گفتوگو با هادي مرزبان درباره تئاتر، بنياد رودكي، تالار وحدت و اكبر رادي
گيشه مساوي است با ابتذال!
ديالوگنويسيهاي اكبر رادي مثل كاشيكاريهاي مسجد امام اصفهان است
پيام رضايي/ هادي مرزبان از جمله كارگرداناني است كه در بيش از چهار دهه كار حرفهاي، مسير كمابيش مشخصي را پيموده است. مسيري كه بخش بزرگي از آن با همراهي يار ديرينهاش زندهياد اكبر رادي ميسر شد. بيراه نيست اگر بگوييم نام هر كدام ديگري را به ياد ميآورد. ويژگيهاي خاص آثار رادي و نگاه مرزبان به شيوه اجرايي آثار رادي، آن دو را از سال 1363 كنار هم قرار داد و تا سال 1393 يعني سه سال پس از درگذشت رادي نيز كه مرزبان «تانگوي تخم مرغ» را به صحنه برد، ادامه يافت. مرزبان در آثارش همواره بر فرهنگ ايراني تاكيد داشته است. او در تازهترين فعاليت نمايشي خود «بازار عاشقان» را به نويسندگي محمد ابراهيميان به صحنه برده است. اثري شبهآييني كه به داستان آشناي شمس و مولانا ميپردازد. در اين اثر نمايشي كه پيش از آغاز در تالار وحدت، در لابي آغاز ميشود، ايرج راد، فرهاد قائميان، محمد حاتمي، شهرام عبدلي و همسرش فرزانه كابلي ايفاي نقش ميكنند. واقعيت اين است كه به خانه مرزبان رفتيم تا با او درباره «بازار عاشقان» حرف بزنيم اما اين كارگردان باسابقه تئاتر دل پري از شرايط امروز تئاتر داشت و حرف بيشتر به سمت و سوي ديگري كشيده شد. مرزبان از شرايط كنوني و به ويژه وضعيت تالار وحدت و بنياد رودكي دلخور است، دلتنگ رادي است و خيلي چيزهاي ديگر. ما نشستيم و پيش از آغاز پرسشها، از حالش پرسيديم و به شوخي گفتيم چه ميكنيد با هزينه تالار وحدت؟! و گويي سر زخم باز شد...
تالار وحدت كه خودش معضلي شده! من فكر ميكنم به جاي اينكه كمكي به هنرمندان باشد- نميخواهم بگويم تقصير كي است- الان همه را دارد با يك چوب ميراند. ما بعد از كلي رايزني و جلسه توانستيم بر سر 20، 30 درصد فروش به توافق برسيم. من اول ميخواستم سالن را كرايه كنم اما همكاران خودم گفتند ريسك بزرگي است. كسي كه وارد تئاتر شده يا ديوانه بوده يا عاشق! اگر شما حكم بازنشستگي من را نگاه كنيد خيلي مضحك است. روي برگه نوشته با مدرك دكتري و فلان. اگر حقوقم را بگويم شما خندهتان ميگيرد، پايين خط فقر است! مني كه با اين عشق آمدهام و دارم تئاتر كار ميكنم، به كمك نياز دارم.
منظورتان حمايت دولت است؟
بله! اگر در لندن هر شب نزديك به 400 نمايش روي صحنه ميرود، حدود 20، 30 نمايش از اينها با حمايت كامل دولت است. نشنال تئاتر لندن را فقط دولت دارد ميچرخاند. خب تئاتر واقعي و كعبه آمال همه تئاتر دنياست. اين يك برادوي ديگر است و البته تئاترهاي واقعي كار ميكنند والا بله آن 400 تئاتر ديگر، 6 ماه به 6 ماه رزرو است.
«اوه كلكلته!» تئاتري نيست كه من بخواهم بروم در لندن ببينم. براي جذب توريست است و البته همان طور هم كه گفتم 6ماه، 6ماه هم رزرو است. اما تئاتري كه ما به عنوان تئاتر اصيل ميشناسيم و بهش ميگوييم تئاتر با كمك مستقيم دولت است و بايد باشد.
و شهرداري البته!
همين طور است! در تمام دنيا شهرداريها يكي از كمكهاي اصليشان به تئاتر است. در اينجا نهتنها شهرداري كمكي نميكند بلكه درصدي هم ميگيرد. تنها كاري كه امسال براي ما كردند در بخش زيباسازي با ما همكاري كردند و براي ما چند بيلبورد نصب كردند. البته در طول مدتي كه من دارم تئاتر كار ميكنم نخستين باري است كه دارم چنين چيزي را ميبينم كه كمك ميكنند. اينهاست كه آدم دلش به درد ميآيد.
با تالار رودكي چطور به توافق رسيديد؟
بگذاريد اين طور بگويم. من با شرايطي كه اينبار بنياد رودكي مطرح كرده و قراردادهاي جديدي را هم روي ميز من گذاشته بايد چه كنم؟! البته من گفتم به هيچوجه اين قراردادهاي جديد را امضا نميكنم و امضا نكردم. شرايط جديدي براي هنرمند بيچاره گذاشتند و خب بيشتر دست و پايش بسته ميشود. بهشان گفتم من اين دفعه كه اين كار تمام شود، كلاهم هم در تالار وحدت بيفتد با اين سياست و مديريتي كه دارد برنميگردم كه برش دارم. با چه پشتوانهاي؟! بدترين زمان اجرا را به من دادند! گفتند از
7 فروردين شروع كنيد! اصلا 7 فروردين كسي نيست! همه دنبال عيدديدني و مسافرت و اينها هستند. من گفتم نه. اجبار كردند كه 6 بعدازظهر. 6 بعدازظهر الان موقع تئاتر نيست! در بهار هستيم و 6 عصر هوا روشن است. طرح و ترافيك و اينها هم هست. ميخواهم بگويم همهچيز آن طرف ميزي شده است. ما هم مجبوريم بگوييم چشم، چون راه ديگري نداريم.
داستان اين قراردادهاي جديد كه گفتيد چيست؟
حالا با همه اينها همانطور كه گفتم قرارداد جديد هم آوردند كه بايد امضا كني. گفتم براي يك كار مگر چند قرارداد ميبندند! من قبل از شروع كار قرارداد امضا كردم. ميگويند نه از نو! گفتم مگر من با شما شوخي دارم؟! نخستين چيزي كه ما در قانون ميفهميم اين است كه به ما گفته شده قانون عطف به ما سبق نميشود. ما قراردادمان را بستيم و رفته است. حالا دوباره قرارداد ميآورند. بهشان گفتم شايد شما احترامي براي امضاي من قايل نشويد اما خودم براي امضاي خودم احترام قايلم و دوباره امضا نميكنم. از كجا مطمئن باشم 10 روز ديگر يك قرارداد ديگر نميآوريد كه اين را هم امضا كن. همهچيز دارد يكطرفه ميشود.
فكر ميكنيد ريشه مشكل كجاست؟
خب ريشهاش به خصوصي شدن بنياد برميگردد. به زودي شما در تئاتر شاهد يك معضل خواهيد بود.
چه معضلي؟
از وقتي كه زمزمه تئاتر خصوصي بلند شد، عدهاي از دوستان آمدند و بادي به گلو انداختند و گفتند تئاتر خصوصي! تئاتر خصوصي! خيال كردند ما ميترسيم كه برويم تئاتر خصوصي. نه ما هم بلد هستيم. اگر تئاتر خصوصي شود منِ مرزبان فقط به گيشهام چشم دوختهام. نتيجه چه ميشود؟ نتيجه اين است كه همه هجوم ميآورند و ميخواهند گيشهشان را تامين كنند. گيشه مساوي است با ابتذال! همه شروع ميكنند و اين همان چيزي ميشود كه وقتي در دهه 40 يا 50 به مركز آن موقع تئاتر ايران يعني لالهزار ميرفتيد، ميديديد. خبري از تئاتر نبود. به اسم تئاتر همهچيز تحويل مردم ميدادند! و خيل تماشاگراني كه ميرفتند بليت ميخريدند، تخمه هم در جيبشان، ميخوردند و عشق ميكردند. همهچيز ميديدند به غير از تئاتر و آخر آخر هم براي خالي نبودن عريضه يك ربع از اين تئاترهايي كه «من از بازويم نان ميخورم» و اين حرفها ميگذاشتند كه دل مردم خوش باشد. تئاتر خصوصي و تئاتري كه قرار باشد خودت درآمدزايي كني به اينجا خواهد رسيد.
