سفري به آخرين ايستگاه راه آهن ايران در مرزهاي جنوب شرقي
ايستگاه آخر
زهرا روستا/ اينجا تاريخ معاصر راهآهن روي سنگريزهها و لابهلاي ريلبندهاي چوبي پخش شده است. قصه راهآهن را ميشود حس كرد؛ از روي بدنه زنگزده سطلهاي بزرگ زغالسنگ كه زماني كارگران با بيل پرشان ميكردند تا در مخزن سوخت لوكوموتيوها خالي كنند. اينجا درست مثل صحنهاي از ايستگاه راهآهني در فيلمهاي وسترن است كه مدتهاست فيلمبرداري تمام شده است و صحنهها را همينجور در همريخته رها كردهاند و رفتهاند. حتي هنوز تكههاي زغالسنگ به جاي مانده از دههها قبل لابه لاي سنگريزههاي روي ريلها ديده ميشوند، سطلها اما خالي افتادهاند و لوكوموتيو قديميشان آن سوي مرز در پاكستان جا مانده. تاريخ ساخت روي يكي از ريلها حك شده است:
«پهلوي 1929». تاريخهاي قديميتر هم يافت ميشود اما كميناخوانا. عدد رويشان را ميتوان حدس زد 1919 يا 1910...
اينجا ايستگاه راه آهن ميرجاوه است. دومين خطآهني است كه در زمان پهلوي در ايران افتتاح شد و هنوز هم قطار از آن عبور ميكند. گرچه حالا به ايستگاهي متروك و كم آمدوشد تبديل شده، اما پانزدهم هر ماه ميلادي كارمندان ايستگاه ميرجاوه منتظر قطاري ميمانند كه از پاكستان راهي اينجا ميشود و بعد در زاهدان متوقف ميشود.
سفر روي ريلهاي تاريخ
ايستگاه راه آهن زاهدان چند سالي است با راهافتادن خط زاهدان- تهران
بر خلاف همتايش در ميرجاوه رونق دارد. كم پيش ميآيد از روي ريلهاي قديمي زاهدان به ميرجاوه مسافري عبور كند، مگر مسافران كم تعدادي كه از قدمت اين ايستگاه آگاهند و سوار بر واگن كوچكي كه درزين نام دارد، از زاهدان راهي ايستگاه ميرجاوه ميشوند.
اين واگن كوچك آدم را از زمستان سرد 1394 پرت ميكند به دهها سال پيش و بيش از پنجاه سال قدمت دارد. قدمتي كه از ديوارهاي پوستهپوسته چوبياش نمايان است. اگرچه درزين بيش از حد كهنه شده و سر و صداي فراوانش روي ريل براي هر گوشي خوشايند نيست، اما اين ريلهاي فلزي كه با ريل بندهاي چوبي به هم متصل شدهاند هنوز هم ميتوانند پابهپاي ريلهاي جديد قطارها را جابهجا كنند. كارمندان اداره راهآهن ميگويند بعد ازگذشت نزديك به صد سال هنوز مقاوم و باكيفيت هستند. درزين با ريتمي شبيه به صداي قطار، اما پر هياهوتر رو به جلو ميرود. در خلال حركت كندش، ميتوان منظرهاي وسيع را از پنجرههاي عريض وسرتاسرياش ديد. واگن دروازه ميلهاي ايستگاه راهآهن را ميشكافد و به عرض يكي از خيابانهاي اصلي شهر زاهدان وارد ميشود، ماموران راه آهن خودروها را براي عبور قطار نگهداشتهاند. خيابان منتهي به ميداني است كه نماد آن مجسمهاي از رستم است در حال نبرد با اژدها. اين مجسمه اساطيري هم از قديميهاي زاهدان است اما به قدمت خط راهآهن مقابلش نميرسد. عمر اين ريلها به عمر شهر زاهدان گره خورده است. اين
