داستان؛ از واقعيتي بيروني به درون
محمود معتقدي
بي گمان آنچه در واقعيتهاي بيروني (واقعي) جريان دارد، منظري است از پديدههاي بيروني كه از چشمانداز يافتههاي آدمي به حوزه شناخت و سپس داوري، در برابر نگرشي هستي شناسانه، تجريبات شخصي بهطور مستقيم يا غيرمستقيم راه پيدا ميكند كه سرانجام به باورهاي انساني تن ميسپارد. اما به حوزه واقعيتهاي داستاني راه مييابد همانا انعكاس بخشي از اين واقعيتهاي بيرونيست كه به تخيل و روايتهاي ديگري ميانجامد كه در چشمانداز آن نويسنده با ابزاري از خودآگاهي، يافتههاي ناخودآگاه خودش را صيد ميكند؛ تو گويي همهچيز در فاصله مرگ و زندگي، در بستري از خوب و بد، روشن و تاريك، خود به فضايي ديگر ميرسد كه ميتوان آن را نوعي استحاله از چشمانداز واقعيتهاي بيروني به سمت واقعيتهاي داستاني ناميد. به عبارت ديگر، واقعيتهاي بيروني كه همانا محصول و يافته انسان در گذرگاه زمان و مكان هستند، در قابي ديگر با بهرهگيري از فضاهاي جامعهشناختي، روانشناختي، زبانشناختي و... به روايت تازهيي از زندگي و جهان تخيلي ديگر، در ابعاد مختلف ميانجامد. در اين فرآيند نويسنده با ارجاع واقعيتها به سمت تخيل و بازانديشي يك حقيقت ديگري، كشف و با همزادپنداري، جهان ديگري را به حوزه معرفتشناسي و كشف فرهنگها و رخدادهاي اجتماعي در اينجا و آنجا پيوند ميزند، كه نتيجه اين كوشش و جوشش ايجاد موقعيتهاي تازه از درون هستي بيروني، به سمت صيد لحظات و نشانههاي يك اثر يا يك متن ميانجامد.
در اين جايگاه تحليل و روايت و تصويرآفريني، فرصتي براي بهكارگيري زبان و برپايي ديگر ساحتهاي گفتمانيست كه خود به ايجاد فضاها، نشانهها و گزارههاي نظاممند خاصي در حوزه ادبيات داستاني ميپردازد. بنابراين، در اين رهگذر نويسنده تحت تاثير شرايط و تجربههاي بيروني به دانستگياي نزديك ميشود و به جستوجوي و گزينش نوعي واقعپذيري و سپس به رويكرد تازهيي از خيالانگيزي و تصويرسازي ميرسد كه برگرفته از شرايط اجتماعي و فرهنگي روزگار خويش است. به عبارتي، اين ارتباط كه بر بنياد نوعي بافت دروني ميانجامد، فرصتي است براي نويسنده تا رخدادها را بر اساس زيباييشناسي خود و نزديك شدن به زباني ديگر، انتخاب كند و از مرحله انديشه به شكلي از شهود برسد. در اين كارزار وقايع و شخصيتها، همراه با زبان، تكنيك، سبك و عناصر داستاني هر كدام، سكوهايي هستند براي پرسشهايي در جهت يك خلاقيت هنري و محملي براي يك پديده متني است. لذا، در اين رهيافت به اعتبار چشمانداز آفرينندگي و به سر بردن در فضاهاي تجربي گفتن و نوشتن، نويسنده در آنسوي متن مخاطب را به همدلي و همزباني با خود فرا ميخواند.
اما آنچه به دغدغه خواننده و مخاطب از جهان پيرامونش شكل ميدهد، همانا انتخاب و نشان دادن وقايع و كشف بنمايههاي رفتاري بر اساس سوژههايي است كه در پي آن، هستي متن ساخته و پرداخته ميشود و در واپسين تحليل، محوريت و نشان دادن گرهها به داوري و ارزشيابي از سوي مخاطب نسبت به يك متن پديد ميآيد. البته نويسنده در كار نوشتن و روايت در جايگاهي قرار دارد كه سعي در بيان و نشان دادن موقعيتها و ايجاد جذابيتهاي فردي و ارايه متني ساختمند و توصيف فضاهاي متفاوت و زباني ديگر دارد. در اين منظر، آنچه از سوي نويسنده عرضه ميشود، در خود نشانههايي از كانوني بودن شكل شاديها و رنجهاي انساني دارد كه نوعي ادراك هنري را در پي دارد و از اين رهگذر نويسنده براي بيان مقصود از جنبهها و زاويههاي مختلفي سود ميجويد، تا متن را با جلوههاي زيباشناسانهيي به نمايش بگذارد. و با پيامها و گرهگشاييهاي هنرمندانه، كشف فرصتها و عناصر داستاني و از پي آن سازندگي واقعيتهاي سيالي را به سرانجام برساند. شكي نيست از آغاز تا پايان يك متن، نويسنده سعي دارد جهان مفهومها و غير محسوسات را به واقعيتپذيري نزديك و نزديكتر كند و بار شكلي و معنايي كار را به گونهيي ساختمند با ظرفيتها و شگردهاي خاص خودش، پيش روي مخاطب و اهل داوري قرار بدهد. حال با نظرداشت به چنين تمهيداتي، ميتوان از استحاله واقعيتهاي بيروني به واقعيتهاي داستاني سخن گفت و به سراغ اجرا و تكنيك موقعيت يك متن داستاني رفت. لذا، در اين حركت ضرباهنگ و دامنه و پايان كار با افت و خيزهاي فراواني نيز همراه خواهد بود.
گفتني است در فضاي ادبيات داستاني تفاوتهاي ميان رمان و داستان كوتاه وابسته به شيوههاي نگارش، تنوع ديدگاهها، گستره شخصيتپردازي و ايجاد پاساژ بندي، حدود و دامنه كلمات و در نهايت زاويه ديد نويسنده در اجرا، سبك و بهرهگيري از عناصر مختلف شكلي و محتوايي است كه در جاي خود محل گفتوگو و داوري خواهد بود. اما يك نكته در اين چشمانداز مشترك است و آن توجه به مقوله محوريت، دامنه و گستره وقايع، حضور شخصيتها و... در نهايت آميختگي و ظرفيتهاي زماني و مكاني و انتخاب زبان و موقعيت روايتپذيري متن است.