ادامه از صفحه اول
نقد بدون پيشوند و پسوند
واقعيت اين است كه هرگونه قيدي به كلمه «نقد» آن را از محتوا خالي ميكند و مانع از نقد ميشود. نقد منصفانه، نقد سازنده، نقد تخريبي، نقد... همه و همه اصطلاحاتي هستند كه نقد را با قيدي محدود ميكنند كه مرجع تشخيص آن قيد پيش از انتشار معلوم نيست. در واقع چه كسي ميتواند پيش از انتشاريك نقد بگويد كه آن نقد سازنده است يا مخرب؟ منصفانه است يا غيرمنصفانه؟ البته پس از بيان نقد ممكن است چنين صفاتي (و نه قيودي) را به آن اضافه كنيم، ولي اين نيز سليقهاي است. نقد، نقد است و هيچ قيدي جز قانون به آن تعلق نميگيرد، آن نيز پس از بيان و انتشار است كه از نظر قانوني بودن يا نبودن بايد تطبيق داده شود. نقد بد نيز به اندازه نقد خوب ميتواند سازنده باشد. اين بستگي دارد كه نقدشونده، با قضيه چگونه برخورد كند. فرض كنيم كه نقد ناموجهي و تخريبگرانهاي عليه فرد يا سياستي صورت گيرد. در صورتي كه آن فرد يا متوليان آن سياست نيز به رسانه دسترسي داشته باشند، ميتوانند با پاسخ دادن به آن نقد، بهترين دفاع را از خود بكنند. جالب اينكه اگر نقد بيان شده فاقد ويژگيهاي لازم باشد، آن نقد به نفع نقدشونده نيز خواهد شد. همچنان كه ديدهايم برخي شخصيتهاي سياسي تا وقتي كه مواجه با نقدهاي منطقي و درست بودند و در نتيجه قادر به پاسخگويي نبودند، وضعيت سياسي آنان نزول ميكرد، ولي از هنگامي كه به جاي نقد با ناسزا و دروغگويي مخالفان خود مواجه شدهاند، نه تنها به پاسخگويي مشغول هستند و به نوعي از خود دفاع ميكنند، بلكه نزد جامعه نيز مقبوليت پيدا كردهاند. بنابراين اگر كساني هستند كه اصرار دارند نقدهايي را كه نميپسندند، تخريبي و غيرسازنده بنامند، به اين دليل است كه از پاسخ دادن به آنها ناتوان هستند. بيشترين ضرر را از نقد ويرانگر ناقد آن خواهد برد؛ ناقداني كه بيملاحظه ميگويند و مينويسند، چه بسا نظرات و انتقادات درست آنان هم لابهلاي انتقادات نابخردانه آنان گم شده و نزد مخاطبان شنيده نشود.
بنابراين بايد از هر نقدي استقبال كرد، حتي نقد نادرست، زيرا با پاسخ به نقد نادرست است كه ميتوان مسير درست را بيش از پيش معرفي كرد. بازداشتن مردم از طرح نقد نادرست به معناي از ميان رفتن برداشتهاي نادرست نخواهد بود، بلكه نقد نادرست فقط بازتابي است از باورهايي كه ناقد و امثال او در ذهن دارند. بنابراين، براي اصلاح باورهاي نادرست نيز بايد پذيرفت تا اين نوع باورها از سوي مردم ابراز شوند و نقدهاي نادرست نيز مطرح شوند. بهكارگيري كلماتي مانند سياهنمايي يا خالي كردن دل مردم براي تخطئه نقد و ناقد، در بيان و زبان كنشگراني كه مدّعي اعتلاي قلمروي فعاليت خود هستند، نبايد جايي داشته باشد. اينها لغات رمز مخالفان نقد است، البته در پوششهاي خيرخواهانه.
اگر چه در مقام آموزشِ روشهاي نقادي و بحث در باب نحوه ارايه نقدي ثمربخش و تاثيرگذار، ميتوان افراد را آموزش داد كه چگونه نقد كنند تا بيشترين تاثير را در مخاطب داشته باشد و چگونه بنويسند، تا نقدشان سازنده باشد، اما در مقام كنشگر يا سياستمدار نميتوانيم خطكش به دستگيريم و امر و نهي كنيم كه ديگران چگونه نقد كنند تا سازنده باشد. ناظرين و مردم از خلال تعاطي ديدگاههاي متضاد و حتي متعارض و انتقاد آنان از يكديگر است كه درك بهتري از امور پيدا ميكنند و لذا مهمترين هدف از بيان انتقاد، الزاما اصلاح طرف انتقاد نيست، بلكه رشد آگاهيهاي كساني است كه در آن قلمرو فعاليت ميكنند.
