بيمهري ناشران در غفلت از تولد يك مترجم
گل پيشكش!
ماهرخ ابراهیم پور
دنياي نشر كتاب در ايران دنيايي عجيب و پرتناقض است. بيشتر ناشران، اغلب از وضعيت بازار كتاب گلهمندند و به ندرت ميتوان زماني را به ياد آورد كه از فروش آثارشان رضايت داشته باشند. با اين همه، همين ناشران در اين بازار ميمانند، شعبههاي متعدد كتابفروشي راهاندازي ميكنند و برخي آثارشان را تا چندين نوبت به چاپ ميرسانند.
البته در شرايط امروز، بازار كتاب نيز مانند بسياري از حوزههاي اقتصادي كشور حالوروز خوشي ندارد. نوسان شديد قيمت كاغذ كه بهطور مستقيم بر بهاي نهايي كتاب تاثير ميگذارد، موجب شده كتاب روزبهروز گرانتر شود. به گفته كارشناسان و خود ناشران، شمار كتابخوانان نسخههاي كاغذي نيز هر سال كمتر از سال قبل ميشود. اين وضعيت فقط براي ناشران دشوار نيست؛ نويسندگان و مترجمان هم در تنگنا قرار گرفتهاند. كساني كه معيشتشان به حقالتاليف و حقترجمه وابسته است و گاه با بيانصافي و بياخلاقي برخي ناشران، فشار مضاعفي را تحمل ميكنند؛ فشاري كه نهتنها به افراد، بلكه به فرهنگ و آگاهي عمومي نيز آسيب ميزند.
اين چند سطر را به عنوان مقدمه نوشتم براي موضوعي كه ميخواهم روايت كنم. چهارم ديماه، در يك عصر سرد زمستاني، جمعي از دوستان در منزل يكي از چهرههاي شاخص و پيشكسوت ترجمه گرد هم آمديم تا نودمين سال تولدش را يادآوري كنيم. عمدا از واژه «جشن» استفاده نميكنم؛ چون در روزگار ما با اين وضعيت دشوار اقتصادي، شايد «جشن» تعبير دقيقي نباشد. اما به هر حال، كنار استاد بوديم تا شمع نود سالگياش را فوت كند و با لبخندي گرم به استقبال سالي سخت ديگر برود.
در ميان اين جمع، يكي از دوستان كتابي را كه استاد دههها پيش ترجمه كرده بود، براي امضا همراه آورده بود. نكته عجيب از همين جا آغاز شد؛ استاد با ديدن كتاب، آن هم با طرح جلدي تازه و ناآشنا، متعجب شد و با صراحت گفت كه از چاپ اين اثر توسط يك ناشر شناخته شده كاملا بيخبر است. ابتدا تصور كرديم اشتباه ميكند؛ شايد كتاب برايش ارسال شده و به خاطر نياورده است. اما پس از جستوجو در كتابخانه شخصياش و بررسي كتابهايي كه ناشران مختلف براي او فرستاده بودند، روشن شد كه ناشر چند سال پيش كتاب را بدون اطلاع او چاپ كرده و سالها نيز آن را به فروش رسانده است؛ بيآنكه مترجم از اين ماجرا خبر داشته باشد. يكي از دوستان كه آشنايي نزديكي با ناشر داشت، با او تماس گرفت. پاسخ ناشر شگفتآور اما متاسفانه آشنا بود: گفته بود چند بار با منزل استاد تماس گرفتهاند و چون كسي پاسخ نداده، تصميم گرفتهاند كتاب را چاپ كنند و ماجرا را تمام شده فرض كردهاند. حركتي عجيب، اما نه ناآشنا. يكي از مترجمان حاضر در جمع گفت كه چنين رفتارهايي در ميان برخي ناشران ايراني كمسابقه نيست و جاي تعجب ندارد. من اما، حيرتزده از رفتار اين ناشر مطرح، در خيال خام خودم به اين فكر ميكردم كه چرا ناشراني كه سالها از آثار يك استاد بهره بردهاند، حتي در روز تولدش با يك تماس يا شاخه گلي از او ياد نميكنند. هنوز در اين فكر بودم كه ناگهان ضربالمثل معروف به ذهنم آمد: «تو جيب ما را نزن، گل پيشكش!»