خط آهن بود كه خط زندگي شهري را به اينجا آورد. زماني كه انگليسيها براي ساختنش كارگران هندي را به زاهدان آوردند، اينجا كه تنها گذرگاهي تجاري بود، كمكم به سكونتگاه تجار و كارگران هندي و ايراني تبديل شد. با اتمام راهآهن نمادهاي مدرن شهري در كنار معابد و مساجد ايراني و هندي به آن وارد شدند و ورود قطار باعث شد تا اين سكونتگاه كوچك به شهري تبديل شود كه حالا مركز يك استان است. گرچه خيلي طول كشيد تا زاهدان به مركز كشور وصل شود و راهآهن زاهدان به تهران، پنج، شش سال است كه فعال است، اما اين شهر از زمان تاسيسش ايران را به آن سوي مرزهاي شرقي ايران يعني پاكستان، وصل كرده است. درزين با بوق ممتد عرض خيابان را طي ميكند و قبرستان زاهدان پديدار ميشود، يعني به انتهاي شهر نزديك ميشويم. قبرستان را كه پشت سر بگذاريم به جادهاي ميرسيم كه در آن صف بيانتهاي كوهها پيداست. اين شهر از هر سو در محاصره كوه است. در ميان حصار تنومند، خشك و سخت همين كوهها، ايران از پاكستان جدا شده است و مرز درست پشت شرقيترين ارتفاعات ايران است. در خاكريزهاي مجاور ريلها تابلوهاي ورود ممنوع اعلام ميكنند كه جلوتر نياييد، اينجا مقر مرزباني است. برجكهايي بسان قلعههايي كوچك با فاصلههاي منظم از هم در امتداد ريل قرار گرفتهاند. مرزبانان وطن پشت آخرين سنگرها ايستادهاند و با چشمهايشان حركت آهسته واگن كوچك را دنبال ميكنند و به جواب دست راننده كه بالا ميرود و دست ديگرش كه براي سلام بوقي ميزند، گاهي سري تكان ميدهند يا دستي بالا ميبرند. مدتهاست اين درزين كوچك مهمان ثابت ريلهاست و سربازان اينجا كم پيش ميآيد براي مسافري به جز مسافران آن دست تكان دهند.
تابلوهاي كوچك پاي خط كيلومترهاي رفته را مشخص ميكنند و براي راننده شمردن تابلوهايي كه فاصلهاش را تا مقصد نشان ميدهند و كيلومترهاي مانده را اعلام ميكنند، از كسالت مسير خشك و بياباني كه بارها ديده است كم ميكند. اما تاريخ ميگويد مسير زاهدان به ميرجاوه هميشه اينقدر خشك نبوده است. نشانهاش همين روستاهايي است كه درجاي جاي راه نمايان ميشوند. برخي پر جمعيت و برخي خالي و متروك. امروز اما تنها سبزي طبيعت اطراف خط آهن درختان گزي هستند كه زمستان زردشان كرده و بيقاعده سر بر افراشتهاند و گاهي همچون سوزنبانان در كنار خط راهآهن شاخ و برگشان را افراشتهاند.
ميگويند راهآهن هرجا برود، رونق هم ميآورد اما اين خط دارد صدساله ميشود و اينجا... رونقي ندارد. ايستگاههاي بين راه انگار سالهاست در انتظار مسافري خاك ميخورند. خانههاي كوچك و كمتعداد سازماني كارمندان راهآهن تنها نشانه زندگي در اين ايستگاههاست. بر ورودي يكي از روستاهاي مسير نوشته شده: به بوستان علم خوشآمديد و كودكان مرزنشين در پايين همين تابلو براي سرنشينان درزين دست تكان ميدهند و روي تپهها بالا و پايين ميپرند. واگن به ايستگاه مرزي خان محمد چاه كه نزديك ميشود، تفتان بيشتر خودنمايي ميكند و بلندترين قله جنوب شرق با وضوح بيشتري پديدار ميشود. تفتان سفيدپوش است و اگر ابرهاي اطرافش كمي كمتر بود، دود معروفي كه هميشه از قله آتشفشانياش بلند ميشود را شايد ميشد ديد.
در سوي مقابل خاكريزها و كمي آنسوتر از ريل در جاده مرزي، اتوبوسهاي پاكستاني به سمت پاكستان در حركتند. اتوبوسهايي با شكل و شمايلي كه در خيابانهاي كراچي
به وفور ميتوان ديد، سرشار از رنگهاي شاد و سقفهايي پر از چمدانهايي كه با طناب محكم شدهاند. از اين دوردست هم ميتوان ريتم موسيقي هندي و پاكستاني را كه راننده براي مسافران پخش ميكند تصور كرد. سر را كه از سمت جاده به روبهرو بچرخاني، ايستگاه ميرجاوه نمايان ميشود.