پاسخگويي مسوولانه نيز از همين نوع است. هر كس پاسخگويي خود را مسوولانه معرفي ميكند. ولي معيار مسوولانه بودن يا نبودن پاسخهاي افراد نيز نقد دوباره آن پاسخها است. و الا اگر قرار باشد با نخستين پاسخگويي زبان و قلم ناقد ممنوع شود، به اين اعتبار كه پاسخ مسوولانهاي دريافت كرده است، اين كار عين استبداد است.
تاكيد دوباره ميشود كه آنچه نوشته شد به اين معنا نيست كه هرگونه نقدي درست است. اصلا چنين نيست. كسي نميداند كه درستي و نادرستي نقد را پيش از بيان و حتي پس از آن چگونه بايد تعيين كرد، بلكه تقابل نقدها و پاسخهاست كه به شكلگيري انديشه جديد كمك ميكند. از تقابل نقد و پاسخگويي است كه انديشه و سياست و عملكرد درست شناخته ميشود؛ و هميشه يكي از اين دو طرف ممكن است ناصواب باشند، ولي ناصوابي آن با صواب و درستي طرف ديگر اصلاح خواهد شد.
پيامبر رحمت از نگاه استاد مطهري
استاد مطهري اين جريان تاريخي را اينگونه نقل ميكنند: « در جريان جنگ احد كه مسلمين شكست خوردند و خبر كشته شدن پيغمبر اكرم پخش شد و گروهي از مسلمين پشت به جبهه كرده فرار كردند، قرآن كريم چنين ميفرمايد: «و ما محمد الاّ رسول قد خلت من قبله الرسل أفان مات أو قتل انقلبتم علي اعقابكم» (محمد جز پيامبري كه پيش از او نيز پيامبراني آمدهاند نيست. آيا اگر او بميرد يا در جنگ كشته شود شما فرار ميكنيد و ديگر كار از كار گذشته است؟!) حضرت استاد علامه طباطبايي (روحي فداه) در مقاله «ولايت و حكومت» از اين آيه چنين استنباط فرمودهاند كه كشته شدن پيغمبر اكرم در جنگ نبايد هيچگونه وقفهاي در كار شما ايجاد كند؛ شما فورا بايد تحت لواي آن كس كه پس از پيغمبر زعيم شماست به كار خود ادامه دهيد. به عبارت ديگر، فرضا پيغمبر كشته شود يا بميرد، نظام اجتماعي و جنگي مسلمين نبايد از هم بپاشد.»
البته اين گونه پيامبرشناسي كه قرآن ارايه ميكند، در صدر اسلام در ميان برخي اصحاب بابصيرت و تربيتيافته مكتب وحي بروز و ظهور داشت، چنان كه در همان جنگ احد كه گروهي از رزمندگان با شنيدن شايعه كشته شدن پيامبر فرار را بر قرار ترجيح دادند، سعد بن ربيع كه مجروح شده و بر زمين افتاده بود، در پاسخ يكي از مسلمانان فراري كه گفت: شنيدهام پيغمبر كشته شده است، گفت: اگر محمد(ص) كشته شده باشد، خداي محمد(ص) كه كشته نشده است، دين محمد(ص) هم باقي است، تو چرا از دين خودت دفاع نميكني؟!
در قرآن كريم بار پيامبر اسلام با خطاب «يا ايها النبي» (10 بار) و
«يا ايها الرسول» (2 بار) مخاطب پروردگار قرار گرفته و حتي يك بار با اسم خاص مورد خطاب واقع نشده است و اين علاوه بر اينكه بيانگر تجليل و تكريم پيامبر است، نشانگر آن است كه در قاموس قرآن آنچه اصل و اساس به شمار ميآيد نه صرفا شخص پيامبر بلكه شخصيت، جايگاه و شأن و مقام ايشان است. گواه اين حقيقت، آيه سوره احزاب است كه ميفرمايد: «ما كان محمد أبا احد من رجالكم ولكن رسولالله و خاتم النبيين» (محمد پدر يكي از مردان شما نيست، بلكه فرستاده خدا و خاتم پيامبران است) . مرحوم علامه طباطبايي در تفسير اين آيه شريفه خاطرنشان ميسازند: «در اين آيه اشاره به اين حقيقت نيز هست كه ارتباط و بستگي آن جناب به شما مردم، ارتباط رسالت و نبوت است و آنچه او ميكند به امر خداي سبحان است.»
