محسن آزموده / بازانديشي در نسبت ميان دانشجو و سياست با توجه به تحولات گستردهيي كه جامعه و دانشگاه در سالهاي اخير از سرگذراندهاند، ضروري به نظر ميرسد. امروز همسو با اين دگرگونيهاي متنوع و عميق، حيات دانشجويي نيز دچار تغييرات جدي شده كه نياز به صورت بنديهاي مفهومي نوين را ضروري ميسازد. در حاشيه جلسهها و نشستهاي روزهاي اخير درباره روز دانشجو، نشست دانشجو و امر سياسي در سكوتي قابل ملاحظه عصر روز پانزدهم آذرماه در بنياد دكتر علي شريعتي با حضور صاحبنظراني چون عباس عبدي، جواد كاشي، امين قانعيراد، مقصود فراستخواه و احسان شريعتي برگزار شد. در اين نشست هر يك از اين جامعهشناسان و تحليلگران از منظر خود به تعريف جنبش دانشجويي، وضعيت فعلي و ضرورتها و بايستههاي آن پرداختند. در ادامه با توجه به محدوديت فضا روايتي از مهمترين گفتههاي ايشان از نظر ميگذرد .
عباس عبدي
در جامعه ما جنبش دانشجويي بهگونهيي تعريف ميشود كه محور اصلي خواست آن دموكراسي، آزاديخواهي و... در جامعه است. در حالي كه در واقعيت امر چنين نيست
در بلندمدت جنبش دانشجويي به اين معنا جز در مقاطع خاص و كوتاهمدتي، شكل نخواهد گرفت
محمد جواد غلامرضا كاشي
جايگاه تحقق عرصه تخيل و احساسات و عواطف عموما جوانان و دانشجويان است
نقشي كه دانشجويان در عرصه سياست بازي ميكنند، امري فوقالعاده مهم و كانوني است
در وضعيتي به سر ميبريم كه عملا انتظاراتي را كه از فضاهاي دانشجويي ميرود نميتوانيم داشته باشيم
محمد امين قانعيراد
دانشگاه كانون اصلي تنازع براي منافع و سودها نيست
دانشگاه بايد از منافع جامعه دفاع بكند
از آنجا كه دانشگاه از عقلانيت حمايت ميكند، جنبش دانشجويي نيز بايد ذيل اين عقلانيت فعاليت بكند جنبش دانشجويي نوعي عارضه نيست
مقصود فراستخواه
تاريخيت جنبش دانشجويي را نبايد از آن سلب كرد
نميتوان جنبش دانشجويي را با مقولههاي پيشيني توضيح داد
جنبش دانشجويي، جنبشي در حال ساخته شدن و طرحي ناتمام است
جنبش دانشجويي مفهومي قراردادي نيست و تنوعات خاص خودش را دارد
سياسي بودن دانشجو با جنبش دانشجويي متفاوت است
درباره كلمه جنبش دانشجويي تاكنون بحثهاي گستردهيي صورت گرفته است و كثرت كاربرد آن براي توصيف دورههاي مختلف تاريخ معاصر باعث شده اين تصور به وجود آيد كه گويي در همه اين ادوار تاريخي از يك واقعيت بيروني صحبت ميكنيم. در حالي كه در اين دورهها هيچگاه با يك پديده سياسي دانشجويي يكسان نه به لحاظ اهداف و نه از نظر تشكيلات و نه از منظر قدرت و اثرگذاري مواجه نيستيم. بنابراين نخستين نكتهيي كه بايد ملاحظه شود اين است كه بايد در كاربرد اين اصطلاح دقت بيشتري به كار برد. اگر جنبش را تعريف كنيم، ميتوانيم بگوييم كه در شرايط حاضر جنبش دانشجويي نداريم. اين البته اصلا به معناي منفي نيست و آن را به عنوان يك ويژگي منفي دانشجو و دانشگاهها نبايد تلقي كرد، بلكه برعكس حتي ممكن است كه بتوان آن را مثبت نيز تلقي كرد. منظور من از جنبش، تلاش آگاهانه و نسبتا مداوم گروهي اجتماعي است كه در چارچوب يك گفتمان شناختهشده از نوعي انسجام نسبي براي تحقق اهداف اجتماعيشان دفاع ميكنند. به اين تعريف بايد اين تبصره را افزود كه آن جنبش در ميان گروه خود كه در اينجا دانشجويان است نيز مخالف جدي ندارد. قبل از انقلاب جنبش دانشجويي شايد بيش از 20 تا 30 درصد دانشجويان را در بر نميگرفت كه گاهي كمتر و گاهي بيشتر ميشد. اما در برابر خواستها و ايدههاي آن زمان مخالف جدي علنا و حتي در خفا وجود نداشت، به همين دليل ميتوانيم بگوييم كه جريان غالب دانشجويي آن دوره با كلمه جنبش تعريف ميشد. ضمنا براي يك جنبش بايد اهداف آن مشخص شود. مثلا جنبش زنان معطوف به حقوق زنان است و به مسائل يا اهداف ديگر هم در نسبت با اين هدف اصلي، ربط و معنا پيدا ميكند، همچنين است جنبش كارگري كه براي احقاق حقوق و بهبود شرايط كارگران فعاليت ميكند. اما جنبش دانشجويي چهچيز را دنبال ميكند؟ اين پرسش مهمي است كه بايد به آن پرداخت. ممكن است جنبش دانشجويي را صرفا در ارتباط با مسائل صنفي در نظر بگيريم. اما واقعيت آن است كه در جامعه ما جنبش دانشجويي بهگونهيي تعريف ميشود كه محور اصلي خواست آن دموكراسي و آزاديخواهي و... در جامعه است. در حالي كه در واقعيت امر چنين نيست و گروهها و فعالان ديگري هم هستند كه اين هدف را با توان بيشتري نمايندگي ميكنند. اين هدف وقتي بر دوش دانشجو سنگيني ميكند كه در بيرون از دانشگاه نهادهاي مدني و عرصه عمومي آنقدر قدرتمند نباشند كه اينگونه مطالبات سياسي را نمايندگي كنند و در نتيجه كوشش براي رسيدن به اين مطالبات در دانشگاه و گروه دانشجو متمركز ميشود. اكنون ببينيم شرايط كلي دانشگاه و دانشجو چگونه است. دانشگاه چند ويژگي دارد: نخست اينكه دانشجويان در محيط معيني متمركز هستند و با هم ارتباط و اتحاد دارند، دوم اينكه به دليل سن و سال دانشجويان مفهوم هزينه براي ايشان با ديگران متفاوت است و ريسكپذير هستند. ضمن اينكه بهطور كلي نوگرا محسوب ميشوند. مجموعه اين عوامل باعث ميشود كه تقاضا براي مطالبات پرهزينهبر دانشجويان بار شود و در نتيجه از جنبش دانشجويي صحبت كنيم. در حالي كه اصلا لزومي ندارد چنين مسووليت انحصاري وجود داشته باشد. يعني اگر اين مطالبات ضروري و عمومي هستند، همه شهروندان بايد آنها را پيگيري كنند. وقتي از اين منظر مينگريم، ميبينيم كه جنبش دانشجويي با اين تعريفي كه گفته شد، برخلاف ساير جنبشها مثل جنبش كارگري و جنبش زنان، ناشي از يك نقص و كمبود در ساختار اجتماعي است، زيرا در جنبشهاي ديگر اين كارگران و زنان هستند كه بايد حقوق خود را مطالبه كنند، اما جنبش دانشجويي با توجه به انتظارات ايجاد شده از آن، ميخواهد خواستها و مطالبات عمومي و كل جامعه را به نمايندگي از همه مطالبه كند. انتظاراتي كه به دلايل مشخصي از جمله هزينه داشتن كسي آنها را نمايندگي نميكند. جامعه ايدهآل جامعهيي است كه در آن فعاليت سياسي از طريق نهادهاي مربوط به آن پيگيري شده و بر قشر و گروه اندكي بار نشود. بنابراين هرگاه وضعيتي پيش بيايد كه نهادها و افرادي بتوانند در جامعه خواستهاي مدني را آزادانه و بدون مشكل پيگيري كنند، نياز به جنبش دانشجويي نيز از ميان ميرود. يعني به ميزاني كه كساني در بيرون از دانشگاه ميتوانند اين مطالبات را پيگيري كنند، هم از نظر فكري و هم از نظر توانايي تشكيلاتي براي پيگيري كردن اين خواستها، از دانشجويان قدرتمندتر باشند، نياز به جنبش دانشجويي نيز رفع خواهد شد. از اين منظر در دهههاي گذشته شرايط كاملا متفاوتي در جنبش دانشجويي داشتيم. اوايل انقلاب كه گروههاي سياسي فعال بودند، جنبش دانشجويي غيرمذهبي نداشتيم، زيرا گروههاي غيرمذهبي در جامعه فعال بودند و گروههاي دانشجويي در واقع شاخه اين گروهها بودند. بنابراين با توجه به مجموعه آنچه گفتم، فكر ميكنم جنبش دانشجويي با اين تعريف تا اطلاع ثانوي در ايران نخواهيم داشت و فكر نميكنم كه شكل بگيرد زيرا اينگونه مطالبات از سوي گروههاي غيردانشجويي و در فضاي عمومي پيگيري ميشوند و تا وقتي اينها فعال هستند به همين نسبت نيز از شكلگيري جنبش دانشجويي دور هستيم. البته اين سخن را به معناي منفي نميگويم. ضمن آنكه دانشجو ميتواند سياسي باشد، اما نه در قالب مجموعه دانشجويي بلكه در قالب يك فرد و يك شهروند و مرتبط با نهادهاي مدني سياست. به عبارت دقيقتر سياسي بودن دانشجو با جنبش دانشجويي متفاوت است. از زمان اصلاحات نيز اين نكته را به دانشجويان تاكيد داشتم كه كوشش نكنيد كه همهچيز را ذيل يك مجموعه دانشجويي ببريد، در حالي كه در بيرون از دانشگاه افراد و تشكيلات قويتري وجود داشته باشند. زيرا در غير اين صورت دانشجويان چه بخواهند و چه نخواهند ابزار دست بيرون خواهيد شد. انتقادم به دانشجويان در انتخابات مجلس ششم هم همين بود و معتقد بودم كه نيازي نيست شما وارد عرصه سياسي به مفهوم كنشگري انتخاباتي به عنوان يك جمعيت دانشجويي شويد. البته آن دورهها گذشته است، اما برداشت كليام اين است كه در آينده ميانمدت چنين چيزي به وجود نخواهد آمد. با توجه به تحولاتي كه در جامعه رخ داده، فكر ميكنم در بلندمدت جنبش دانشجويي جز در مقاطع خاص و كوتاهمدتي، شكل نخواهد گرفت. در پايان لازم است بار ديگر تاكيد كنم كه تعريفي كه از جنبش دانشجويي بهمثابه حركتي كه مطالبات عمومي را پيگيري ميكند، مبتني بر انتظاري است كه جامعه از جنبش دانشجويي دارد و اين تعريف ربطي به تعاريف آكادميك از اين جنبش ندارد جنبشي كه ميتواند خواستهاي صنفي و بهبود فضاي علمي و نيز سبك زندگي در دانشگاه را محور فعاليت خود قرار دهد. ضمن آنكه در شرايط فعلي تحولاتي در جامعه رخ داده است كه اجازه نميدهد جنبش دانشجويي با اين تعريف خاص به وجود آيد. نخستين تحول آن است كه تعداد دانشجويان خيلي زياد شده است، الان حدود 10 درصد جمعيت