چرا اين طور فكر ميكنيد؟
چون ما هنوز به اينجا نرسيديم كه مردم ما تئاتر واقعي را بشناسند. در سبد اقتصاديشان باشد. بايد به اميد آن روزي باشيم كه تئاتر جزيي از زندگي مردم بشود و تئاتري كه ما داريم شبيه كتابخانههاي ما است. آيا ما وقتي كسي براي كتاب خواندن به كتابخانه ميرود ميگوييم سوبسيد بده؟! ما بايد به مردم سوبسيد هم بدهيم كه ميآيند، مينشينند و كتاب ميخوانند. بايد آنها را عادت بدهيم. دلم از اين چيزها پر است.
خب اين افق آينده است. الان چطور؟
تئاتر دارد يك چيزي ميشود كه فقط به درد بچهپولدارها ميخورد. بچهميلياردرهايي كه اصلا برايشان تعداد صفرها فرقي نميكند. بروند آنجا كلي پول بدهند و هرچي هم دوست دارند روي صحنه بياورند. حالا دو تا ستاره سينما هم بياورند و به اسم تئاتر به خورد خلقالله بدهند! آنها هم دلشان خوش باشد كه سالنشان پر است. پر از چي؟ چي به مردم ميدهيد؟ آيا تئاتر واقعي اين است؟ تئاتري كه دنبالش هستيد اين است؟
و البته تاثيري كه در سليقه مخاطب ميگذارد را هم نبايد فراموش كرد.
تلويزيونمان كه داريم ميبينيم چي تحويل مردم ميدهد! و متاسفانه اشكال كار اين است كه تماشاگرجماعت مجبور است عادت كند. همينجا اين را بهتان بگويم. ما نجيبترين و فهيمترين تماشاگران دنيا را داريم. نجيباند چون همين كه گوجهفرنگي پرت نميكنند خدا پدرشان را بيامرزد. چرا بايد هر چيزي كه ما تحويل اين مردم ميدهيم بلند شوند و دست بزنند و تشكر كنند؟! ولي الان هنرمندان تئاتر، خودشان براي خودشان تماشاگر تربيت كردهاند. امروز تماشاگر من معلوم است كه كي است. البته تعداد كمي هستند كه اين اتفاق برايشان ميافتد و با تماشاگر خودشان ارتباط برقرار ميكنند. من هميشه اين را گفتهام الان ديگر تماشاگر من آن تماشاگر فكل كراواتي نيست. همه قشري آدم در سالن مينشيند و آدم را نقد ميكنند و حيف است كه ما اين مخاطبان را از دست بدهيم. حيف است كه اين حس و روحيه را كه اين گونه به طرف تئاتر ميآيد، حمايت نكنيم. الان متاسفانه تالار وحدت اين طور كه من ميبينم فقط به فكر منابع مالي است.
چند روز پيش قرار بود كه موزه هنرهاي معاصر هم به بنياد رودكي واگذار شود!
خدا كند هيچ ارگاني زير پوشش بنياد رودكي با اين قوانيني كه دارد، نرود. البته اين را هم بگويم وقتي با آنها هم مينشيني و صحبت ميكني ميبيني حق هم دارند. بايد حقوق بدهند و هزينه دارند و... اصلا نبايد اينجا خصوصي ميشد. تالار وحدت ابهتي داشت. وقتي دانشجو بوديم بدون كراوات ما را راه نميدادند، ما هم جوان بوديم و لج و لجبازي داشتيم و شيطنت ميكرديم. ميرفتيم روي زيرپوش كت ميپوشيديم و يك كراوات هم آويزان ميكرديم. ديگر نميتوانستند به ما حرف بزنند. حالا همين مانده است كه به زودي در اينجا عروسي هم برگزار شود.
