• ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3394 -
  • ۱۳۹۴ دوشنبه ۲۵ آبان

گفت و گو با علي سرابي، كارگردان نمايش «برنارد مرده است»

اين‌طور كارها سليقه‌اي است

به آثار هيچكاك نگاه كنيد!

پيام رضايي/ علي سرابي جزو نسل جوان بازيگراني است كه خيلي زود توانست نظر مخاطبان تئاتر و البته كارگردان‌ها را به خود جلب كند. او از سال 1379 فعاليت خود را در تئاتر آغاز كرد و طي اين سال‌ها در آثار بسياري ايفاي نقش كرده است كه «خشكسالي و دروغ»، «ترانه‌هاي قديمي»، «در انتظار گودو»، «مرد بالشي»، «ماچيسمو»، «غولتشن‌ها» و «هيولا‌خواني» از آن جمله‌اند. او البته در كنار بازيگري، صداپيشگي نيز انجام داده است. سرابي همچنين در چند سريال تلويزيوني و فيلم سينمايي نيز ايفاي نقش كرده است. اين بازيگر كه به تدريس بازيگري هم مي‌پردازد در نخستين تجربه كارگرداني‌اش نمايشي به نام «برنارد مرده است» را در سالن استاده ناظرزاده كرماني ايرانشهر به صحنه برده است. نمايشي معمايي و جنايي كه سرابي تاكيد دارد بيش از هر چيز سرگرم‌كننده است. نوعي سرگرمي كه سرابي آن را در آثار هيچكاك و رمان‌هاي استيون كينگ مي‌بيند. در اين نمايش علاوه بر خود علي‌سرابي، بهناز جعفري، مرتضي اسماعيل كاشي، عاطفه رضوي و مارال بني‌آدم ايفاي نقش مي‌كنند. به بهانه نخستين تجربه كارگرداني‌اش با او و مارال بني‌آدم به گفت‌وگو نشسته‌ايم.

شما گفتيد مي‌خواهيد يك اثر سرگرم‌كننده به صحنه ببريد. نوعي تئاتر معمايي و جنايي. اما به نظر مي‌رسيد در مقام كارگردان كمي‌ محافظه‌كار بوديد. يعني نگران اين بوديد كه نكند مخاطب متوجه نشود و براي همين يك جاهايي قصه را ساده كرديد. اين را قبول داريد؟

نه! يعني چي؟!

مثلا جايي در نوشته‌هايي كه با پروژكشن نشان داده مي‌شود شما درباره ژاك مي‌نويسيد كه از اين به بعد او را به نام برنارد مي‌شناسيم. جاهاي ديگري هم بود.

احساس مي‌كنم تاكيد روي اينكه اين برنارد است آن غافلگيري آخر نمايش را بيشتر مي‌كند. يعني ذهن تماشاگر را منحرف مي‌كند. اين يك قاعده كلي است - در نمايشنامه‌نويسي يا فيلمنامه‌هايي از اين دست -كه بيشتر در فيلم‌هاي سينمايي كه پايان غافلگير‌كننده دارد تعليق زيادي دارد، يا ژانر ترسناك است، اين تكنيك را استفاده مي‌كنند. روي چيزهايي تاكيد مي‌كنند كه ذهن تماشاگر را منحرف مي‌كند. به نظرم كاركردش اين است.

قصه‌هاي معمايي و اساسا اين‌گونه قصه‌گفتن، چندان حشو و اضافه‌اي ندارند. هرچه گفته مي‌شود در خدمت همين تعليق است. در كار شما به نظر مي‌رسيد بعضي بخش‌ها اضافه است. يعني فقدان آنها ضربه‌اي به اصل داستان وارد نمي‌كرد. مثلا صداي اول نمايش.

خب اگر ما صداي اول نمايش را حذف كنيم شما تا يك سوم پاياني نمايش متوجه نمي‌شويد كه اين شخصيت قلابي است و برنارد نيست. در صورتي كه تعليق قصه اين نيست كه بفهميم اين آدم قلابي است. تعليق از آنجا ناشي مي‌شود كه بدانيم اين آدم قلابي است و اين آدم قلابي در مواجهه با آن دو زن چه‌كار مي‌كند وگرنه آن وقت هيچ‌گونه جذابيتي نخواهد داشت.