ايستگاهي براي همه نسلهاي يك خانواده
دفتركوچك رييس ايستگاه درست مثل سالن انتظار مسافران سوت و كور است. سالن بزرگ با سقف بلند و ستونهاي لاغرش انگار خلوتتر از هر ايستگاهي در جهان است. آقاي گزمه رييس اين ايستگاه است. ميگويد: «كار در راه آهن شغل آبا و اجدادي ماست. پدر بزرگم، دايي پدرم كه ده سال پيش فوت كرد و از كارمندان دوران پهلوي اول در اين ايستگاه بود، پدر و برادرم هم در اين ايستگاه كار كردهاند. » موهايش در اين بيست و دو سال كار در ايستگاه مرزي، با سوت قطارهاي پاكستاني كه گاه و بيگاه خط جنوب شرقي ايران را ميشكنند و راهي زاهدان ميشوند سپيد شده است. دو دختر دارد كه در زاهدان درس ميخوانند و ظاهراً تمايلي ندارد آنها هم به رسم اجدادشان كارمند راه آهن باشند. ميگويد: «ما عاشق راه آهن بوديم... » و فعل گذشتهاش را اينطور توضيح ميدهد كه ديگر ايستگاه رونق گذشته را ندارد و خاطراتش از زندگي در كنار ايستگاه راهآهن مثل تمام آثار تاريخي ايستگاه غريب ماندهاند.
با علاقه گوشه به گوشه ايستگاهي را نشان ميدهد كه از هر جايش خاطرهاي دارد. از باغچه سرسبزي كه رييس پاكستاني ايستگاه سالها پيش در اينجا درست كرده بود و حالا فقط رد آجرهاي دورش مانده، تا خاطرات سيل پنج شش سال پيش پنجاب كه دوباره ايستگاه را پر تردد كرد و بارهاي كمكهاي انساندوستانه اروپاييان كه تركيه را پشت سر گذاشته بودند، به اينجا ميآمدند تا راهي پاكستان شوند. خاطرات دايياش را ميگويد، از زنان و مردان سيك كه ريلهاي آهني را با قدرت عجيبشان بلند ميكردند و نصب ميكردند.
در سال 1299 كه اين ايستگاه مرزي كار خودش را رسما آغاز كرد، قرار بود روزي زاهدان را به سرخس متصل كند. اما چند سال ديگر عمرش صدساله ميشود و همچنان در زاهدان متوقف مانده. گزمه ميگويد: « مدتهاست كه ارتباطات مرزي از طريق راهآهن از رونق افتادهاند و حتي تاجران هم ترجيح ميدهند با تريلي و كاميون تجارت كنند. مسير جادهاي برايشان به صرفهتر است.»
قطارهاي پاكستاني معمولا قديمي، پر جمعيت و كثيف هستند و كمتر توريستي حاضر ميشود با قطار تردد كند، از اين رو جادههاي مرزي رونق بيشتري از راهآهن دارند. حالا رونق ايستگاه همين گذر ماهانه يك قطار پاكستاني است كه خود پاكستانيها به آن ميكس ميگويند. يعني مسافر و بار با هم. قطارهاي عبوري از مسير آنقدر قراضهاند كه برخي كارمندان راهآهن وظيفهشان بازيد از مسير و جمع كردن تكهها و ابزارياست كه از قطار جدا ميشوند. در اين ايستگاه مرزي همه 42 كارمند، همهچيز را براي پانزدهم هر ماه ميلادي، يعني روزي كه قطار ميآيد آماده ميكنند.
ايستگاه ميرجاوه، قصه مصور راهآهن
اگر ساختمان جديد ايستگاه را حذف كنيم؛ همهچيز در اينجا شبيه همان يك قرن پيش مانده است، اما در هم ريخته. انگار توفاني آمده و ابزار و وسايل قديمي راهآهن را در گوشه و كنار انداخته است و ساختمانهاي كهنسال ايستگاه، آرام و
رو به زوال مجموعه را كامل كردهاند. همهمه بچههايي كه تازه از مدرسه تعطيل شدهاند هر روز ظهر آرامش اينجا را به هم ميزند. كودكان قبل از رفتن به خانههايشان در آن سوي ريلها در محوطه ايستگاه تاب و سرسره بازي ميكنند. نقطه مشترك تمام ايستگاههاي خط راهآهن زاهدان به ميرجاوه همين تاب و سرسرهها هستند. در تمام ايستگاهها يكي دو تاب و سرسره نصب كردهاند كه دلخوشي كودكان مجاور ايستگاههاي راهآهن هستند. ساختمان قديمي ايستگاه كمي در عمق زمين ساخته شده تا از امكان گرمايش و سرمايش طبيعي بهره ببرد. ساختمان اصلي از چوب و كاهگل است و قدمت 105 سالهاش خللي در استواري ديوارهاي چوبياش به وجود نياورده است. پلاكهاي ثبتي سازمان ميراث فرهنگي روي تمام ساختمانهاي قديمي ايستگاه به چشم ميخورد. اما اين پلاكها كمكي به حفظ اين بناهاي تاريخي نكردهاند و آدم نگران ميشود نكند سقفهاي اين تاريخ مصور دير يا زود بريزد و نابود شود. از ديوارنويسيها و زبالههاي فراوان كه بگذريم، حتي كسي نبوده تا تمام اسناد و كاغذهايي كه در اتاقهاي ساختمان اصلي ايستگاه از روي قفسهها تا كف پراكنده رها شدهاند را جمع كند. به رديف درهاي چوبي كه در زير سايهباني از چوب قرار گرفتهاند، قفل زده شده است. اما از شيشههاي شكسته ميتوان به آثار
به جاي مانده در اين اتاقكهاي متروك نگاه كرد. پنجره كوچك باجه بليتفروشي كه به سبك انگليسي ساخته شده، بسته است. سالهاست كه همين طور بسته مانده و كنجكاوي براي ديدن آنچه در پشت پنجره وجود دارد فايده ندارد. تنها محافظان اين ساختمان درختان كهنسال و بلندي هستند كه در نزديكي بنا، سايه شاخ و برگشان را روي سقف پهن كردهاند.