سال گذشته اين جمله را در حرفهاي خيليها شنيديم!
باور كنيد! آخر وقتي دارند پول ميدهند و هر كاري اجرا ميكنند، فكر ميكنيد فرقي دارد؟! اينها از عروسي گرفتن در تالار وحدت بدتر است! دارد پولش را ميدهد. وقتي يك جوان بيست و چند ساله ميليارد پول ميگذارد و اجرا ميرود و هيچ كس نيست ازش بپرسد داري چه كار ميكني؟ چه چيزي داري عرضه ميكني؟ فقط پول را بده بيايد. اينها درد است. به مديران هم برنميگردد. به سياستگذاري كلان برميگردد. به همانجا كه گفتند بايد خصوصي شود و از ريشه اين ماجرا را زدند. دليلش را هم نميدانم. بيايند بگويند ما تئاتر نميخواهيم. دعوا كه نداريم. ما دستكم نقش لبوفروش را كه خوب ميتوانيم بازي كنيم. ميرويم كار ديگري ميكنيم. اما اگر ميخواهند بايد پايش بايستند. اينكه نميشود بگوييم ما كار خوب ميخواهيم، پول هم نميدهيم، سالن هم نميدهيم و كلي قوانين جديد!
چه قوانيني؟!
به زودي خواهيد ديد. مثلا اگر از مقدار مشخصي كمتر شود كارتان را تعطيل ميكنيم! همان قراردادي كه من امضا نكردم. چون ميدانم نخستين كسي كه اين را امضا كند در تاريخ بهش فحش خواهند داد! اگر كاري به دليلي تعطيل شد يا ارگاني كار را تعطيل كرد، نهتنها تالار مسووليتي ندارد بلكه تا پايان دورهاي كه قرارداد بستيد بايد خسارت تالار را بدهيد! اينها شوخي نيست.
خب چطور راضي شدند كه امضا نكنيد؟
ما از ابتدا قرارداد اجرا را امضا كرديم. اين داستان بعدا شروع شد. من از روزي كه نمايشم روي صحنه رفته هر روز 10 بار يكي ميآيد قرارداد توي دستش است كه امضا كن. ميگويم آقا مگر چندتا قرارداد بايد امضا كنم. البته كارمندان معمولي خيلي خوب دارند همكاري ميكنند. چون آنها هم مثل من هستند. طراح نورشان همكاري ميكند، صدابردار، بچههاي صحنه و همه آنها كه مثل ما هستند دارند همكاري ميكنند. تازه آنها از ما هم بيچارهترند چون حقوق هم نگرفتهاند. اين از ريشه بايد درست شود. شخص وزير بايد براي اين فكري كند.
امسال هم كه دوباره سال تئاتر شد.
بله! و من فكر ميكنم آقاي جنتي اگر ميخواهند يك عيدي به اهالي تئاتر بدهند، بيايند و اين مساله تالار رودكي را حل كنند. به خصوص از وقتي آقاي مرادخاني آمد و معاون هنري وزارتخانه شد من خيلي اميدوار بودم و الانش هم اميدوارم از آقاي مرادخاني هم اين تقاضا را دارم كه فكري براي بنياد رودكي كنند. معضل بزرگي براي بچهها شده است. سنگي است جلوي پاي آنها. به جاي اينها ببيند ما چي داريم تحويل مردم ميدهيم، چه بنجلهايي به نام اثر هنري تحويل مردم ميدهيم! اينجا را سختگيري كنند. شوراهايي بگذارند. هر كس حق نداشته باشد تالار وحدت كار كند.
شما نخستين كارتان را چه سالي اجرا كرديد؟
من 1347 نخستين كار حرفهاي را اجرا كردم. در نمايش رستم و سهراب كه بازيگر بودم. كارگردانش هم زندهياد مصطفي اسكويي بود. من همهجا هم گفتم اسكويي يكي از آنهايي بود كه اصول و مباني بازيگري و كارگرداني را دقيق بلد بود و هيچ كس مثل اسكويي نميدانست. «عدو شود سبب خير» بود كه از ايران فرار كرد به شوروي و وقتي برگشت وارد دانشكده ما شد. ما اين شانس را داشتيم كه سال اول دو ترم با او گذرانديم. همان سال در آمفيتئاتر دانشكده هنرهاي زيبا اجرا شد.