در گپ كوتاهي كه داشتيم شما خيلي از هيچكاك حرف زديد. هيچكاك در سرگيجه از اين الگوي روايي استفاده مي‌كند. اين تصميم براي نزديك شدن به هيچكاك بود؟

ما تصميمي نگرفتيم! در رمان هم همين‌كار را مي‌كند. حدود 24 صفحه اول كتاب درباره اينها توضيح مي‌دهد و بعد مي‌گويد كه كاراكتر مي‌ميرد. يعني قصه اصلي از جايي شروع مي‌شود كه برنارد مرده است. در اسم نمايش، ابتداي نمايش و پوستر اين تاكيد را داريم كه برنارد مرده است. حالا ژاك به اين خانه پا گذاشته است.

در متن نهايي كه اجرا مي‌شود سهم شما از متن چقدر است؟

قسمت عمده‌ آن متعلق به نويسنده است. من فقط پيشنهاداتي دادم و چيزهايي كم و زياد شده يا ديالوگ‌هايي بازنويسي شده است. اما كار اصلي را نويسنده انجام داده است.

برخلاف تاكيد شما بر سرگرم‌كننده بودن، امروزه خيلي‌ها از منظر روشنفكري اين نوع هنر را تقبيح مي‌كنند. به عنوان يك بازيگر كه سال‌هاست روي صحنه بوده‌ايد و در نقش‌هاي مختلفي ايفاي نقش كرده‌ايد، در پاسخ به اين موضوع چه جوابي داريد؟ با توجه به تاكيد شما بر سرگرمي!

به نظر من هميشه آثاري كه سرگرم‌كننده بودند يعني فارغ از هرگونه پيام، عاري از شعار يا اصلاح معضل جامعه، همواره ماندگار شدند. در كنار اينها آثاري هستند كه مضامين انساني را مطرح مي‌كنند. به آثار هيچكاك نگاه كنيد. همواره اسكار ندادن به هيچكاك به عنوان يكي از بزرگ‌ترين اشتباهات آكادمي اسكار مطرح است. چون اعتقاد داشتند كارهاي ضعيفي است. مي‌گفتند چيزي ندارد فقط قصه است. در‌صورتي‌كه اگر بخواهند نخستين كارگردان دنيا را نام ببرند همه مي‌گويند هيچكاك. چون يك معجزه عجيب در سينماست. بنابراين درباره اين‌گونه آثار – درباره كار خودم حرف نمي‌زنم، درباره رمان حرف مي‌زنيم، چون رمان‌نويسي‌ها هم آدم‌هايي هستند كه مورد علاقه هيچكاك بودند و براي او مي‌نوشتند- واكنش اوليه چنين چيزي است. اما بعد از گذشت مدتي مشتاقان خودش را پيدا مي‌كند.

خب اين هيچكاك است! در مورد كار خودتان چطور؟!

ولي درباره اجراي‌مان اين را بگويم كه تنها چيزي كه من فكر مي‌كنم در موردش كمي حرف و حديث هست، كه خود من به آن قايل بودم، ميان‌نويس‌هايي است كه حين نمايش اجرا مي‌شود كه من عين‌به عين الفاظي كه در رمان استفاده شده را آوردم و اعتقادم اين است كه مردم امروز كشور ما با سرعت سرسام‌آوري در خواندن كتاب نزول كرده‌اند. بسياري كتابفروشي‌هاست كه جمع مي‌شود. به دليل روزمرّگي كه در شهر وجود دارد و مردم درگيرش مي‌شوند. من اين را امتحان كردم كه بخش‌هايي را تماشاگر بخواند و بسياري از اين تماشاگران حوصله خواندن ندارند. دوست ندارند بخوانند ولي آدم‌هاي زيادي هم بودند كه گفتند اين چه ايده جذابي است! ما را به خواندن دعوت مي‌كند. تا خودم تصور كنم. خب من به عنوان كارگردان مي‌توانستم اجرا كنم ولي نوشتم تا درگيري ذهني براي تماشاگرم ايجاد كنم تا تخيل كند.