فعال كشور ما دانشجويان هستند، وقتي طيفي چنين وسيع پيدا ميشود، در نتيجه امكان يك حركت منسجم سياسي وجود ندارد. تحول ديگر آن است كه نيروهاي بيرون دانشگاه وزن فكري و سياسي بيشتري از دانشجويان پيدا كردهاند. تحول ديگر باز شدن رسانههاي جديد مثل اينترنت، ماهواره و... است. گسترش اين رسانهها اگرچه ميتواند به شكلگيري حركتهاي دانشجويي كمك كند، اما نقطه ضعف آنها نيز ميشود. جنبش دانشجويي قبل از انقلاب از بسته بودن فضاي رسانهيي بسيار بهرهمند ميشدند، زيرا وقتي فضاي رسانهيي بسته باشد، شجاعت و كماطلاعي محور حركت ميشود، نه عقلانيت و آگاهي. اين به معناي تحقير يا توهين به دانشجويان نيست، بلكه بيان واقعيت است و شامل خودم هم ميشود. الان هر ادعاي تازهيي در فضاهاي رسانهيي با انواع و اقسام انتقادات و تهاجمات مواجه ميشود و اين امر اجازه نميدهد كه جنبش دانشجويي به معنايي كه تعريف، شكل بگيرد. ضمن اينكه در شرايط فعلي امكان به حاشيه بردن تمام فعالان و نهادهاي مدني جامعه وجود ندارد. حضور ولو ضعيف اين نهادهاي مدني باعث ميشود كه ديگر اين دانشگاه شاهد جنبش دانشجويي به آن معنا نباشد كه نماينده و مجراي انحصاري يا غالب بيان خواستهاي عمومي است. در نتيجه اين تحولات است كه معتقدم جنبش دانشجويي با تعريفي كه در آغاز بدان اشاره كردم، در آينده رخ نميدهد، اگرچه حيات دانشجويي زنده و پويا است. همچنين معتقدم كه بايد در تعبير «جنبش دانشجويي» صفت يا قيد دانشجو را نيز تعريف كنيم. آيا منظورمان جامعه دانشجويان است يا هر گروه ولو اندك دانشجو؟ گاهي پنج دانشجو اقدامي ميكنند و از آن به عنوان حركت دانشجويي ياد ميكنيم، اما مشخص است كه از اين كنش تعدادي دانشجو، جرياني سياسي-صنفي در قالب جنبش شكل نميگيرد. البته اگر دانشجويان كار خود را بر مطالبات صنفي و علمي متمركز كنند اقدام حتي سياسي مهمي انجام دادهاند زيرا الان دانشگاه خودش يك مساله سياسي است. در هشت سال گذشته دانشگاه فقط به اين دليل كه يك سري افراد در آن هستند، مورد فشار نبود، بلكه مساله نهاد علم و بهطور مشخص علوم انساني بود كه مورد دشمني قرار داشت، بايد نسبت به اين نكته حساس بود.
جنبش دانشجويي به مثابه تخيل رهاييبخش جامعه
بحث من اين است كه جايگاه جنبش دانشجويي كجاست؟ به نظر من قطع نظر از منافع اين جنبش بايد اين جايگاه مشخص شود. بحث را از جنبش دانشجويي دهه 1960 آلمان و هابرماس شروع ميكنم. همزمان با اتفاقاتي كه در دهه 60 در فرانسه شكل گرفت، در آلمان نيز تحتتاثير فرانسه جنبش دانشجويي شكل گرفت. هابرماس جزو نظريهپردازان و طرفداران اين جنبش بود. بعد از سفر شاه ايران به آلمان و تظاهرات و كشته شدن يك نفر، هابرماس ضمن پشتيباني از اين جنبش، با ايشان وارد گفتوگوي انتقادي نيز شد. هابرماس تحت تاثير وقايعي كه رخ داده بود، حس ميكرد يك ناعقلانيتي در سرشت جنبش دانشجويي هست و از اين ناعقلانيت نگران بود. فرض او اين بود كه اهميت جنبش دانشجويي در اين است كه عرصه عمومي را گرم ميكند، اما بعد از آن ديگر نقشي ايفا نميكند. به عبارت ديگر عرصه عمومي بايد ساختار عقلاني خود را حفظ كند. اگر ناعقلانيت جنبش دانشجويي چنان غليان كند كه مانع فرآيندهاي عقلاني جامعه شود، خودش به يك خطر تبديل ميشود. بهتدريج بين رهبران جنبش دانشجويي آلمان و هابرماس گفتوگوهاي انتقادي شكل گرفت. موضوع اين گفتوگوي انتقادي عقلانيت مدنظر هابرماس در عرصه عمومي و ناعقلانيت جنبش دانشجويي است. رهبران جنبش دانشجويي فرض شان اين بود كه تحولات اجتماعي را تنها نميتوان بر عقلانيت منطقي كه هابرماس در عرصه عمومي دنبال ميكند، سوار كند. اتفاقات اجتماعي و سياسي تاحدي به ناعقلانيت جنبش دانشجويي هم بستگي دارد و اينها توامان امري را پيش ميبرند. اين گفتوگو ادامه پيدا كرد، تا اينكه درباره خود عرصه عمومي هابرماس بحثي در گرفت مبني بر اينكه آيا جامعه يك عرصه عمومي دارد يا با كثرتي از عرصههاي عمومي مواجه است؟ فرض هابرماس اين بود كه هر جامعه متكي بر يك عرصه عمومي است محل تنازع منافع است. به عبارت ديگر تنازعات منافع در نهايت در جامعه مدني و عرصه عمومي به چند گزاره منطقي توافق شده تبديل ميشوند و اين گزارههاي منطقي و عقلاني كه حاصل فرآيندهاي گفتوگويي در عرصه عمومي است، داير مدار مسائل اجتماعي ميشود. هم آن توافقات است كه جامعه مدني و تنازعاتش را مديريت و هم آن گزارههاي منطقي است كه عرصه قدرت و استيلا را كنترل ميكند. به هر حال همانطور كه هر جامعه يك حكومت دارد، هر جامعه نيز يك جامعه مدني دارد. اما منتقدان هابرماس ضمن پذيرفتن چارچوب كلي بحث او، با او وارد گفتوگوي انتقادي شدند كه آيا هر جامعهيي يك عرصه عمومي دارد يا چند عرصه عمومي؟ ادعاي ايشان آن است كه عرصه عمومي او انتزاعي است. در هر صورت ادعاي ايشان آن بود كه عرصه عمومي صرفا بر بستر گفتوگوي منطقي و عقلاني پيش نميرود. ما ميتوانيم در جامعه عرصههاي عمومي ديگري نيز در نظر بگيريم كه بنيادش منطق و عقلي كه هابرماس فكر ميكرد، نيست بلكه خود تخيلات و احساسات وجهي از حيات اجتماعي است كه ميتواند در قلمروهاي ديگر يك خرد و تصور و حيات عمومي ايجاد كند. بنابراين ايشان اين قلمرو تخيل كه هابرماس آن را مخاطرهآميز ميدانست، نوعي فضا براي عرصه عمومي است. بنابراين ايشان قايل به كثرتي از عرصههاي تجليدهنده عرصه عمومي بودند. آنچه مهم است اين است كه اين سرمايههاي گوناگون كه حاصل عرصههاي گوناگون عمومي است، چگونه در يك قلمرو اجتماعي با هم به توازن ميرسند. جايگاه تحقق اين عرصه تخيل و احساسات و عواطف عموما جوانان و دانشجويان است. بنابراين اگرچه دانشجويان منافع مشخص هيچ طبقه اجتماعي نيستند اما دست كم از نظر فرانكفورتيها، به وجه ديگري نقطه قوت آنهاست زيرا آنها چيزي را پيش ميبرند كه گروههاي ديگر پيش نميبرند. هر گفتوگوي عقلاني پيشاپيش نيازمند سرمايههايي است كه در عرصه اجتماعي آرزوهايي را بپروراند و انرژيهايي را توليد كند و خواستي را براي فردا ايجاد كند، حتي دركي از نابهنجار بودن وضعيت موجود را بر انگيزاند. اينكه وضعيت موجود نابهنجار است، يك مفهوم صرفا منطقي نيست و پيچيدهتر از آن است. اتفاقا وجهي از انرژي اين احساس امري است كه در قلمروهاي دانشجويي اتفاق ميافتد، نه در گفتوگوهاي بروكراتيك و آكادميك. بنابراين معتقدم از نقشي كه دانشجويان در عرصه سياست بازي ميكنند، امري فوقالعاده مهم و كانوني است. ما الان در وضعيتي خاص به سر ميبريم كه عملا انتظاراتي را كه از فضاهاي دانشجويي ميرود نميتوانيم داشته باشيم. بخشي از اين امر به فضاي بعد از انقلاب باز ميگردد. انقلابها عرصه عاليترين، پيچيدهترين و خيال پردازانهترين و يوتوپيكترين صورتهاي خيال در عرصه سياست هستند. وقتي اين عرصههاي خيال به سنگ واقعيت ميخورند، خلأهاي عظيم اجتماعي پيش ميآيد. دهههاي بعد از انقلاب تا حدودي ناشي از اين وضعيت است. غير از آن نوعي نگرش و زبان در برابر فضاهاي يوتوپيك انقلابي بعد از انقلاب رواج پيدا كرده كه اين زبان توضيحدهنده آن است كه چرا تخيلات اجتماعي در جامعه ايراني قليل شدهاند. در مقابل آن صورتبنديهايي كه فضاهاي انقلابي ميساختند، زباني رواج پيدا كرده كه تحت عنوان نوعي واقعگرايي و رئاليسم شكل گرفته است. شك نيست كه اين واقعگرايي در نتيجه ضربههايي كه تخيلگرايي انقلابي ايجاد كردهاند، نياز اجتماعي است اما جايي كه اين واقعگرايي كه عموما در زبان علم تحقق پيدا ميكند، گاهي زيباييشناسانه هم ميشود و خودش به نحو طنزگونهيي صورتبنديهاي خيالين را بازتوليد ميكند. يعني وقتي از صورتبنديهاي خيالين فاصله ميگيريم و به واقعيت چنانكه هست و عرضه تصويري ساختاري از واقعيت و توليد تلقياي از واقعيت كه گويي صورتبندي كاملا برون ذهني دارد، نزديك ميشويم در نتيجه به نوعي احساس رهايي ميرسيم. اين سوبژكتيتويتهزدايي كه زيبايي شناختي ميشود، نوعي فرصتهاي تخيل اجتماعي از دست ميرود و جامعه خودش را از دست ميدهد. چنين جامعهيي ضمن آنكه تصورش را از آينده از دست ميدهد، تصورش را از حال خودش نيز از دست ميدهد و نيازي به گذشتهاش نيز احساس نميكند. بنابراين احساس ميكنم اين نوع زيبا شدن زبان علم در عرصه عمومي در افول جنبش دانشجويي به مثابه عرصه خيال نقش دارند. البته دستگاههاي فكري نوليبرال هم كه بخشي روايتي جهاني است. بنابراين توليد آن صورتبنديهاي خيالين كاركرد اساسي فضاهاي دانشجويي است. اينكه اين كاركردها در ايران كم شدهاند، بخشي به اين دليل است كه توليد آن صورتبنديهاي خيالين به ذخاير و سرمايههاي اجتماعي و تاريخي وابستهاند. بخش مهمي از اين ذخاير اجتماعي و تاريخي در ايران به دليل نظام مستقر جنبه تخيلي خود را از دست دادهاند و به بازتوليد نظم مستقر كمك ميكنند و به همين دليل است كه در عرصههاي دانشجويي ديگر آن صورتبنديهاي خيالين امكان پذير نيست.
