نشانه شناسي يك پاس گل جوانمردانه
مازيار ميري
پاسي كه ليونل مسي به سوارز داد تا همتيمياش، آقاي گل شود، اتفاقي بود كه تا امروز در هيچ بازي ديگري نديده بودم. صحنهاي كه وقتي تمام شد، تازه فهميدم ميشود اينطور هم بازي كرد و اينطور پاس داد و گل زد و بعد هيجانزده شادماني كرد. اين صحنه، يكي از جذابترين و هيجانانگيزترين صحنههايي بود كه تا امروز در بازي فوتبال ديدم و قاعدتا جزو به يادماندنيها ميشود. اما تمام اينها، لذتهاي اوليه ديدن اين صحنه بود؛ تركيبي از هوش، هيجان و جوانمردي بازيكن بزرگي به نام ليونل مسي. اما بعد از اين غافلگيري، به اتفاقهايي فراتر از يك صحنه ورزشي فكر كردم؛ به اينكه اين صحنه و اين سكانس، سكانس پرشور نمايش مفهوم واقعي و درست تيم است. به اينكه ليونل مسي، به سادگي و به روايت فوتبال، نشان ميدهد حضور در يك تيم يعني چه و چطور وقتي عضو يك تيم هستي و با آدمهايي يك خواسته و هدف مشترك داري، از خودت و تواناييهايت براي موفقيت تكتك اعضاي تيم، مايه بگذاري. مسي در آن لحظه خاص، تنها به خودش فكر نكرد، يك تيم را درنظر گرفت و به همتيمي خودش فكر كرد. رفتار جوانمردانه و همراهي كه در جامعه ايراني، سالهاست كه تبديل به يك آرزو شده و همه بيشتر درباره آن حرف ميزنند تا عمل كنند. نه فقط در صحنه ورزش و فوتبال ايران، كه در تمام عرصهها، اين حس همراهي و هماهنگي با يك تيم، كمرنگ است و بسيار كم اتفاق ميافتد. فوتباليستهاي ما همه ميخواهند خودشان «آقاي خاص» شوند و ميبينيم كه براي اين «آقاي خاص» بودن چطور در صحنههاي مختلف و در زمين فوتبال، تيم و موفقيت آن و همتيميها ناديده گرفته ميشوند. در سينما، فيلمنامههاي گروهي كمتر نوشته ميشوند و آثار هنري گروهي، خيلي كم و نادر در دسترس مخاطب قرار ميگيرند؛ همه ميخواهند چهره خاص باشند و شهرت و محبوبيت بيشتري داشته باشند. در عالم سياست هم همين است؛ سياستمداران هيچوقت كنار هم قرار نميگيرند، هميشه مقابل هم هستند و در حال نفي و انكار يكديگر. در زندگي اجتماعي، محيطهاي شغلي، دانشگاهي و... هم همين است؛ كارهاي تيمي معمولا كمتر انجام ميشوند يا سختتر به نتيجه ميرسند. همكاران ميخواهند در رقابتي تنگاتنگ گوي «تككارمند خوب» بودن را از هم بگيرند و هدفهاي جمعي، همراهيهاي جمعي، خواستهاي جمعي، همكاريهاي جمعي و... كمتر اتفاق ميافتد و همهچيز در فرديت خلاصه و ديده ميشود. اين ويژگي هم از فرهنگ دستهجمعي ما ميآيد، از تاريخي كه هميشه عادت داريم درباره آنهم به آدمها جدا جدا نگاه كنيم و حتي وقتي ميخواهيم خوبيها را مثال بزنيم، يكنفر از يك تاريخ را برجسته ميكنيم و ديگر به اتفاقها، همراهها و موقعيتها نگاه نميكنيم. نام اميركبير و مصدق را به خوبي ميشناسيم و ميدانيم چه خدمت بزرگي انجام دادهاند. اما هيچوقت به اينكه اميركبير با چه كساني موفق شد يا چه كساني همراه مصدق بودند، براي ما مهم نيست. در نگاه فرهنگي ما، يك «فرد» است كه ميتواند موفق شود و مجموع آدمها و همراهها و حتي اتفاقها هم ناديده گرفته ميشود. در كنار چنين ديدگاهي اما، دوست داريم كه تيم هم داشته باشيم، مسي و جوانمردي و همراهياش را ستايش ميكنيم، اما باز در عمل، همراهي و همتيمي بودن از يادمان ميرود. در هر عرصهاي كه فعاليت ميكنيم، ميخواهيم خودمان را ثابت كنيم و حواسمان نيست؛ گاهي براي رسيدن به هدف بايد يك حلقه از زنجيري باشي كه اتفاقها را درست و در امتداد رسيدن ميسازد. ما دنبال «تكچهره» شدن هستيم، همين است كه كمتر هم نتيجه ميگيريم. همين است كه ميشود گفت: پاس گل مسي به سوارز را بايد به عنوان يك درس بزرگ، نه براي ايرانيها بلكه براي همه مردمان جهان، در ذهن به خاطر بسپاريم و از همين سكانس درخشان، فقط درباره همراهي تيمي حرف نزنيم و سعي كنيم براي زندگي واقعي از آن درس بگيريم.