در غرب اقتباس يك مقوله مهم است. اما ظاهرا ما هنوز نمي‌دانيم دقيقا چطور بايد اين كار را بكنيم. اقتباس وجوه نمايشي يك اثر ادبي. چرا اقتباس كرديد؟ و فكر مي‌كنيد چقدر در اين كار موفق بوديد؟

اين نكته هميشه وجود دارد كه بزرگ‌ترين آثار سينمايي دنيا- تئاتر كه جاي خود دارد- كه از روي رمان ساخته شده هرگز نتوانسته همپاي رمان ظاهر شود. به دليل ساختار مغز آدمي كه وقتي رمان را مي‌خواند تصاويري براي خودش خلق مي‌كند كه شما در به تصوير كشيدن آن روي پرده يا روي صحنه آنچنان موفق نخواهيد بود. در مورد كار من هم همين‌گونه است. هنوز هم وقتي رمان را مي‌خوانم مي‌بينم خيلي از كاري كه من به صحنه برده‌ام جلوتر است.

پس چرا اقتباس كرديد؟

چون فقر نمايشنامه داريم. چون با وجود اينكه نويسندگان چيره‌دستي داريم اما آنها به دلايلي ترجيح مي‌دهند ننويسند براي همين روي مي‌آوريم به اقتباس. چون آسان‌تر است و در اقتباس آثار زيادي وجود دارد كه مي‌توان از آنها اقتباس كرد و آنچه من اقتباس كردم سليقه شخصي من بوده است. در مورد اين نوع كارها كه تعليق دارند، بخش ترسناك دارند و پايان‌شان غيرقابل پيش‌بيني است.

شما تعليق مي‌خواستيد يا غافلگيري؟!

هر دو!

فكر مي‌كنيد كدام برجسته است؟

فكر مي‌كنم هر جفتش را دارد. غافلگيري‌اش بيشتر است البته!

خب اين مرز هيچكاك با ديگران است. هيچكاك تعليق را به غافلگيري ترجيح مي‌دهد. به نظر من اين مرز ميان تعليق و غافلگيري در كار شما يكدست نبود و اين در نهايت علاوه بر آسيب زدن به كار، مخاطب را هم اذيت مي‌كرد.

ركن اصلي در سينما كارگردان و تدوين است. سينما هنر تدوين است. اين جمله هم از هيچكاك است. اما ركن اصلي در تئاتر بازيگر است. يعني بازيگرهاي مختلف مي‌توانند تئاترها را از اين رو به آن رو كنند. در مقام كارگردان تا حدي امكان دستكاري داريد. تا قبل از اجرا. 50 درصد باقي به توانايي بازيگر در اجراي نقشش برمي‌گردد. من اعتقاد دارم بازيگرهايي كه دارم با آنها كار مي‌كنم بازيگرهاي تواناي تئاتر هستند. هر كدام تلاش خودشان را كرده‌اند ولي به دليل زمان كم تمرين هنوز نتوانسته‌اند آنچه بايد را روي صحنه اجرا كنند. براي همين اعتقاد دارم اجراي 10 شب آينده اين كار تفاوت‌هاي چشمگيري با اجراي شب اول خواهد داشت.

خب در كارهايي كه پيش‌برنده اصلي نمايش پيچيدگي‌هاي دروني شخصيت‌هاست، مثل نمايش شما، توقع بازي‌هاي حساب شده‌تري هست. بازيگران زن شما خيلي خوب نقش‌شان را ايفا مي‌كردند. به خصوص خانم بني‌آدم و خانم جعفري كه البته در صحنه آخر به نظرم خيلي رفتارشان ناگهاني بود. بي‌هيچ مقدمه‌اي. اما بازيگر مرد شما آن‌طور كه بايد نتوانسته بود به پيچيدگي‌هاي شخصيت نمايش نزديك شود.

اين به تمرين كم برمي‌گردد و ترجيح مي‌دهم با خود آقاي اسماعيل‌كاشي صحبت كنيد. نه! من اعتقاد دارم تمريني كه اسماعيل كاشي نياز دارد بيشتر از اين زماني بود كه ما داشتيم. يعني از زماني كه كست شد تا زماني كه اجرا رفتيم فكر كنم يك ماه و 20 روز توانستيم تمرين كنيم.