٭ استاد علوم سياسي دانشگاه علامه طباطبايي
راديكاليسم جنبش دانشجويي يك عارضه است
من در مصاحبهيي با روزنامه اعتماد، دانشگاه را نماينده غيرسياسي جامعه خوانده بودم و منظور آن بود كه اولا نمايندگان سياسي جامعه يعني دولت، احزاب و... را به رسميت بشناسد و ثانيا دانشگاه را در كنار عرصههاي سياسي مثل دولت و... به عنوان رقيب ديگري كه جامعه را نمايندگي ميكند، بازشناسي ميكند. اينجا نوعي دوگانگي در نمايندگي جامعه پديد ميآيد كه يكي نمايندگي سياسي آن است كه همان دولت، احزاب و... است و ديگري نمايندگي غيرسياسي كه به تعبير آن مصاحبه دانشگاه آن را به عهده دارد. ثالثا در آن مصاحبه نقش نمايندگي جامعه براي دانشگاه به رسميت شناخته شده بود. به نظر من جنبش دانشجويي را بايد ذيل دانشگاه تحليل كرد. رابطه دانشگاه با جامعه را ميشود از دو طريق تعريف كرد: نخست كشمكش بر سر منافع (intrest)، يعني دانشگاه محلي است براي منافع متفاوت كه اين منافع بسته به اينكه وابسته به كدام قشر يا طبقه اجتماعي باشد، واكنشهاي متفاوتي را بر ميانگيزد. براي مثال طبقات پايين جنبشي راديكال و انقلابي را شكل ميدهند، طبقات متوسط خواستهاي مدني و اجتماعي را پيگيري ميكنند و طبقات بالا نيز به دنبال تبديل دانشگاه به نهادي براي بهرهوري اقتصادي هستند. دوم كشمكش بر سر عقايد (idea) و انديشههاي متفاوت در دانشگاه است. از منظر ايده دانشگاه در مفهوم آكادمي افلاطوني عقل كل در نظر گرفته ميشود. اين بعدا ادامه مييابد و كانت در قرن هجدهم همچنان به ايده دانشگاه به مثابه عقل كل باور دارد و بعدا به دانشگاه هابرماسي ميرسد كه هنوز كانون عقلانيت است اما اينبار عقلانيت ارتباطي است يا در مفهوم گادامري دانشگاه كانوني براي فهم است يا در مفهوم باومني دانشگاه محلي براي تفسير. اما دانشگاه چه چيز را كه مختص به خودش است دنبال ميكند؟ به نظر من دانشگاه كانون اصلي تنازع براي منافع و سودها نيست. محل اين نزاع خود جامعه است. اگر دانشگاه بخواهد به نحوي از منفعت به معناي عام (interest) دفاع كند، بايد از منافع جامعه دفاع بكند كه كلي و عمومي هستند، اين متفاوت از دفاع از منافع يك گروه يا طبقه خاص اجتماعي. اينجا با تمايز گرامشي ميان روشنفكر سنتي و روشنفكر اندام وار (ارگانيك) مواجه ميشويم. روشنفكر اندام وار از منافع يك طبقه يا گروه اجتماعي خاص دفاع ميكند اما روشنفكر سنتي يك جايگاه عمومي را براي خودش قايل است و به نام حقيقت سخن ميگويد. به نظر من آنچه مختص دانشگاه است، نوعي بازنمايي عقل است، با اين تاكيد كه فقط دانشگاه كانون عقل نيستند. بلكه جامعه و دولت نيز كانونهاي ديگر عقل بايد باشند. دولت كانوني براي تصميمگيري و تفكر درباره مسائل اجتماعي و سياسي است و بر اين اساس و با اين معنا دولت دستگاه تفكر اجتماعي است. در عرصه مدني هابرماسي و نهادهاي مدني نيز تفكر صورت ميگيرد و بر اين اساس جامعه نيز كانون تفكر است. در نتيجه سه نوع عقلانيت داريم: نخست عقل سياسي كه دولت و احزاب آن را نمايندگي ميكنند، دوم عقل معرفتي و شناختي كه دانشگاه آن را نمايندگي ميكند و سوم عقلانيت فرهنگي و اجتماعي كه جامعه در نهادهاي مدني و عرصه عمومي آن را نمايندگي ميكنند. در اين ميان يك سطح ناعقلانيت نيز وجود دارد كه آن صورتهاي خيال و اتوپيك است و جايش در وجدان جمعي است. بنابراين از آنجا كه دانشگاه از عقلانيت حمايت ميكند، جنبش دانشجويي نيز بايد ذيل اين عقلانيت فعاليت بكند. بر اين اساس جنبش دانشجويي نوعي عارضه نيست. در اين برداشت دانشگاه را بدون جنبش نميتوان در نظر گرفت. به همين خاطر معتقدم كه دانشگاه آزاد كه زمينهيي براي فعاليت دانشجويي و تشكلهاي دانشجويي فراهم نميكند، از آن ايده دانشگاه كه سخن گفتم بسيار دور است. در واحدهاي متعدد و كوچك دانشگاه آزاد، در واقع دانشگاه به كلاس درس تقليل داده شده است. دانشگاه نياز به يك عرصه عمومي دارد كه دانشجو در آن فعاليت بكند و كنش ارتباطي خود را صورت بخشد. بنابراين ما هميشه به جنبش دانشجويي نياز داريم و امري نيست كه بتوان آن را كنار گذاشت. البته جنبش را تنها نبايد در خيابان يا به صورت صنفي صرف ديد و مفهومي وسيعتر دارد. ديگر اينكه در حال حاضر در ايران جنبش دانشجويي به شكل زندهيي در دانشگاه وجود دارد. البته تحت تاثير شرايط پيراموني اين جنبش در خود فرو رفته است اما در عين حال ما فعاليتهاي آن را در عرصه دانشگاه ميبينيم. مطالبه دانشجو نبايد صرفا صنفي باشد بلكه مطالبه دانشجو بايد در ارتباط با جامعه و نماينده جامعه باشد، منتها كنش او سياسي صرف كه معطوف به تصرف قدرت است، نيست بلكه نوعي كنش ارتباطي است كه گروههاي مختلف اجتماعي را در كنار هم قرار دهد و عرصههاي گفتوگو و تعامل و رويارويي در جامعه را فراهم كند. كاري كه هماكنون دانشجويان صورت ميبخشند و از قضا بعد از اصلاحات اين اتفاق در حال روي دادن است. اما آنچه عارضه است، انتقال جنبش دانشجويي از عقلانيت ارتباطي به نوعي كنش صرفا سياسي است. اين عارضه زماني ايجاد ميشود كه دولتها