قسمت پنجم خاطرات مديريت راديو در دهه شصت
كارمندان طاغوتي وياقوتي
محمدعلي ابطحي
مهمترين كار در راديوي سال ۶۲ نزديك كردن نيروهاي قبل و بعد انقلاب بود. اين ميتوانست نقطه قوت من هم باشد. چون نيروهاي بعد انقلابي در اختلاف سياسي آن روزها از آمدن من دلخور بودند. و نيروهاي هنري و فني كه از سختگيريهاي آن روزها دلگير بودند، علاقهمند به همكاري خود را نشان ميدادند. جدا از اينكه باور من اين بود كه نبايد مرز بين اين نيروها زياد باشد. سابقه كار من در راديو تلويزيون مشهد، بوشهر و شيراز هم پشتوانه من بود كه چنين كرده بودم. سن كمي داشتم ولي شايد به دليل ارتباطات سياسيام اعتماد به نفس زيادتر از لازمي پيدا كرده بودم. يك كاسه كردن نيروهاي بعد و قبل انقلاب يا حداقل نزديك كردنشان خيلي مهم بود و براي پيشبرد كار ضروري. اما مرزبندي بين آنان زياد بود. در اصطلاح آن روزها كارمندان قبل انقلاب طاغوتي وكارمندان پس از انقلاب ياقوتي نام داشتند. اين البته اصطلاح رسمي نبود ولي در افواه و به صورت شوخي وجدي مطرح بود. طاغوت يك اصطلاح قرآني بود كه به سمبل طغيان و ستم گفته ميشد و در طول مبارزات، شاه را طاغوت ميناميدند. به همين دليل كارمنداني را كه از قبل انقلاب در ادارات بودند به شوخي طاغوتي ميگفتند. گرچه خيلي از نيروهاي جديدي كه وارد ادارات شده بودند، خودشان طاغوتي اداره ديگري بودند كه با تغيير محل كار ياقوتي شده بودند. يك كاسه كردن نيروهاي طاغوتي و ياقوتي دغدغه اصلي من بود. در امور هنري دستور دادن كارساز نبود. در خيلي از ادارات با بخشنامه و نظارت ميشد سياستها را اعمال كرد. اما در حوزههاي هنري بايد اثر از عمق جان افراد نشات بگيرد. به اين دليل دوگانگي كار سختي بود. بعضي دوستان سردبير كه خودشان كار تهيه ياد گرفته بودند يا تهيهكنندگاني كه خود كار نويسندگي را به عهده داشتند خيلي موفق بودند. من به اين اعتماد متقابل خيلي باور داشتم. قبل از تهران وقتي مدير راديو تلويزيون شيراز شدم، بعد از دو، سه روز مدير پخش و حراست شيراز در خارج از ساعت اداري به دفترم آمدند و من را براي يك امر محرمانه به داخل رژي پخش بردند. آنجا هم دعواي بيان طاغوتي و ياقوتي در اوج بود. تابلويي از تمثال مبارك امام در پخش نصب شده بود. گفتند در پي بالا گرفتن اين اختلافات دوجناح قديمي و جديدي اخيرا چند بار به تابلو جسارت شده است و آن را شكستهاند. توضيح دادند كه ما در اين چند روز از پشت اين قاب به صورت مخفي سيمي به داخل اتاق مدير پخش كشيدهايم كه تا تابلو ضربهاي بهخورد داخل اتاق مدير پخش زنگي به صدا درآيد و در اين اتاق دوستان ۲۴ساعته كشيك ميدهند تا بلافاصله بتوانند فرد خاطي را شناسايي كنند. من بر اساس همان روحيه كه معتقد بودم بايد همه باهم كار كنيم و در يك تصميم نسبتا متهورانه گفتم سيم را قطع كنند و خودم تعهد ميدهم كه ديگر اين كار تكرار نشود. فرداي آن روز كليه عوامل قديمي پخش و نيروهاي جديد مرتبط را جمع كردم. گفتم ما ميخواهيم به هم كمك كنيم. ميدانم اتفاقاتي كه در اين مركز افتاده از سر عناد به امام يا انقلاب نبوده. از اين پس به هم كمك كنيم و دوست باشيم. با همين رفتار ديگر تصوير مبارك امام آسيبي نديد و اتاق مدير پخش هم از كشيك ۲۴ ساعته خالي شد. با اين تجربه در يك اشل بزرگتر وارد راديو ايران شده بودم. ورود به راديويي كه عمده مديران اصلي و نه بدنه آن، از موضع طلبكارانه، معتقد بودند كه ديگران كه كار راديويي بلد بودند به دليل اينكه در دوران قبل از انقلاب كارمند راديو بودند، حق ندارند كه آنتن را در اختيار داشته باشند. نزديك كردن مجموعه تهيهكنندگان كه كار راديو را ميشناختند به مجموعهاي كه انقلابي بودند كار سختي بود. هر دو طرف ادعاهاي جدي داشتند. انقلابيون مدعي بودند كه تهيهكنندگان راديويي حق يا ظرفيت برنامهسازي در تراز روزهاي انقلابي سال 62 را كه جنگ نيز وجود داشت، ندارند. تهيهكنندگان نيز مدعي بودند كه در انقلاب مثل ديگران سهم داشتهاند و مثل انقلابيون ميتوانند برنامهسازي كنند. اما در شرايطي كه من به راديو رفتم، اوج فاصله داشتن اين دو جناح بود. سردبيران در ساختماني كه به خيابان خيام نما داشت و با يك راهپله به ساختمان راديو راه داشت، حضور داشتند و تهيهكنندگان در ساختماني در وسط راديو، كه ساختمان هماهنگي نام داشت.
اين تلاش براي يكي كردن يا نزديك كردن اين دو مجموعه به يكديگر را من بزرگترين كاري ميدانم كه در دوره مديريت راديو انجام دادم. نتوانستم آنها را يكي كنم ولي در زدودن خشم يا اهانتهاي متقابل خيلي موفق بودم. بسياري از كساني كه راديو را ميشناسند آن دوران را دوران آرامش راديو ميدانند. كارمندان قديمي راديو، به خصوص از آن ايام بارها به نيكي ياد ميكنند.
به همين دليل اتهام نزديك شدن به طاغوتيها در راديو، از نخستين اتفاقاتي بود كه در زندگي كاريام با آن روبهرو بودم.