خب چه اصراري هست كه نمايشي كه اينقدر به بازي كنترل شده نياز دارد، با چنين زمان تمرين كوتاهي روي صحنه بيايد؟

به هر حال براي اين است كه سالن تئاتري در كشور ما آنقدر زياد نيست. من يك‌سال و نيم پيش اين سالن را در اختيار گرفتم. خب ما هم بازيگريم و اين نخستين تجربه كارگرداني من است. مدام هي سر كار هستم و زماني فرصت كردم اين كار را دست بگيرم كه دو ماه به اجرا مانده بود. بعد تازه من متوجه شدم كه در چه زماني سالن گرفته‌ام چون زمان پركاري تمام بازيگرهاست. از جمله خودم. همه سر كار هستند. خب كست اوليه كه چيده بودم براي اين كار نشد. همه سر كار بودند و به كست بعدي رسيدم كه به نظرم كست خوبي مي‌آمد و هنوز هم اعتقاد دارم كَست خيلي خوبي دارم ولي به هر حال اينها تجربه من است كه بدانم دفعه بعد در چه زماني بايد سالن بگيرم، از چه زماني بايد تمرين را شروع كنم و نمي‌شد متن را عوض كنم. متن آماده ديگري نداشتم. به هر حال گروه بازيگرانم خوب هستند. حالا يكي دو نفر هنوز هم احتياج به تمرين دارند و اين خب ذايقه تئاتر است كه هر شبش با شب ديگر فرق مي‌كند.

متن‌هاي درخشان تئاتر و قصه‌هاي خوبي كه اقتباس مي‌شوند همواره يك چالش جدي براي كارگردان‌ها هستند. آن هم اينكه به جاي اينكه كارگردان متن را كارگرداني كند، متن خود را تحميل مي‌كند و به نوعي اين متن است كه نمايش را كارگرداني مي‌كند. قصه اصلي شما قصه قدرتمندي است و شما رويكردي ميني‌مال در پيش گرفتيد. اين چالش براي شما هم وجود داشت؟

همواره از روز اول فكر مي‌كردم اين كار بايد اين‌طور اجرا شود. يعني ميني‌مال. اينكه هيچ وسيله و ژانگولر خاصي در كار نياز ندارم. بگذاريد بگويم اين از كجا به ذهن من رسيد. يك زماني زياد بازي‌هاي رايانه‌اي انجام مي‌دادم. بعد بازي‌هاي فكري و ترسناك بازي مي‌كردم و اينها بخش‌هايي دارند- دموهاي كار- كه تصوير براي شما پخش مي‌شود و
يك سري اطلاعات به شما داده مي‌شود. در آن تصويرها فضا دقيقا همين‌طور است. كم نور، كم حركت، آدم‌ها ايستا و دارند به شما اطلاعات مي‌دهند. تعليق بسيار زيادي دارد. هميشه دلم مي‌خواست اين كار را اين‌طور به صحنه ببرم ولي اين نياز به كلام و بيان بسيار فوق‌العاده بازيگر دارد كه كلمات را بدانند و پرتاب كلمات‌شان با حس كامل باشد و تماشاگر بفهمد اين بازيگر چرا دارد اين كلمات را مي‌گويد.

فكر مي‌كنيد اين در كار شما رخ داده است؟

اين چيزي است كه در كاري كه من روي صحنه دارم هنوز در نيامده است. خودم به عنوان كارگردان به اين اذعان مي‌كنم ولي اين را دليلي نمي‌بينم كه باعث شود كار ضعيف يا نسبتا خوبي باشد. نه! همچنان باور دارم كار خوبي است ولي اين‌طور كارها سليقه‌اي است. يعني بايد سليقه يك نفر باشد تا خوشش بيايد ولي اين را اعتقاد دارم كه برخي از بازيگران من هنوز نياز به تمرين دارند. كما‌اينكه در همين اجراها هم بازي بازيگرها خيلي تغيير كرده است. روز به روز دارند بهتر مي‌شوند.

تغيير صحنه‌ها توسط خود بازيگرها انجام مي‌شود. اين در كنار نوشته‌ها دو خط روايي ايجاد كرده است؛ قصه‌اي كه مي‌بينيم و قصه‌اي كه مي‌خوانيم. به نظر مي‌رسد تاريكي‌ها كمي طولاني بود و ريتم نمايش را كند مي‌كرد.