وضعيت ساختمان خانه رييس ايستگاه كه تا بيش از بيست سال قبل محل زندگي مدير پاكستانياش بوده و بعد از به ثبت رسيدن در سازمان ميراث فرهنگي تخليه شد، بهتر از اين نيست. اين ساختمان شبيه قصري كوچك است كه حالا ويران شده. اتاقهاي متعدد و ايوان و پنجرههايش حال خوبي ندارند. درهاي ورودي ساختمان قفل نشدهاند و به همين خاطر، به اندازه بيست سال روي ديوارهايش نوشتهاند و حكاكي كردهاند. در مطبخ خانه يك اجاق ديواري بزرگ قرار گرفته است كه با دودكش به پشت بام وصل است. اينجا هم مانند شومينههاي اتاق پذيرايي خانه به زبالهداني بزرگ تبديل شده است. نور از بادگيرهاي سقف به سگ سياهي كه در گوشه اتاقي از خانه كز كرده است، ميتابد. اينجا زماني اتاق خواب ساكنان خانه بوده است. خانهاي كه با اين معماري خاص، ميتوانست چشمهاي زيادي را به خود جلب كند حالا مأمن زبالهها و سگهايولگرد شده و حتي بوي داخلش هم قابل تحمل نيست. چندين ساختمان كوچك و بزرگ ديگر هم كه ميراث قديمي ايستگاهند، وضعيتي مشابه دارند.
تاريخ اينجا دارد خاك ميخورد و هويت راهآهن در ايران به ويرانه تبديل ميشود. چندين سال پيش هم شركت راهآهن حدود هشتصد خانه چوبي متعلق به كارمندانش در ميرجاوه را كه در امتداد ايستگاه مركزي ساخته شده بودند، ويران كرد و به جاي آن خانههاي سازماني جديد ساخت. مردم ميگويند دليلشان اين بود كه زمينهاي مجاور ايستگاه به دست ميراث فرهنگي نيفتد. اما خانههاي كمتعداد جديد به گفته كارمندان راهآهن كيفيت و آسايش خانههاي چوبي قديمي را ندارند. طعم زندگي در آن خانههاي چوبي هنوز براي خيليها لذتبخشتر از خانههاي جديدي است كه سادهترين اصول معماري هم در آنها رعايت نشده است.
در محوطه ايستگاه تپهماهورها و ماسهباديها جاي طبيعت سبز گذشته را گرفتهاند. گزمه با دستهايش اشاره ميكند به محوطهاي كه قبلا پر از سبزي و درخت بود و حالا جايش را تپههاي كوچك شني درآمده. از ورودي قديمي ايستگاه كه روي ستونهايش دو چراغ برق انگليسي هنوز برجايشان نشستهاند، تفتان قاب گرفته شده است. شايد تفتان نخستين تصويري بوده كه بسياري از مسافراني كه از قطار پياده ميشدند بعد از عبور قطار ميديدند. از اينجا تا دامنه اين كوه آتشفشاني چندين كيلومتر فاصله است. دامنههاي تفتان آب را به زمينهاي مجاورش جاري ميكنند و در قديم نيز براي تامين آب ايستگاه از آن آب استفاده ميشده است. از ادوات قديمي ايستگاه يك مخزن ذخيره آب است كه آب رودخانههاي اطراف را با لولهكشي در آن ذخيره ميكردند و براي استفاده ساكنان ميرجاوه ميفرستادند. چند شاخه از لولهكشي آب هم به شيرهاي بلند كنار ريلها متصل بوده و همين آب را در مخازن لوكوموتيوها ذخيره كرده و به روستاهاي مسير راهآهن انتقال ميدادند.