در طول سالها بيشتر وقتها نام شما يادآور نام اكبر رادي است. داستان شما و زندهياد رادي از كجا شروع شد؟
اول اين را بگويم كه نويسنده بزرگ ما آقاي دولتآبادي كه من عاشقش هستم وقتي مرا ميبيند، بغلم ميكند و ميگويد كه تو براي من بوي رادي را ميدهي. رادي را من از زمان دانشجويي ميشناختم. به هر حال رادي بود! در يك شب سرد زمستاني سال 1362 به وسيله دوستي كه خدايش رحمت كناد
- فرهاد مجدآبادي- با رادي قراري گذاشت كه او را ببينيم. شب بسيار سردي بود. در راه كه ميرفتيم من به فرهاد ميگفتم اگر تو فكر ميكني كه رادي برخورد بدي خواهد داشت نرويم! و او هم ميگفت نه بابا! آخه چرا بايد بد برخورد كند. نميدانم آقاي رادي را ديده بوديد يا خير. خدايش بيامرزاد خيلي ظريف و اتوكشيده بود. خيلي منظم و مرتب بود. اگر خطش را ببينيد انگار نوعي تايپ است. در راه كه داشتيم ميرفتيم ايشان را ببينيم، خب من رادي را از آثارش ميشناختم، يك آدم خشن، نميدانم چرا ولي من كسي مثل ايبسن را مجسم ميكردم! گنده با موهاي وزوزي و عجيب و غريب. رسيديم و زنگ در را زديم. ديدم آقايي با صدايي بسيار لطيف گفت بفرماييد. با خودم گفتم اين حتما مستخدم است و الا خودش بايد خيلي زمختتر از اين حرفها باشد. خلاصه رفتيم بالا و من ديدم آدمي كه اصلا از لحاظ ظاهري درشت نبود آمد و ما را به اتاق كوچكي برد. شايد دو متر در دو متر. آنجا رفتيم و ديدم رادي بزرگ همين است. از آن اتاق كوچك آثار بزرگي خلق كرد و آن شب مقدمه كار «پلكان» نخستين كار من و رادي بود.
و اين همكاري نزديك به 30 سال ادامه داشت.
بله! اين همكاري آنجا پايهگذاري شد. يادم است كه در سال 1363 پلكان را در سالن اصلي تئاتر شهر به صحنه برديم. همكاري من و رادي از سال 1363 شروع شد و به قول خودش ربع قرن تا هنگام وفاتش ادامه داشت. در چندتا كتاب لطف كرده و درباره من چيزهايي نوشته. يك جايي نوشته مرزبان خودش را پاي اين چند ورق نمايشنامه من پير كرد و هرگز هم به حق و حقوق خودش نرسيد و ميگويد اختلاف سليقه و اختلافنظر گاهگاهي به جاي خودش، اما در برابر اين زحمات مرزبان من سر تعظيم فرود ميآورم. خيلي به من لطف داشت.
معروف است كه زندهياد رادي اجازه تغيير متن را نميداد. با اين خصوصيت چه ميكرديد؟
رادي اجازه نميداد يك «و» در متن تغيير كند. ميگفت آنچه نوشتهام همين است! يادم است نمايش پلكان دو ساعت و چهل و پنج دقيقه بود كه البته اين داستاني را كه ميخواهم بگويم در كتاب بشنو از ني نوشته. نقل به مضمون نوشته «مرزبان آمد، نگران، به هم ريخته. بهش گفتم چته؟ گفت نگران تماشاچي هستم، ميترسم خسته شود. گفتم: برو هر كاري دلت ميخواهد بكن. مرزبان گفت ميخواهم حذف كنم. گفتم برو هر جا را خواستي حذف كنم.» من رفتم و يك هفته بعد برگشتم پيش رادي. كه خودش نوشته مرزبان برگشت با نگراني بيشتر! چون منِ مرزبان هرجا كه آمدم حذف كنم، ديدم يك جايي جلوتر نمايش به هم ميريزد! و آنجا مينويسد به مرزبان گفتم درام صحيح يعني اين.