بله! من اين را در اجراهاي اول ديدم و دارم آن را اصلاح مي‌كنم. بخشي از اين نوشته‌ها را دارم كسر مي‌كنم. چون در عمل ديدم كه مقداري ريتم را مي‌اندازد. اما چرا اين‌طور مي‌شود؟! من اتفاقا اعتقاد دارم كه صحنه‌ها اينقدر ريتم‌شان درست است كه اين قطع و وصل‌ها ممكن است مخاطب را اذيت كند. مخاطب دوست دارد بقيه كار را ببيند و خب بخشي از آن برمي‌گردد به تنبلي در خوانش و بخشي هم بله، برمي‌گردد به اينكه ريتم كمي نامناسب مي‌شود. براي همين دارم بخش‌هايي از نوشته‌ها را كم مي‌كنم.

صحنه آخر نمايش شما يك تفاوت با بقيه نمايش دارد. ناگهان به شكلي انفجاري گره قصه باز مي‌شود. ما تقريبا از نيمه نمايش مي‌دانيم همه ريگي به كفش دارند. آنچه تازه است ديالوگ‌هاي شيطاني شخصيتي است كه بهناز جعفري آن را بازي مي‌كند. به نظرم كمي محافظه‌كارانه بود، انگار نگران مخاطب بوديد!

نه نگراني در كار نبود. ما نياز داشتيم كه در يك جاي اثر اين گره‌گشايي‌ها انجام شود و ما بدانيم همه اين اتفاق‌ها براي چيست. اتفاقا صحنه‌اي است كه من خيلي دوستش دارم و طرفداران خودش را هم دارد. عده زيادي آن را دوست دارند. عده‌اي به من گفته‌اند ما كار تو را دوست داشتيم اما صحنه پاياني را خيلي بيشتر دوست داشتيم. اعتقادم اين است كه در اين نمايشنامه تنها نگاهي كه مي‌شود داشت اين است كه صحنه پاياني بايد اين‌گونه تمام شود. يعني برخلاف هر چيز ديگري كه مي‌توانستم زمينه‌چيني كنم و در برخي صحنه‌ها اطلاعاتي راجع به ژوليا بدهم و تماشاگر كم‌كم اين را بفهمد. يا پايان را به شكل رمان اجرا كنم. رمان در پايان كاملا تو را در تعليق قرار مي‌دهد. هنوز نمي‌داني كه ژوليا اين كار را مي‌كند يا نه و رمان تمام مي‌شود. در حالي كه اين خاصيت رمان است. در اثر نمايشي نمي‌شد چنين چيزي را گنجاند. يعني با چنين تعليقي نمايش را تمام كنيم.

اما در صحنه قبل كه ژوليا دارد با قاشق به ژاك غذا مي‌دهد كمي دوپهلوست. به نوعي خبر از درونيات ژوليا مي‌دهد. اما تاريخي كه در يك ساعت و 10 دقيقه نمايش از ژوليا ساخته مي‌شود هيچ ربطي به 10 دقيقه پاياني ندارد.

به نظرم حتي همان صحنه غذا خوردن با قاشق، كمي زياد است. باعث مي‌شود تماشاگر از شخصيت ژوليا چيزهايي بفهمد. اگر چنين چيزي را بگذارم، در صحنه پاياني كه مي‌گويد من همه‌چيز را مي‌دانم ژاك! اينها براي تماشاگر لو مي‌رود. ارزش آن ديالوگ براي من بيشتر از اين است كه بخواهم آن را لو بدهم. فكر مي‌كنم اين غافلگير‌كننده بودن جذاب است. اين را اعتقاد دارم كه مثل شخصيت‌هاي كلاسيك كه در آخر از همه‌چيز خبر مي‌دهند و گره‌ها گشوده مي‌شود به نظر مي‌رسد و من اصلا دوست ندارم. اين اتفاق را دوست ندارم. اين نمايشنامه اساسا اين ضعف را دارد كه در صحنه آخر ناگهان همه‌چيز گشايش مي‌شود.

پس مي‌پذيريد كه كلاسيك است؟

بله! پايان كلاسيكي است.

قصه و روايت هم كلاسيك است.

كلاسيك است. يعني يك ساختار كلاسيك دارد ولي نگاه به اين ساختار كلاسيك، مثل همه آثار كلاسيك نيست، كمي مدرن است.

در فرم؟!

نه! فرم را نمي‌گويم. در خود نمايشنامه. البته بايد نويسنده درباره اين بخش توضيح بدهد ولي من اعتقاد دارم متن كلاسيك هست ولي نگاه مدرني هم دارد.