اين وسايل قديمي تنها بخشي از داراييهاي تاريخي راهآهن هستند، به گفته محليها حدود هفت، هشت سال پيش بسياري از وسايل موجود در ايستگاه به عنوان آهن قراضه فروخته شدهاند كه در بين آنها دوچرخهاي كه روي ريل حركت ميكرد و مخصوص بازرسي از مسير بوده است هم وجود داشته. اما ايستگاه هر كدام از يادگاريهايش را كه از دست بدهد اين دو رديف ريل قديمي كه پلي روي مرز ايران و پاكستان است را به اين زوديها از دست نخواهد داد.
آخرين گروه از دختران و پسران دبستاني تاب بازيشان را تمام ميكنند و از روي ريلها راهي خانههايشان در آن سوي ايستگاه ميشوند. صداي برخورد پاهايشان با سنگريزههاي كف خط آهن در صداي باد سرد زمستان محو ميشود. ايستگاه آخر اگرچه هميشه خلوت است اما دلخوشي ساعتهاي فراغت كودكان مرزنشين ميرجاوه در جنوب شرقي ايران است. درامتداد همين ريلها، تا بيست دقيقه ديگر ايران تمام ميشود.
نگاهی گذرا به تاریخ احداث راهآهن در ایران
مسیر راهآهن بندر انزلی به رشت. روی ریلهای به جای مانده از این خط سال 1848 هک شده است.در حال حاضر این خط جز در چند نقطه وجود ندارد.
خط تراموای تهران تا شاهعبدالعظیم که از سوی فرانسوی ها در سال 1261 شمسی
( 1882 میلادی) تأسیس شده بود.
احداث خط راهآهن محمودآباد به آمل از سوی بلژیکیها در سال 1265 شمسی (1886 میلادی)
احداث راهآهن بوشهر به برازجان از سوی انگلیسیها.این راهآهن بیشتر جنبه نظامی داشته و پس از پایان جنگ جهانی در سال 1918 میلادی (1297 شمسی) به وسیله سازندگانش جمعآوری شد و به بصره انتقال یافت.
مسیر تبریز به جلفا نخستین مسیر از خطوط ریلی موجود در کشور است که هنوز هم از آن بهرهبرداری میشود.
(1295-1291شمسی)
راهآهن میرجاوه به زاهدان که از آن سوی مرز تا پاکستان امتداد دارد.مدیریت این خط تا اواخر دهه چهل شمسی در دست دولت پاکستان بود و بعد از آن قسمت ایرانی خط یعنی از ایستگاه میرجاوه تا زاهدان به وسیله دولت ایران اداره شد.(1300-1299 شمسی)
در 23 مهرماه 1306 کلنگ ساختمان راهآهن سراسری ایران در تهران و در محل کنونی ایستگاه راهآهن، بر زمین زده شد و از همان تاریخ ساخت راهآهن در سه نقطه جنوب، شمال و مرکز از سوی کشور آلمان آغاز شد.یازده سال بعد یعنی در سال 1317 ریلگذاری این خط به پایان رسید.راهآهن سراسری ایران بندر امام خمینی(ره) در
خلیج فارس را به بندر ترکمن در ساحل دریای مازندران وصل میکند.
برخی از سایر خطوط راهآهن که درسالهای بعد به خط راهآهن سراسری اضافه شدند:
عملیات احداث خط گرمسار مشهد که در سال 1316 آغاز شد و به علت جنگ جهانی دوم در شاهرود متوقف شد و عملیات ساخت آن در سال 1335 خاتمه یافت.
ساخت خط تهران به تبریز از سال 1317 آغاز شد و پس از توقف به دلیل جنگ جهانی دوم بهره برداری از آن تا سال 1335 به طول انجامید.
خط قم به یزد که در سال 1317 آغاز و در سال 1328 به بهره برداری رسید.
قم – زرند (1318-1350)
بافق – بندر عباس (1361-1374)
بم – کرمان (1375-1377)
بافق – کاشمر (1371-1380)
بم – زاهدان (1373-1388) .این راهآهن در سال 1388 افتتاح شد اما به دلیل نواقص فراوان در طول خط در سال 1389 به طور رسمی از آن بهرهبرداری شد.