يعني هرگز بخشي از كار رادي را حذف نكرديد؟ به هر دليلي.
اين همكاري ادامه داشت تا سال 1376 كه آميز قلمدون را كار ميكردم و چهارمين يا پنجمين همكاري ما بود. من يك صحنه را كلا برداشتم و رفتم و بهش گفتم ميخواهم حذف كنم. يك صحنه رويا بود. گفت شما از نظر من صاحبنظر هستيد. هركاري بخواهيد ميتوانيد انجام دهيد. يادش بخير! اين لطف را به من داشت. حتي وقتي بچههاي شهرستان ميخواستند كار كنند از من ميخواست ببينم و اگر تاييد كردم اجازه ميداد كه متنش را اجرا كنند.
امروز جايگاه رادي را در تئاتر مدرن ايران چطور ارزيابي ميكنيد؟ فارغ از آن دوستياي كه داشتيد.
رادي از آنهايي است كه بدون جانشين است. كسي نداريم ديالوگنويسي و درام را از رادي بهتر بداند. هيچ كس! حتي اساتيد همطراز خودش! ديالوگنويسيهاي رادي مثل كاشيكاريهاي مسجد امام اصفهان است. اينقدر درست هستند و اينقدر من عادت كرده بودم كه وقتي گوش ميدادم ميگفتم اينجاش ايرادي دارد اين مال رادي نيست! و بچهها ميگفتند عجيب است كه ما يك واو را جابهجا ميكنيم تو ميفهمي. خب عادت كرده بودم. خيليها الان ادعاي نويسندگي درام دارند اما بايد ديد مردم چه ميگويند. امين زندگاني وقتي در تانگوي تخممرغ داغ بازي كرد در فيلم پشت صحنه گفت من به دانشجويان تئاتر توصيه ميكنم چندتا كار از رادي اجرا كنند تا متوجه شوند درام ايراني يعني چه!
شما هميشه بر ايراني بودن تاكيد داريد. يكي از مولفههاي كاري شماست. اكبر رادي و حضور او چه ميزان در اين علاقهمندي شما- چه تربيت و چه تثبيت آن- به فضا و درام ايراني موثر بود؟
خيلي زياد! تا رادي زنده بود، براي من همهچيز بود و متونش را با عشق كار ميكردم. يكي دو متني كه من بعد از خودش كار كردم مشكلات فراوني داشتم كه ميگفتم اي كاش خودش بود. اي كاش رادي بود. خيلي كمككننده بود. خيلي معلم بود. براي من خيلي ارزش داشت كه وقتي به رادي ميگفتند نويسنده بزرگي است ميگفت من درامنويسم! تاكيد داشت كه درامنويسم و اين ارزش داشت و درام ايراني را ميفهميد. در همه كارهايش خانواده را بهانه ميكند و بزرگترين حرفهاي جامعه را ميزند.
از علايق رادي بگوييد و وجوه مشتركي كه با هم داشتيد؟
در ايران خيلي ميگفتند كه رادي چخوف ايران است. من هميشه گفتهام اكبر رادي، چخوف، ايبسن و ميلر ايران است و علاوه بر اين عجيب تحت تاثير صادق هدايت بود. علاقه عجيبي به هدايت داشت. از اين جالبتر اين بود كه همان طور كه گفتم وقتي براي بار اول داشتيم پيش رادي ميرفتيم، من تصوري شبيه به ايبسن از او داشتم اما وقتي وارد همان دفتر كار كوچك شديم، سه تا عكس وجود داشت. ايبسن، چخوف و هدايت و من اعتقاد داريم رادي چيزي از ميلر، ايبسن و چخوف كم نداشت. اين را هم بگويم يك چيزهايي كه باعث نزديكي من به رادي شد، توجه او به فقر و عدالت بود. هميشه در همه كارهاي من فقر و بيعدالتي هست. من ديگر جوان و جوياي نام نيستم كه بخواهم اسمي در كنم. من از ابتدا اين دغدغه را داشتم، چون هر دو را تجربه كردم. بيعدالتي را خيلي بهتر ميشناسم و در همه كارهايم بوده. وقتي با رادي و آثارش آشنا شدم ديدم چه محفلي بهتر و محكمتر از اين. چون اين دو مساله در تمام كارهاي رادي هم هست.