نكته همين جاست. اين كلاسيك بودن و مدرن بودن دركنار هم چيزي است كه ريشه اين نقدهايي كه گفتيم به آن برمي‌گردد. «برنارد مرده است» در مرز بين يك اثر روانشناختي اجتماعي و اثري كه فقط مي‌خواهد قصه‌اش را تعريف كند سرگردان است. به عنوان كارگردان فكر مي‌كنيد اين در اجراي شما رخ داده يا در خود متن است؟

اين در متن است و چيزي است كه متن دارد به ما ديكته مي‌كند. چيزي است كه متن از ما مي‌خواهد. نويسنده اين نگاه را دوست دارد كه بين يك كار كلاسيك و مدرن شما را نگه دارد. تنها جايي كه شايد بشود به آن گفت كلاسيك صحنه پاياني است.

شايد نه!قطعا كلاسيك است!

اما از اين لحاظ هم مدرن است كه در ابتدا به تو اطلاعاتي را مي‌دهد كه هرگز نمايشنامه‌هاي كلاسيك اين كار را نمي‌كنند. يعني شخصيت اصلي شما به قتل مي‌رسد و تو با يك شخصيت قلابي روبه‌رو هستي كه در داستان قرار مي‌گيرد. شخصيت اصلي اين نمايش كه مرد قصه ما است، راوي داستان ما است اما فاعل نمايشنامه نيست. من از اين لحاظ مي‌گويم مدرن است. پيش برنده قصه نيست. پيش‌برنده قصه در پرده است و كاري نمي‌كند.

صدايي كه در نوشته‌ها حضور دارد راوي اصلي نمايش است. انگار همه دارند از او بازي مي‌خورند. اما بازي برخي بازيگران چندان پخته نيست. در واقع بازيگر روي صحنه ديده مي‌شود و حتي تقلايش براي بازي كردن. اين در مقابل آن صداي قاطعي است كه راوي اصلي نمايش است.

خيلي مصاحبه خوبي است! بخشي از حرف‌هايت را كه قبول دارم همين است. به نظر من كار خوبي است. نه اينكه بخواهم از كارخودم تعريف كنم. شب‌ها كار را مي‌بينم و به بازيگرهايم مي‌گويم، به عنوان يك بيننده نگاه مي‌كنم و اين يكي از كارهاي خوب امسال تئاتر ما است. اما ضعف بزرگي كه اين كار دارد اين است كه اين كار يك ماه ديگر به تمرين نياز دارد. اين كار روي بازيگر سوار است. بر اساس گويش و تاكيد مي‌كنم، نوع بيان بازيگر چيده شده است.

قصه دوست داريد نه؟!

خيلي! خيلي! از نويسندگان مورد علاقه من استيون كينگ است. خيلي نزديك است به نوع نگارش اين نمايش. اين غافلگيري را كارهاي كينگ دارد. من در نمايشنامه‌نويسي هم مك دونا را خيلي دوست دارم.

در گفت‌وگوي قبلي كه با هم داشتيم گفتيد كار من در زمان جنگ مي‌گذرد اما ضد جنگ نيست! بعد از ديدن كار با حرف شما موافق نيستم!

نه! اگر چنين جمله‌اي را گفته‌ام اشتباه كرده‌ام. ضد جنگ هست ولي اشاره‌اي به جنگ ندارد. در زمان جنگ است ولي اشاره مستقيمي به خود جنگ ندارد. فقط آدم‌هايي را نشان مي‌دهد كه جنگ‌زده هستند و اين آنقدر روي آنها تاثير گذاشته كه همه شخصيت‌ها سياه هستند. حتي آينيس. در مورد او هم نمي‌توان گفت يك شخصيت مثبت است.

در نمايش «برنارد مرده است» هيچ خبري از اميد نيست. خود شما هم همين‌قدر نااميد هستيد؟

نه اصلا! اقتضاي اين رمان بود. رمان اساسا اين‌طوري است. فضاي بسيار سياهي دارد. حتي يادم است خانم رضوي خواندند و پيشنهاداتي دادند كه مقداري از سياهي اثر كم كنيم. گفتند چرا اينقدر سياه؟! گفتم خب من دوست دارم! ما رمان را داريم و در رمان اين‌گونه است. هيچ اميدي در كار نيست. رمان با چند جمله‌اي از برنارد تمام مي‌شود كه مي‌گويد «من حتما تا چند روز آينده مي‌ميرم. عجيب است كه اين زن هنوز مرا دوست دارد. فكر مي‌كنم او دارد اين كار را با من انجام مي‌دهد پس چرا هنوز به من علاقه‌مند است؟» هيچ اميدي در كار نيست. لااقل در نمايشنامه نوعي پايان وجود دارد ولي در رمان داستان را باز مي‌گذارد و تو را آزار مي‌دهد.

