درباره مرد ناتمام جواد پويان
روايت مردي گمشده
ساره بهروزي/ رمان «مردناتمام» نوشته جواد پويان است. اين رمان شامل سه فصل است؛ فصل اول با نام «وست وود بولوار» چهارده بخش است. دراين بخش ما با راوي كه استاد تاريخ است و در يكي از دانشگاههاي كپنهاگ تدريس ميكند آشنا ميشويم، وي زندگي آرامي دارد تا اينكه بعد از سالها در يكي از سفرهايش در فرودگاه صدايي آشنا ميشنود كه او را به طرف خود ميكشاند. صاحب صدا كسي نيست جز دوست نزديكتر از برادر راوي، استاد تاريخ و دوست صميمي يكديگر را در گوشهاي از دنيا در غربت مييابند. شكيب يا همان دوست نزديكتر از برادر، ماجراهاي مهمي را ميگويد، او با هويت ديگري در امريكا صاحب شركت معروف و ثروت هنگفتي است. مهندس نام جديد و جعلي خود را به همراه رازهايي براي حميد (استاد تاريخ) بازگو ميكند.
«شكيب ايراني دانشجوي سال سه الكترونيك دانشكده فني از هواداراي يه سازمان چپ با سابقه سه سال زندان در اوين در درياچه پشت سد كرج به علت آشنا نبودن به فن شنا و گرفتار شدن در جريان آب پشت توربين غرق شده بود. شايد 10 ، 15 نفر شاهد غرق شدنم بودن و حتما به پليس ميگفتن كه با چشم خود ديدهاند كه توي آب دست و پا ميزده...»، «من (شكيب) مرده بودم و بايد از اول همهچيز رو شروع ميكرديم... ... شش ماه دانمارك و بعد كانادا و...»
پس از آن، دو يار قديمي در مكانهاي مختلفي همديگر را ميبينند، در يكي از همين ديدارها شكيب از دنيايي كه آرزوي خيلي از آدمهاست شكايت ميكند. شركت بزرگ كامپيوتري در امريكا به همراه اقامت و ثروت هنگفت و شهرت باور نكردني او، ذهن هر مخاطبي را ميخكوب ميكند. اما شكيب ناراضي است او بعد از چند ازدواج و طلاق زن امريكايي و آشنايي با دختر تيمسار و ماجراهاي مربوط به هر كدام به ياد دخترش در ايران افتاده است.
«چيزي مهمتر پشت آن حرفها بود چيزي مهمتر كه شكيب از من پنهان كرده بود. او هم ميتوانست مثل هزاران نفر ديگر با همان نام بيايد كشوري پناهنده شود و...»
حميد پس از سفرش به امريكا دوباره از شكيب بيخبر ميماند چند سالي ميگذرد تا اينكه خواهر بزرگ او كه گلي نام دارد تماس ميگيرد، از او درخواست ميكند پس از سالهاي طولاني به ايران بيايد هم كدورت خواهرها و برادرها رفع شود و هم ارث پدر تقسيم شود ولي در نهايت خبري تكاندهنده ميدهد. تصميم سفر يك هفتهاي حميد به ايران، رمان را وارد فصل دوم ميكند با نام «ايستگاه بهجتآباد» اين فصل شامل 28 بخش است؛ بخشهايي كه ما را به كودكي شكيب وحميد و دهها نفر ديگر ميبرد. (عمه خانم، دايي شكيب، زري و خلبان، رامين و آرزو و حاجآقا ثقفي و قاسم و كيومرث و خيليهاي ديگر.)
«يك طرف كوچه، خانههاي جديد با آجر بهمني قرمز محو كمرنگ، طرف ديگر همان خانههاي قديمي همه با دري كه باز ميشد به دالان و هشتي و حياطهاي بزرگ و درخت مو و ياس آويخته از ديوارها...»، «شكيب با عمهاش و كلفتشان طوبا زندگي ميكرد، اين طرف از سر كوچه خانه خانوم پولادي با دو دخترش بود، خانه سرهنگ عابدي نوسازتر و تميزتر از بقيه خانهها بود... بعد از خانه ما جواهر خانوم بود و...»