نميتوانند نماينده سياسي مناسب و شايستهيي براي جامعه باشند. در اين شرايط جنبش دانشجويي بهطور ناخودآگاه ميخواهد نمايندگي سياسي جامعه را به عهده بگيرد. بنابراين راديكاليسم جنبش دانشجويي يك عارضه است و نه نفس آن. حركت جنبش دانشجويي از اهدافي دانشي، فرهنگي و ارتباطي به شعار دادن براي اين حزب و آن حزب و مستحيل شدن در دستگاه سياسي خواه به نفع دولت و خواه ضد آن يك عارضه است. اين يك هشدار به دستگاه سياسي نيز است و آن اين است كه هرگاه انقباض سياسي حاصل شود و دولتها نتوانند به عنوان نماينده سياسي جامعه باشند، جنبش دانشجويي نيز سياسي ميشود و براي دولتها بهطور ناخودآگاه چالش ايجاد ميكند. گو اينكه جامعه بهطور ناخودآگاه ظرفيتي دارد كه بين عقول مختلف خودش توازن ايجاد ميكند يعني وقتي عقل سياسي جامعه وظيفه خود را انجام ندهد، عقلانيت فرهنگي به تب و تاب ميافتد و از خودش حساسيتهاي سياسي نشان ميدهد و گاهي وارد كنش مستقيم سياسي ميشود تا بتواند اين عقلانيت از جا به در رفته را به جاي خودش باز گرداند. بنابراين من ميان نقشهاي فرهنگي و سياسي جنبش دانشجويي تمايز ميگذارم و از نقش فرهنگي آن دفاع ميكنم و معتقدم كه دانشجويان بايد ايده ساز و ايده پرور باشند. دانشجويان بايد به طرح مسائل موجود جامعه و پروبلماتيزه كردن آنها بپردازند. تمام مسائل سياسي اتفاقا بايد به دانشگاه بيايند اما صورتبندي معرفتي بيابند و از دعواي گروههاي سياسي به مباحث علمي و معرفتي بدل شوند. كار معرفتي به معناي سر كلاس رفتن و سر زير انداختن نيست بلكه بحث بر سر مشكلات واقعي و انضمامي و كوشش براي حل آنهاست. حتي دانشجويان ميتوانند به اساتيد دانشگاهي كه ميخواهند صرفا كارمند باشند و نمايندگي جامعه را به عهده نميآورند، فشار بياورند و لبه مردم مدار دانش را به ايشان يادآوري و مسائل اجتماعي را براي ايشان مطرح كنند. ضمن آنكه دانشجويان اين توانايي را دارند كه آدمهاي مختلف را كنار هم بياورند و سنتزهاي جديدي را ممكن كنند. بنابراين ابزار جنبش دانشجويي گفتوگو و تعامل است كه با رقابت سياسي متفاوت است.
٭ رييس انجمن جامعهشناسي ايران
حيات متكثر و پوياي جنبش دانشجويي
جنبش دانشجويي گرانبار از تاريخ است و نميتوان تاريخيت را از اين مفهوم انتزاع كنيم. ضمن آنكه جنبش دانشجويي مفهومي وضعي و قراردادي نيست و اتفاقا موجوديتي بيقرار و تا حدي سركش دارد كه از چنگال مفهومپردازيها ميگريزد، مثل زندگي است. جنبش دانشجويي به اين معنا عارض و وصلهيي بر دانشگاه نيست بلكه در فضاي اجتماعي دانشگاه و فلسفه وجودي آن موضوعيت پيدا ميكند. با بررسي خاستگاه دانشگاه در آن هم سنت عقلاني ميبينيم كه در پي توليد معنا و علم است و هم سنت اومانيستي ميبينيم كه ميخواست كنش و ارتباط ايجاد كند. دانشگاه از بدو آن ميداني براي تعارض پايگاههاي اجتماعي بوده و همواره در آن پويش و تقلا و تمنا بوده است. درك دانشجو نيز وقتي در سپهر دانشگاه قرار ميگيرد، تغيير مييابد. دانشجو در زندگي يونيورس (university) و در آن سهيم ميشود(contribute) . بنابراين تاريخيت جنبش دانشجويي را نبايد از آن سلب كرد. اما آن چيست كه آن را جنبش دانشجويي ميخوانيم؟ آيا جنبش دانشجويي امري ممتد بوده است؟ مفروض آخرالزماني در ذهن ما باعث ميشود كه در مورد جنبش دانشجويي نيز اين فرض را صورتبندي كنيم كه جنبش دانشجويي اساسي (bias) داشته كه در حال اضمحلال است در حالي كه چنين نيست. جنبش دانشجويي بارقهيي از زندگي دانشجويي است و نشانگاني از حيات دانشگاهي است. حيات دانشگاهي در سنتهاي تاريخي نشانگر آن بوده كه همواره با امر سياسي ارتباط داشته و ميخواسته آن را معنا و نقادي بكند. به همين دليل دانشجو به دليل ويژگيهاي سني و اجتماعي در آن نقش اساسي داشته است. البته امر سياسي نيز متحول شده است. فراموش نكنيم كه آنچه پايدار است، خود ناپايداري است! امروز امر سياسي ديگر به معناي ماشينهاي سياست نيست بلكه سبك زندگي، جنبشهاي مختلف اجتماعي و... نشانگر تحولات امر سياسي است. در نتيجه در جنبش دانشجويي نيز اين تحولات مشهود است. گو اينكه دانشگاه نيز متحول ميشود. الان از diversity سخن ميرود و از نفوذ جامعه و دانشگاه در دل يكديگر بحث ميشود. گويي با گسترش روندهاي تفرق دانشگاه ناپديد ميشود. امروز دانشگاه به يك صنعت خانگي بدل شده و فضاهاي بديل متفاوتي به وجود آمده است. در نتيجه هم امر سياسي و هم دانشگاه در تب و تاب دگرگوني هستند و در نتيجه جنبش دانشجويي نيز متطور ميشود. در كنار همه اينها تحولات جدي جامعه ايران را نيز بايد در نظر گرفت. در نتيجه نميتوان جنبش دانشجويي را با مقولههاي پيشيني توضيح داد. درك عمومي من از جنبش دانشجويي، جنبشي در حال ساخته شدن است. اين ساخته شدن طرحي ناتمام است. جنبش دانشجويي يك كل يكپارچه و ماشين هماهنگ يا امر آرماني نبوده است بلكه يك واقعيت اينجايي و اكنوني داشته و دارد. ضمن آن با تحول جامعه دانشگاه نيز متحول ميشود. مثلا امروز شاهديم كه استادان دانشگاه در جهت كارگر علم شدن حركت ميكنند. اين امر در زندگي دانشجويي نيز تاثير ميگذارد. به هر حال آن پويش و زندگي جاري است و آن را نميتوان از دانشجو گرفت. به نظر من زندگي دانشجويي از 80 سال پيش تا به امروز هشت دوره را طي كرده است. براي اين دوره اولا پرسيدهام كه كدام اقشار جامعه به دانشگاه دسترسي داشتهاند؟ ثانيا پارادايم غالب بر حيات دانشجويي چه بود؟ ثالثا يوتوپياهاي دانشجويان چه بود؟ رابعا چه مفاهيمي بر زندگي دانشجويي نفوذ كرده بود؟ خامسا مسالههاي دانشجويان چه بود؟ سادسا هويتهاي مطرح دانشجويان چه بود و سابعا الگوهاي خودبيانگري دانشجويان چه بود؟ با اين پرسشها به سراغ 80 سال زندگي دانشجويان دانشگاههاي ايران رفتم. در دوره اول كه پيش از دهه 20 است، دانشجويان عمدتا از خواص و طبقات بالا هستند، زندگي شان بيشتر جنبه صنفي و آكادميك دارد، آرمان اصلي ايشان تجدد و پيشرفت است و نخبگان تجددخواه بر آنها نفوذ دارند، مسالههاي ايشان نوعا آكادميك و آموزشي است. يكي از نمونههاي نخستين جنبش دانشجويي در سالهاي 1313 و 1314 رخ داد كه دانشجويان فني به امكانات آكادميك اعتراض داشتند. تمايز هويتهاي دانشجويي در اين دوره بيشتر رشتهيي است و الگوهاي خودبيانگري شان بيشتر به صورت اعتصابات دانشجويي به ويژه در دانشكدههاي فني، پزشكي و حقوق است. همين جنبش دانشجويي نيرومند است و با همين جنبش دانشجويي دكتر حسابي كنار رفت و رهنما رياست دانشگاه را به عهده گرفت. دوره دوم دهه 1320 است. در اين دوره طبقات متوسط (لايههاي بالايي) به دانشگاه راه مييابند و قشربندي اجتماعي تغيير پيدا ميكند. در اين دوره پارادايم صنفي با پارادايم سياسي در ميآميزد. يوتوپياي دانشجويان عمدتا سوسياليستي است و چپ و حزب توده است كه در زندگي دانشجويان نفوذ دارد. مسالهها از دخالت دولت در انتخابات، نفت و مسائل خوابگاهي ناشي ميشود. تمايز هويتهاي دانشجويي ايدئولوژيك است، مثل هويت چپ يا ملي يا مذهبي. در اين دوره انجمن اسلامي در رقابت با چپها و مليون بهتدريج در زندگي دانشجويي حضور پيدا ميكند. دانشجويان در كنار اعتراضات و اعتصابات صنفي به سياست خياباني روي ميآورند و خيابان به عنوان امري نوپديد بر حسب فضاهاي اقتضايي تازه به ميان ميآيد. منطق موقعيت را در جنبش دانشجويي بايد لحاظ كرد. دوره سوم اوج نهضت و دولت ملي است كه قشربندي دانشجويي همچنان طبقات متوسط رو به بالا ست، زندگي دانشجويي تحت تاثير سرمشقهاي صنفي و مديريتي ميشود. در دولت ملي مساله حكمراني و مديريت اهميت مييابد. دانشجويان زير نفوذ عجيب مطالبات ناسيوناليست مثل استقلالخواهي و ملي شدن نفت است. جنبش دانشجويي مردانه است، به دليل فرهنگ مردانه جامعه است. مسائل عمدتا از بيرون آكادميا و از تعارضات سياسي ناشي ميشود. گرايش دانشجويان به كنش خياباني افزايش مييابد. دوره چهارم بعد از سقوط دولت ملي تا اوايل دهه 40 است كه رشد اقتصادي در كشور به وجود ميآيد و طبقات متوسط به دانشگاه راه مييابند و در نتيجه رفتارها و ويژگيها جنبش دانشجويي نيز دگرگون ميشود. مسالهها نوعا سياسي و در ارتباط با مباحثي چون كودتا است (16 آذر 1332 است) تمايزها همچنان ايدئولوژيك است و الگوي خودبيانگري به دليل شرايط انقباض بعد از كودتا مقاومت اعم از اخلاقي و معرفتي و اجتماعي است. دوره پنجم دهههاي 1340 و 1350 است. در اثر رشد اقتصادي بيشتر و افزايش درآمدهاي نفتي لايههاي پايين طبقه متوسط به دانشگاه راه مييابند و پارادايم زندگي دانشجويي، فرهنگي، اجتماعي، سياسي، صنفي است، يعني پهنه تنوعات زندگي دانشجويي زياد است. مدينه فاضله جنبش دانشجويي در اين دوره انقلاب سياسي و تغيير رژيم است. مساله دانشجو خودكامگي، فساد، وابستگي، عملكرد دستگاههاي امنيتي، شكنجه، اعدام، گارد دانشگاه در داخل و الجزاير، ويتنام و... در خارج است. رويداد سياهكل در اين دوره رخ ميدهد. نوعي راديكاليسم و شكلگيري سازمانهاي پارتيزاني (فداييان، مجاهدين و...) را در زندگي سياسي اين دوره شاهديم كه در ارتباط با شرايط سياسي و اجتماعي قابل توضيح است. الگوهاي زيست دانشجويي در اين دوره متنوعتر است. با تحقيق درمييابيم كه هم سياست پارتيزاني در اين دوره رشد پيدا ميكند، هم شاهد خلاقيتهاي صنفي و معرفتي و فكري و اجتماعي (بويين زهرا، سيل جواديه) هستيم. در اين دوره مباحث آل احمد و شريعتي و ديگران جزو مهمترين فضاهاي گفتماني و افقهاي بحث هستند. در اين دوره مساله مهاجرت هم رخ ميدهد و جنبش دانشجويي به شكل مهاجرت خودش را نشان ميدهد. دوره ششم در دهه 1360 زندگي دانشجويي كاملا متشتت است. بخشهايي هنوز در تب و تاب انقلاب فرهنگي هستند، بخشهايي مواجه با كدگذاريهاي سياسي ديگري شدهاند. بخشهايي نيز خودي شدهاند. در اين دوره شاهد تفرق در زندگي دانشجويي هستيم. دوباره دانشجويان به پارادايم صنفي و سياسي مراجعه ميكنند. دانشجويان آماج انقلابي ميشوند كه زماني برايشان يوتوپيا بود. يعني در تاريخ جنبش دانشجويي شاهد تبديل يك يوتوپيا به يك واقعيت هستيم. در اين دوره دانشگاه توسط جريانهاي سياسي تسخير ميشود.