بعد از تجربه اين كار فكر مي‌كنيد ممكن است كارگرداني براي‌تان جذاب‌تر از بازيگري باشد؟

نه! قطعا بازيگري را بيشتر دوست دارم.

پس چرا كارگرداني مي‌كنيد؟

خب كارگرداني را هم دوست دارم! در قياس با هم، بازيگري را بيشتر دوست دارم. كارگرداني حس جالبي است. اينكه اساسا تو چيزي را خلق كني، درست كني و از الف تا ي آن متعلق به تو باشد.

اين جمله‌اي است كه همه بازيگراني كه كارگرداني مي‌كنند مي‌گويند. اينكه كارشان متعلق به خودشان باشد و آن را از بيرون ببينند.

همواره بازيگر اين‌گونه است، در تئاتر البته. فيلم فرق دارد چون بعد مي‌روي و مي‌بيني. من 16 سال است كه دارم تئاتر كار مي‌كنم و روي اين ادعا دارم كه نقش‌هايي را بازي كرده‌ام كه بازيگران تئاتر ما اين نقش‌ها را بازي نكرده‌اند. نقش‌هاي خيلي خوبي بازي كردم و براي‌شان زحمت كشيدم. چهار يا پنج تا از اين نقش‌ها را شش ماه براي‌شان تلاش كردم كه اجرا مي‌شده و تمام مي‌شده و اين حس كه تمام شد و من اين آدم را حتي يك‌بار هم از بيرون نديدم، به عنوان يك بازيگر به تو عطش رواني مي‌دهد كه تو به عنوان يك بازيگر كارت را از بيرون ببيني. در همين كار هم براي همه شخصيت‌ها لحظاتي هست كه من به جاي‌شان بازي كرده‌ام. گفتم بايد اين‌طور بازي كنيد. دارم جلوي خانم بني‌آدم اين را مي‌گويم! فقط به اين اميد كه من بازي خودم را از بيرون ببينم.

يعني براي بازيگرتان بازي مي‌كنيد؟

سعي مي‌كنم اين كار را نكنم ولي لحظاتي به عمد اين كار را كردم به اين اميد كه از بيرون آن را ببينم و بگويم آهان اين بازي من است!

خودخواهانه نيست؟!

(مي‌خندد) نه! نمي‌تواني بگويي خودخواه چون اعتقاد دارم آن لحظات از درخشان‌ترين لحظات آن بازيگرهاست!

پس يك جور خودشيفتگي است!

(مي‌خندد) بله خود شيفته‌ام!

دو نكته گفتي كه من را به فكر فرو برد. يكي در‌خصوص ميان‌نويس‌ها كه دارم اين كار را مي‌كنم. متن هم همراهم است. علامت زدم. 10 صفحه هست كه ميان‌نويس‌ها را حذف كرده‌ام. فقط توضيح زمان را گذاشته‌ام. مورد دوم كه گفتي و من بهش فكر مي‌كنم اين است كه دارم به اين فكر مي‌كنم شايد در صحنه ماقبل آخر يك نشانه‌هايي از اين بياورم كه ممكن است كار ژوليا باشد.

 

 

برش- 1

علي سرابي: به نظر من هميشه آثاري كه سرگرم‌كننده بودند يعني فارغ از هرگونه پيام، عاري از شعار يا اصلاح معضل جامعه، همواره ماندگار شدند. در كنار اينها آثاري هستندكه مضامين انساني را مطرح مي‌كنند. به آثار هيچكاك نگاه كنيد. همواره اسكار ندادن به هيچكاك به عنوان يكي از بزرگ‌ترين اشتباهات آكادمي اسكار مطرح است. چون اعتقاد داشتند كارهاي ضعيفي است. مي‌گفتند چيزي ندارد فقط قصه است.