راوي در همين بخشها با توصيف از در و ديوار گرفته تا اشيا و نوع پوشش و طرز برخورد آدمها، حس نوستالژي عميقي را ايجاد ميكند و همچنين به عشقهاي پايدار گذشته، وفاداري و انسجام خانوادهها در سطح متوسط فرهنگي و دوستيهاي ريشهاي و عميق اشاره دارد. دغدغههاي نسل ديروز را به تصوير ميكشد همانهايي كه حالا ميانسال هستند و ديگر از حال وهواي پدر ومادرشان خبري نيست همه به رحمت خدا رفتهاند.
دوره نوجواني نسلي كه سرآغازش با تحولات سياسي و تاريخي ايران مواجه است. شكيب خطمشي مشخصي دارد كه همه بيخبرند، اما بالاخره يكايك دوستان را به راه سياسي ميكشاند و مديريت ميكند و خود در تمام اين سالها عاشق دختري به نام آرزو است اما فعاليت سياسي اجازه عشق را گرفته است تا اينكه آرزو هم كه عاشق است، اقدامي ويژه ميكند و...
«خانه خانم شكوهي بود و دخترشان آرزو، نخستين عشق دوران كودكي من و شكيب كه براي من از آن عشق جز خاطرهاي نماند اما براي شكيب نه در خاطره كه از گذران روزها او را با خود به مكانهايي دور برد به سرنوشتي غريب و باور نكردني...»
آرزو پس از مرگ ساختگي شكيب با يه دختر با كيومرث از بچههاي قديمي محل ازدواج ميكند 18 سال زندگي پر از
فراز ونشيب، تا جايي كه پدرش از غصه دق ميكند. در همين زمان پس از گذشت 20 سال شكيب به ايران باز ميگردد.
او هويت خود را براي آرزو آشكار ميكند ماجراي مرگ و غيبت طولاني را توضيح ميدهد وخواهان شعله گرفتن آتش زير خاكستر كهنه است. اما شكيب يا مهندس سوخته دل هرگز نميتواند دخترش را براي نبود سالهاي از دست رفته متقاعد كند، تلاشهاي آرزو هم بيثمر است. تا جايي كه نميدانند چه در انتظارشان هست بايد به امريكا سفر كنند.
از طرفي حميد با آرزو در تهران ديدار ميكند و ماجراي هشت سال اخير را ميفهمد، او گيج و متحير در حسرت روزهاي خوب و يكدست گذشته و مقايسه امروزي ميشود. او كه پس از رسيدن به تهران با ساختمانهاي بلند و دود و ترافيك مواجه شده بود حالا نسل سوميها رو هم در مقايسه خود ميآورد.
گذر از تحولات عظيم سياسي در 50 سال گذشته به همراه فضاي زندگي آدمهاي ديروز وفكر متفاوت نسل امروزي در فصل سوم مجتمع مسكوني سحر در 9 بخش با جزييات بيشتري بيان ميشود.
«وحيد از من ميپرسد تو اون گوشه دنيا چي كار ميكني؟ سعيد جواب ميدهد حال؛ تو شهر بيترافيك، بيسروصدا همهچيز درست و مرتب نه ترس از زلزله نه حمله امريكا، دولت دانمارك هم مرتب بهشون حال ميده... ميگويم: شما ديگه چرا؟ الان پاساژتو پول كني ميتوني يكي از جزيرههاي دانمارك رو بخري.
دايي، اين مدل موبايل تو دانمارك هم پيدا ميشه؟ كيانا ميپرسد دايي دانماركيا چه ماركايي رو بيشتر ميپوشن؟
رفتارهاي اين نسل براي من جالب است»
«اما انگار تاريخ در ايران سريعتر از جاهاي ديگر حركت ميكند؛ زن وحيد تفاوتش با ديگران فقط يك...»
رمان مرد ناتمام در 309 صفحه توسط انتشارات نيلوفر به چاپ رسيده است.