در حقيقت پيامبرشناسي مورد نظر قرآن، ما را به توحيد ناب و سره سوق ميدهد؛ توحيدي كه راه را بر هرگونه شخصپرستي ميبندد؛ توحيدي كه قهرمان آن ابراهيم بتشكن است. استاد مطهري در اين باره ميگويند: «شعار اصلي و اساسي اسلام «توحيد» است. تفاوت تربيت اسلامي با ساير تربيتها يكي در اين است كه اساس همه تربيتها را «توحيد» قرار داده است. توحيد آن وقت براي انسان توحيد واقعي است كه تا اعماق روحش نفوذ كرده باشد؛ يعني غير از خدا چيزي را نبيند و چيزي را نخواهد و از چيزي نترسد.»
در صورتي كه باور توحيدي در ژرفاي جان مسلمانان ريشه بدواند، آنگاه شخصيت مطلوب تراز مكتب را كسب خواهند كرد؛ شخصيتي كه آنان را از هر گزند و آسيب داخلي و خارجي مصون خواهد داشت. استاد مطهري در اين باره چنين ميگويند: «بزرگترين اثر شعار توحيد اين بود كه به پيروان خود شخصيت داد. از اين سرمايه بالاتر براي اجتماع وجود ندارد كه در خودش احساس شخصيت و منش كند. حيات يك ملت به داشتن ثروت زياد نيست، حتي به علم هم به تنهايي نيست. اگر ملتي همهچيز داشته باشد ولي شخصيت خودش را ببازد هيچ چيز نخواهد داشت و خواهناخواه در ملتهاي ديگر جذب ميشود.»
پيامبر اكرم با تعليم عملي توحيد، به پيروان خويش شخصيت داد و آنها را از حضيض ذلت و بردگي به اوج عزت و آزادگي رفعت بخشيد؛ يعني «به آنها عشق و ايدهآل داد و عشق و ايدهآلهايي را كه روي آن را غبار گرفته بود زدود و دوباره آنها را زنده كرد.»
حسين بن علي (ع)، اين چراغ هدايت و كشتي نجات بشريت نيز با قيام خونين خويش همين رسالت سترگ جد بزرگوارش را تداوم بخشيد. استاد مطهري، اين حقيقت را اينگونه تبيين ميكند: «حسين بن علي (ع) به نام يك نفر مصلح و اصلاحطلب كه بايد در امت اسلام اصلاح ايجاد ميكرد، قيام كرد و به مردم عشق و ايدهآل داد. ركن اول حماسه زنده شدن يك قوم، همين است. ملتي شخصيت دارد كه حس استغنا و بينيازي در او باشد. او حس استغنا و بينيازي به مردم داد و همين روحيه استغنا چقدر قيامها و نهضتها به وجود آورد!»
استاد مطهري به جد بر اين باور بود كه «امام خميني (ره) شخصيت واقعي و هويت اسلامي مردم را به آنها بازگرداند.»و معتقد بود كه آينده انقلاب اسلامي نيز به اين بستگي دارد كه رهبران جامعه بتوانند اين روحيه خللناپذير و غيرقابل نفوذ را تقويت كنند و مانع شوند كه در آن خلل يا تحريفي واقع شود و ملت به حالت تسليم و تمكين گذشته برگردد.استاد شهيد، بزرگترين هديه يك رهبر به ملت خود را «ايمان به خويش» ميداند؛ يعني اينكه آن رهبر ملت را به خودش مومن و معتقد كند كه بگويد من از خودم تاريخ و فرهنگ دارم و هيچ احتياجي ندارم كه از غرب الگو بگيرم.
آري، پيامبر رحمت، حضرت ختمي مرتبت نيز بزرگترين هديهاي كه به امت خويش بخشيد، ايمان به ارزشها و اصالتهاي انساني و باور عميق به شخصيت و هويت اسلامي بود؛ شخصيت و هويتي كه ريشه در فطرت خداجوي و حقطلب انسانها دارد و اراده ناشي از آن ميتواند جهان غرق در خودخواهي و نفسپرستي را به جهان آرماني توحيدي مهدي موعود (عج) متحول سازد. ٭منابع در روزنامه موجود است