• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3134 -
  • ۱۳۹۳ چهارشنبه ۲۶ آذر

به بهانه نمايشگاه نقاشي‌هاي اخير آيدين آغداشلو

شما باشكوه پير شديد

 

   نرگس ثابتي/  نمايشگاه نقاشي‌هاي اخير آيدين آغداشلو از ميانه آبان تا 21 آذر در نگارخانه اثر برپا بود. اقبال عمومي‌كه نمايشگاه دريافت كرد ارتباط بسياري دارد با محبوبيت خود نقاش. اينكه چه مي‌شود كه يك نقاش چنين محبوبيتي كسب مي‌كند خود مساله‌يي ديگر است. اما آنچه بيننده به محض قرار گرفتن روبه‌روي يكي از اين تابلوها (مشخصا غير از يكي دو كار قديمي) درمي‌يابد، خستگي و پختگي توأمان نقاش است. يك خستگي عميق و محتوم از پس سال‌ها ايستادگي. نوعي خستگي زيبا.
نخستين تابلوي نقاشي از چهره مادر نقاش خانم ناهيد نخجوان است كه احتمالا همه قبلا آن را ديده‌ايم. پيري و زيبايي نهفته زير سايه زمان. پيري و زيبايي توأمان. همان چيزي كه در كار دو لته‌يي ديگر در سالن سمت راست ديده مي‌شود. جواني و پيري در دو كادر كنار هم. زرق و برق جواني كه در لباس و آذين‌هاي سر و گردن پرتره به ظرافت نشان داده شده و چهره را خام گذاشته است. همه‌چيز بيرون چهره، روشن و در كمال تازگي و طراوت است. خونِ جواني است اينكه در رگ‌ها مي‌دود و عالم (پس زمينه نقاشي) را چنين زنده مي‌نماياند. با تقارني منفي، پيري در ميانه عالمي‌
بي روح و تهي از زيبايي –همچون بتونه‌كاري روي ديوار- بي‌آذين و زينت سر و گردن، بي‌هيچ عنصر مصنوعي، با همان زاويه به شما مي‌نگرد. اما چهره به غايت روشن است و دقيق. همه ظريفكاري‌ها از البسه و گيسوان و اندام‌ها به چهره دويده است. آن چيست كه در چهره پيري ناگهان روشني مي‌افكند و تمام خطوط را شفاف و كار را تمام كرده؟ انسان به نهايت زيبايي ذهن رسيده گويي. بازي در حال اتمام است و انسان در آستانه ايستاده، به كمال و به صراحت. تنها و همه بارها افكنده بر زمين.
تابلوي دو لته‌يي كه اولي كمرنگ شده و نسخه در حال «انهدام» نيمرخِ يك زن كار آنتونيو پولايولو است و دومي‌ «هيچ نمانده » از «آنهمه»، نيز حسي مشابه را در خود دارد. پاك شدن و از صحنه بيرون رفتن. «هيچِ» تابلوي دوم «چيزي» است. چيزي كه بوده و الان نيست اما اثر بودنش هست و پاك نمي‌شود. رفته‌يي كه نرفته است و خلئي كه چيزي بيش از هيچ چيز است. در كاري ديگر، پرتره كله چوبي به شيوه شمايل‌هاي بوتيچلي ديده مي‌شود كه ميخ‌ها بر سرش فرود آمده‌اند و نشاني همچون خودش لكن در تن پوشي مزين‌تر با گردنبندي زنانه روي سينه دارد. ميخ ديگري در سرِ نشان فرو رفته و اين نقطه از قضا قلبِ شمايل است... در پس زمينه زمستان است و درختاني بي‌برگ در ميانه آبي كبود سر خم كرده‌اند.
در آخرين بخش از نمايشگاه، فتحعلي شاه با آن محاسن بلند همچنان ايستاده با خنجري بر تاج... چيزي تغيير نكرده است. اما نقطه عطف نمايشگاه براي من نقاشي ظريفي است كه به شيوه نقاشي‌هاي شرق دور كار شده. زمستان، درختاني بلند، پس زمينه‌يي گرفته و سرد، پيرمردي خسته كه به سختي در برف‌ها قدم برمي‌دارد و با سگ كوچكي در پي، به سمت مخروطي طلايي رنگ، بزرگ و عجيب مي‌رود. روي مخروط خطوطي عميق و خشن گويي به قصد تخريب در جهات نامنظم، شايد با قلمي‌فلزي، كشيده شده است. بايد نقاش باشيد تا بدانيد در اوج خستگي و تلخي روزگار انداختن چنين خطوطي روي زمينه زبري مثل رنگ طلايي در يك نقاشي مينيمال چه خودويرانگري آگاهانه و دلچسبي است. با اين همه مطمئن نيستم كه نقاش با چه نيتي اين خطوط را بر اين مخروط سر به آسمان كشيده انداخته است. نام نقاشي معما است؛ گام برداشتن پيرمرد به سوي مخروط مثل اِعمالِ سرنوشتي محتوم است. مثل مرگ است براي يك شكارچي خسته. معمايي كه در قالبي رو به آسمان، با قاعده دايره و به رنگ طلايي ناگهان در ميانه زمستانِ زندگي ظاهر شده است. اين نقاشي از همه جهات همان چيزي است كه بايد باشد؛ اتفاقي است كه در درست‌ترين حالت ممكن رخ داده و حقيقتي كه به واسطه هنرمند ظهور يافته است.
اين گونه نمي‌بود اگر مخروط لاجوردي يا فيروزه‌يي رنگ بود. اين گونه نمي‌بود اگر آن سگ از پي مرد، خود را از برف‌هاي «بايد بودِ» آنجا بيرون نمي‌كشيد. اين گونه نمي‌بود اگر درختان، چنين بلند سربرنيفراشته بودند. اينگونه نمي‌بود حتي اگر آن خش‌هاي فلزي بر سطح مخروط نيفتاده بود. كارهاي اخير آغداشلو بيش از آنكه تاسف بر پيري و گذر جواني باشد، حاصل تامل ژرفي است بر زمان و مرگ. زمان بي‌هيچ ملاحظه و شفقت تنها مي‌گذرد و خيل كشتگانش را در پي به جا مي‌گذارد. آدمي‌مي‌آيد، در جواني سخت مي‌طلبد و خام است، در پيري پس از عمري خستگي، طلبيدن و نرسيدن‌هاي بسيار، پرده‌يي كنار مي‌رود و او به «بازي بودنِ» همه‌چيز پي مي‌برد. او بايد از خود و روزگار بپرسد چرا؟ اما بيش از اينها خسته است، وانگهي پاسخ سوال ديگر مهم نيست. دانستنِ «بازي بودنِ» همه‌چيز است كه اهميت دارد. و اين «آگاهي» است كه ميوه همه عمر اوست.
عمر نقاش ما دراز باد و دستانش پرتوان.‌گرچه خسته است، مرگ انديش شده و تيرها بر سر و قلب دارد. اما كارهاي اخير او با آن حجم آگاهي و ژرفا، آغازي درخور است براي يك پيري باشكوه.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون