توجيه فساد بدتر از فساد است
وقتي كه از نخبگان سياسي سخن ميگوييم، چه انتظاري از آنان داريم؟ حداقل انتظار ما اين است كه اين افراد در سطح بالاتري از توده مردم تحليل كنند و نگاه عميقتري به مسائل داشته باشند و منافع ملي و جامعه را بر منافع گروهي و فردي اولويت دهند. براي امور و مشكلات جامعه ايده و راهحل داشته باشند، در مقام سياستمدار، توجيهگر اشتباهات و فساد نباشند و الي آخر. ولي هنگامي كه ميبينيم فعالان سياسي ما در مقام رسيدن به قدرت از چه نوع منطقي و ادبياتي استفاده ميكنند كه به مراتب پايينتر از منطق عوام است، متاثر و متاسف ميشويم. اجازه دهيد وارد مصداق شويم. آقاي محمدرضا باهنر كه از افراد موثر در سطح رهبري اصولگرايان است، مصاحبهاي كرده و طي آن كوشيده كه روابط خود را با احمدينژاد توجيه كند و به نوعي از زير بار مسووليت نقشي كه در روي كار آوردن وي داشته است، شانه خالي كند، ولي عجيب اينجاست كه عذر بدتر از گناه آوردهاند و نشان داده كه سطح تحليل و نوع نگرش ايشان به مسائل كماكان تغيير نكرده و اتفاقا همين نگرش است كه زمينه را براي شكلگيري فسادهاي بزرگ در كشور فراهم كرده است. خبرنگار اظهارات آقاي علي يونسي، وزير وقت اطلاعات را براي وي نقل كرده كه گفته بود: «آقاي باهنر سه بار عليه من مصاحبه كرد و يك بار گفت كه درِ وزارت اطلاعات را بايد گل گرفت كه آقاي احمدينژاد را براي شهردارشدن تاييد نميكند، در حالي كه ما ايشان را براي رياستجمهوري در نظر گرفتهايم. چطور است كه وزارت اطلاعات ايشان را تاييد نميكند؟» آقاي محمدرضا باهنر درباره اين ماجرا چنين پاسخ داده است: «آن زمان كه بنده از آقاي احمدينژاد حمايت ميكردم، مربوط به شهرداري بود. وزارت اطلاعات دولت اصلاحات به ايشان ايراد گرفته بود. من خدمت آقاي يونسي رفتم و مشكل را جويا شدم. آقاي يونسي به معاملات نفتي صورتگرفته در اروميه اشاره كرد كه من گفتم كدام استاندار مرزي اين كار را نكرده است؟ اينها همه از دولت مجوز داشتند، اما احمدينژاد چيزي به حساب خود نريخته است. شايد در اين سالها خيلي افراد، احمدينژاد را دوشيده باشند، اما ايشان چيزي براي خود برنداشته است و زندگي مرفهي ندارد.»
اشكالات اين شيوه نگاه چيست؟
1- اينكه گفته شده كدام استاندار مرزي اين كار را نكرده كه طبعا به معناي پذيرش خلاف بودن آن كار است، و الا ميتوانست بگويد كه اشكالي بر انجام اين كار نيست و دولت مجوز داده البته در صورت صحت قانوني بودن مجوز دولت هم محل بحث است چون دولت كه نميتواند انجام كار خلاف را مجاز كند. ولي اين گزاره دو اشكال دارد؛ يكي اينكه در اصل چون يك كار خلاف انجام ميشده (بر فرض صحت انجام آن از سوي ديگران) آن را طبيعي دانسته است و اين نخستين گام براي رواج و عادي دانستن تخلف است. ولي اشكال دوم مهمتر است. فرض كنيم كه ديگران هم اين كار را كردهاند، آيا آنان را براي مقامات بالاتر در سطح شهردار تهران و رياستجمهوري نامزد كردهاند؟ فرض كنيم كه افراد زيادي دروغ بگويند و خيلي غيرطبيعي هم نباشد، ولي آيا وقتي ميخواهيم كسي را نامزد پست و مقامي كنيم با اين استدلال كه همه مردم دروغ ميگويند ميتوانيم از نامزدي او دفاع كنيم؟
بنابراين آقاي باهنر بايد متوجه باشند كه اتفاقا انجام آن فعاليتها در زمان استانداري اردبيل نشان داد كه احمدينژاد در زمان رياستجمهوري هم مشابه همان كارها را ادامه داده است.
2- ايراد دوم به اظهارات آقاي باهنر مهمتر است، آنجا كه آقاي احمدينژاد را سالم ميداند، حتي اگر خيلي از افراد او را دوشيده باشند. اتفاقا حداقل ايراد به دوره رياستجمهوري وي همين ضعف است. اصولا كسي كه قابليت دوشيده شدن داشته باشد، به سرعت افرادي در اطراف او جمع ميشوند، كه در پي دوشيدن وي هستند. مگر براي مردم اهميت دارد كه يك نفر كه مسوول است، خودش حيفوميل كند يا اطرافيانش؟ براي شما چقدر فرق دارد كه سرمايه مملكت به دست شخص رييسجمهور بالا كشيده شود يا اطرافيانش؟ براي من ترجيح دارد كه به دست رييسجمهور بالا كشيده شود، زيرا او يك نفر است و بيش از حدي نميتواند بدوشد، ولي وقتي كه اطراف كسي، دهها و صدها دوشنده شير وجود داشته باشد، معلوم است كه چه بر سر اين گاو شيرده خواهد آمد؟ تا قطره آخر آن را ميدوشند و چيزي براي مردم باقي نميگذارند.
البته آقاي باهنر در اين گفتوگو تصريح ميكند كه در اواخر كار، احمدينژاد حاضر بود چشمان من را دربياورد، ولي بيان اين جمله براي برائت عملكرد يك جناح سياسي كافي نيست. براي مردم مهم نيست كه احمدينژاد چشم يكي از دوستانش را درآورد يا درنياورد. براي مردم مهم است كه دوره او چه دستاوردي براي جامعه داشته است؟ براي مردم مهم است كه اگر كساني مرتكب خطايي در سياست شدهاند، صادقانه و شفاف از مردم عذرخواهي كنند و درصدد توجيه برنيايند. مساله فقط عذرخواهي نيست، بلكه تصحيح تفكرات منجر به آن اشتباهات نيز هست، در واقع اگر آقاي باهنر ميگفت كه من عقايد فوق را داشتم ولي اكنون فكر ميكنم كه اشتباه بوده و بايد منطق خودم را در ارزيابي افراد عوض كنم و سلامت فردي را فرع بر نفوذناپذيري ساختاري بدانيم، قانونمندي را در برابر قانونشكني قرباني نكنيم، در اين صورت اتفاق مثبتي افتاده بود، ولي ظاهرا ايشان هنوز متوجه ريشههاي تفكري كه منجر به ظهور و شكلگيري پديده هزاره سوم گرديده، نشدهاند.