برش- 2

من 16 سال است كه دارم تئاتر كار مي‌كنم و روي اين ادعا دارم كه نقش‌هايي را بازي كرده‌ام كه بازيگران تئاتر ما اين نقش‌ها را بازي نكرده‌اند. نقش‌هاي خيلي خوبي بازي كردم و براي‌شان زحمت كشيدم. چهار يا پنج تا از اين نقش‌ها را شش ماه براي‌شان تلاش كردم كه اجرا مي‌شده و تمام مي‌شده و اين حس كه تمام شد و من اين آدم را حتي يك‌بار هم از بيرون نديدم، به عنوان يك بازيگر به تو عطش رواني مي‌دهد كه تو به عنوان يك بازيگر كارت را از بيرون ببيني.

 

گفت و گو با مارال بني آدم، بازيگر نمايش «برنارد مرده است»

مارال بني‌آدم: «آينيس» مثل من است

پيچيده‌ترين شخصيت اين نمايش به نوعي آينيس است؛ شخصيتي كه به جاي غافلگيري نوعي تعليق را ايجاد مي‌كند. رسيدن به شخصيت مرزي، چالش‌برانگيز بود؟

من چالش خاصي نداشتم. شخصيت آينيس را مثل شخصيت خود مي‌ديدم. آن‌همه پرشور و انرژي بودن، آن حال و هواي آينيس كه شما نمي‌توانيد تصور كنيد يك ساعت ديگر چه حالي خواهد داشت. من خيلي با اين شخصيت ارتباط برقرار كردم. اين شخصيت را دوست دارم، نمي‌خواهم درباره رفتارش قضاوتي كنم بلكه منظورم حس و حال كودكانه اوست. تمام احساساتش را بروز مي‌دهد. هيچ چيز را در خودش حبس نمي‌كند. به نظرم آينيس شخصيت بسيار بي‌پروايي است.

خب همين كودكانگي است كه او را ترسناك هم جلوه مي‌دهد!

دقيقا! هم مي‌تواند بسيار دوست‌داشتني باشد و بسيار هم خطرساز ولي چالش خاصي نداشتم. من اين شخصيت را دوست دارم. چون احساس مي‌كنم خيلي رك است. من هم در زندگي شخصي‌ام بسيار انسان ركي هستم. سواي اينكه آينيس يك بي‌پروايي‌هاي اخلاقي دارد و جالب نيست اما حس‌هاي مختلفي در او هست كه همه را بروز مي‌دهد.

شخصيتي كه بازي مي‌كرديد مرا به ياد شخصيت اصلي نمايشنامه «چه كسي از ويرجينيا ولف مي‌ترسد» انداخت.

اين نكته جالبي است. چون در تمرين‌ها علي اين فيلم را براي من گرفت و گفت ببين! اليزابت تيلور آن را بازي مي‌كند.

نكته قابل توجه در بازي شما اين بود كه شخصيت آينيس اگر كمي بيشتر غلو داشت يا كمتر، ديگر باورپذير نبود. اين تعادل و كنترل شده بودن هم در خود شما بود يا با تمرين‌ها اتفاق افتاد؟

دقيقا همين است! قبول دارم اين يك بازي كنترل‌شده است. من آينيس را براي خودم تعريف كردم و توانستم آن را بسازم. اينكه نه آنقدر غلو شده باشد كه توي ذوق تماشاگر بخورد و هم اينكه بشود كنترلش كرد تا بتواند در شرايط ديگر رفتارهاي ديگري بروز دهد. چون دقيقا تلورانسي كه اين بازيگر دارد بين خشم و آرامش و برعكس اينها بايد كنترل شود و من تا جايي كه توانايي‌ام بود سعي كردم اين نقش را در‌بياورم.

الگوي خاصي هم براي ساختن اين شخصيت داشتيد؟ مثلا كتاب را خوانديد؟

بخش‌هايي از كتاب را خواندم. راستش را بخواهيد زياد خودم را توي كتاب نبردم. خواستم با ذهنيت خودم آينيس را بسازم. بخش‌هايي را خواندم و بعد نخواندم. چون خواستم آن تصوير را كه مي‌خواهم پيدا كنم از كتاب پيدا نكنم. علي سرابي خيلي به من كمك كرد. ما ساعت‌ها با هم حرف مي‌زديم درباره اين شخصيت. كه چرا اين حس و حال را دارد و من خيلي خوشحال كه اين كار را به صحنه برديم. به قول معروف در نقش كارگردان اينجا هستند و بهترين بازيگرداني بود كه مي‌توانست به من كمك كند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون