاريخي و حذف يكي از آنها نيست. اما اين حقيقت انكارناپذير است كه حذف سينماهاي مستقل و تاريخي از معادله فرهنگي شهر تعادل ميان كاركرد اقتصادي فرهنگ و هويت و حافظه تاريخي شهر را بههم ميزند. اين فضاها برخلاف پرديسها، تنها مكاني براي نمايش و تماشاي فيلم نيستند. آنها پاراديزوها و حافظههاي شهرند. شهر بيحافظه، شهري بيروح است.