مسائل اين دوره مثل تسخير سفارت امريكا، بوميسازي، اسلاميسازي، تعطيلي دانشگاه، گزينش، جنگ تحميلي و... است. در واقع حكومت با عملكرد خودش هويتسازي ميكند، مثل سهميهها و دانشجويان مشروع و... الگوهاي خودبيانگري اجتماعات دانشجويي و سياست خياباني، رفتن به جبهه و مقاومتهاي خاموش است. دوره هفتم بعد از جنگ است كه با پديده سهميهها و پابهپاي آن راهيابي طبقات پايين به دانشگاه مواجهيم. در اين دوره نوعي دانشگاه فراگير و تودهيي در حال شكلگيري است. در اين دوره سياستهاي سازندگي و اصلاحات سياسي رخ ميدهد. در اين دوره شاهد حضور آرام زنان در دانشگاه هستيم. در اين دوره دختران از طريق وارد شدن به دانشگاه ميكوشند پايگاه اجتماعي خودشان را ارتقا دهند و به مطالبات تاريخي خودشان برسند. پارادايمها نيز متنوع است. در كنار جنبش دانشجويي بديلهايي پديد ميآيد، مثل بازار دانشجويي (فعاليتهايي در حوزه انتشارات، نرم افزار، روزنامهنگاري و...)، بسيج دانشجويي و... كه پارادايمهاي بديل در حال تنوع پيدا كردن جنبش دانشجويي است. يوتوپياي دوره هفتم ليبرال دموكراسي است. در اين دوره مسائلي چون آزاديهاي مدني و مطبوعات و مشاركت سياسي و... اهميت مييابد. الگوهاي خودبيانگري در اين دوره هويتهاي قومي، هويتهاي سبك زندگي، هويتهاي فكري و فرهنگي و هويتهاي جنسيتي است. معنويتگرايي جديد در اين دوره رخ ميدهد. دوره هشتم در دهه 1380 رخ ميدهد كه قشربندي اجتماعي كاملا متنوع ميشود. جابهجايي طبقاتي شديدي در زندگي دانشجويي پديد آمده است و آرمانها بهشدت تنوع پيدا كرده است. توسعه اجتماعي، عدالتخواهي، تحول خواهي، چپ جديد، ملي گرايي، گرايشهاي ديني و... با گسترش فضاهاي مجازي و رسانهها در زندگي دانشجويي به عنوان مسائلي متكثر و متنوع پديد ميآيند. خودبيانگري ديگر صرفا به صورت خياباني نيست و شبكههاي اجتماعي، وبلاگها و... بيان ميآيند. در نتيجه جنبش دانشجويي مفهومي قراردادي نيست و تنوعات خاص خودش را دارد و ظهورات نوپديد دارد و مدام از امكانهاي تازهيي برخوردار ميشود و با محدوديتهاي خاص خودش درگير ميشود و مثل هميشه يك موجود در حال گذر است. ٭ جامعهشناس
ضرورت بازانديشي در نسبت دانشگاه و سياست
احسان شريعتي
حركتهاي دانشجويي يك نيروي اجتماعي موثر است كه ميتواند در گشايش عمومي جامعه موثر باشد و به همين دليل بسيار حساسيتبرانگيز است. اما رابطه جنبش دانشجويي و امر سياسي چيست؟ امر سياسي خود قابل تفكيك به سياست به مثابه امري روزمره از يك سو و امر مربوط به قدرت سياسي از سوي ديگر است. دانش نيز خود قابل تقسيم به حقيقت (اعم از معناي افلاطوني يا فوكويي يا...) از يك سو يا علم توليد شده در نظام دانشگاهي به مثابه كارخانه از سوي ديگر است. با توجه به اين تفكيكهاست كه بايد نسبت ميان سياست و دانش و در نتيجه رابطه جنبش دانشجويي و امر سياسي را سنجيد. بعد از اين تفكيكهاست كه ميتوان رابطه ميان احزاب و گروههاي سياسي با دانشجويان را سنجيد. ضمن آنكه دانشجو را بايد در دل دانشگاه فهميد و از آنجا كه دانشگاه دچار بحران است، در نتيجه دانشجو نيز دچار بحران است. به هر حال حركت فعال و بالفعلي در جامعه به عنوان حركت دانشجويان هست. ما در سرآغاز دوره جديدي هستيم و بايد تعريف نويني از جنبش دانشجويي با توجه به تجربههاي گذشته به دست دهيم.