رادي زماني آغاز به كار ميكند كه ما به نوعي در حال گذار هستيم و اين ايراني بودن و شايد دلتنگي براي سنتي كه در حال از دست رفتن است در كارهاي اكبر رادي هست. شما هم جديترين اجراكننده آثار ايشان بوديد. شما هم اين دلتنگي را داريد؟ در اين روزگار!حتي در «بازار عاشقان» كه از كارهاي متفاوت شماست.
من شناسنامهام را گم نكردهام. هويت خودم را گم نكردهام. من در فرنگ طراحي تئاتر خواندم. هنوز هم خيليها تحصيلات مرا با طراحي صحنه اشتباه ميگيرند. من نور را به طور كامل خواندم. اگر چيزي ياد گرفتم وقتي از مرز وارد شدم اينها را آن طرف گذاشتم و آمدم. من هنوز عاشق بوي نجيب نم كاهگلم. قبلا هم گفتم تئاتر من اگر بوي نجيب
نم كاهگل ندهد فايده ندارد.
در بروشور بازار عاشقان هم هست!
بله من در همين بروشور خودم اشاره كردم. گفتم من هنوز عاشق كوچهپسكوچههاي آبپاشي شده بعدازظهرها هستم. ادا و اصول بلد نيستم و سعي ميكنم نداشته باشم. متاسفانه از برخي و نه همه اساتيد دانشگاههايمان گلهمندم كه فكر ميكنند كعبه آمال حتما آن طرف است. بله! به خدا من هم ميدانم تئاتر ما وارداتي است. به خدا من هم ميدانم تئاتر ما از غرب آمده است. من ميدانم ما تئاتر مدرن نداشتيم. همه اينها را ميدانم. اما تعزيه كه داشتيم. سياهبازي كه داشتيم. تخت حوضي كه داشتيم. ما فردوسي داشتيم. ما حافظ و مولانا داشتيم. تا فردا ميتوانم اين آدمها را اسم ببرم.
جالب است كه در همين روزهاي گذشته بهرام بيضايي «طربنامه» را به شيوه روحوضي در امريكا به صحنه برد.
دقيقا! دقيقا! ببينيد مهم اين است بيضايي چرا بيضايي شد؟ براي اينكه بيضايي قبل از اينكه يادگيريهايش را از شرق و غرب بياموزد اين را آموخته كه بايد همهچيز را از كاتاليزور خودش عبور بدهد. وقتي اين كار را ميكند ميشود «طربخانه» كه در سال 2016 در فرنگ دارد عرض اندام ميكند و همه برايش سر و دست ميشكنند. براي اينكه بيضايي سعي نكرد هويت خودش را انكار كند و به عنوان يك ايراني افتخار هم كرد.
پس فكر ميكنيد بايد به خودمان برگرديم؟
بله! ما همهچيز داشتيم. اين يكي از دردهاي من است و هميشه هم ميگويم. اصلا مرغ همسايه غاز! و غاز هم هست. ولي ما اول خودمان را بشناسيم. ببينيم چه چيزهايي داريم. من يك سخنراني درباره بيهقي داشتم و در تحقيقي در اين باره حدود 50 مورد اثر نمايشي در آن پيدا كرديم. خب اين يكي از بزرگان ما است. فردوسي همهاش تصوير است. اين درد است كه ما در دانشگاه ايلياد و اوديسه را ميخوانديم كه نمره بگيريم. مجبور بوديم ولي يك نفر نميآمد بگويد شاهنامه هم بخوانيد. من هم اگر خواندم بعد از دانشگاه و به سفارش پدرم بود. اينكه هنر نيست كه هر چيزي را ديگران نشخوار ميكنند ما تكرار كنيم. ما چه داريم؟ نياييم بگوييم فلاني اين گونه گفته است پس ما هم بايد همان كار را كنيم. به دانشجويت ياده بده ايراني فكر كند. به ايران بينديشد. كار ايراني كند. نه اينكه دو كار فرنگي را تقليد كند از تو كه خودت هم آن طرف ديدهاي و تقليد كردهاي و تمام هم كه شد كفگيرت به ته ديگ بخورد. ما اين نمونهها را داشتيم. قطعا بايد هم دانشگاهي و تئاتري ما، با هنر غرب آشنا شود. حتي مردم ما هم بايد آشنا شوند. اما چه اشكالي دارد كه در سال چندتا كار ايراني هم به روي صحنه برود. بگذريم از اينكه يك آقايي زماني گفته بود ما اصلا درام ايراني نداريم!
اين درام ايراني، براي شما با چه كساني آغاز ميشود؟
وقتي به تئاتر مدرن خودمان نگاه ميكنيم بدون شك بيضايي، رادي و ساعدي پرچمدار هستند. بايد كور باشيم و اينها را نبينيم. اصلا تئاتر مدرن امروز را اينها به ايران آوردند. حالا فلاني كه 4 تا نمايشنامه را از فلاني تقليد كرده و 10 تا اثرش پيش خود من است و خواندم و ديدم ارزش كار كردن ندارد و حجب شرقي اجازه نميدهد بهش بگويم، عرض اندام ميكند كه چه ميگويد اين رادي! متاسفانه عادت كرديم دوستان را تخريب كنيم و شايد خودمان را بزرگ. منِ مرزبان عادت كردم بزرگتر از خودم را تخريب كنم شايد بگويند اين آدم بزرگي است. البته كه فايده ندارد. خودت را درياب! لازم نيست كسي را تخريب كني.
اما كمي هم به «بازار عاشقان» بپردازيم. بعد از اين همه كار كردن با اكبر رادي و رئاليسم ويژه او، سال 95 را با اثري آييني آغاز كرديد. اما به نظر ميرسد «بازار عاشقان» بيش از اينكه دغدغه تكنيكهاي تئاتري داشته باشد نوعي دلگويه است...
بله دقيقا! همينطور است. شايد بعدها، نميدانم شايد هم در تاريخ ادبيات ما، شايد هم بعد از مرگ من عدهاي بگويند آن سال مرزبان «بازار عاشقان» را به فلان دليل كار كرد. چون حقايق بعدها معلوم ميشود. من اگر اين نمايش را كار كردم چون همه ما عشق را فراموش كردهايم. امروز وقتي با جوانهايمان درباره عشق حرف ميزني، اگر به تو نخندند دستكم طوري تمسخرآميز نگاهت ميكنند كه يعني درباره چي داري حرف ميزني! به چه زباني داري حرف ميزني و اگر درباره عشق فكري هم ميكنند عشق مجازي است كه اصلا آن مفهوم را ندارد. من در كارهايم هنوز هم دنبال آن روابط انساني هستم كه شايد خودم هم بچه بودم.
پس الان چي؟ با اين روزگار بايد چه كنيم؟
خيلي گم شديم. خيلي روبات شديم. همه كوك شديم. كنار هميم، با هم حرف ميزنيم، اما جبر- اسمش را جبر ميگذارم- ما را كيلومترها از هم دور انداخته. هر كدام در يك جزيره هستيم. اگر همديگر را نميخوريم شايد هنوز چندشمان ميشود! برخورد آدمها را با هم ببينيد! در همه جا! هر كسي به گونهاي فقط ميخواهد كلاه سر ديگري بگذارد. به قول رادي «در كنار هم، خيلي آرام، به زبان مادري سر هم را كلاه ميگذاريم و صدايمان هم درنميآيد.»
با شما انگار هميشه به رادي ميرسيم! آيا دوباره هم از رادي كار خواهيد كرد؟
نه! فكر نميكنم ديگر از رادي كار كنم. من كارهاي رادي را كار كردهام. ديگر نميخواهم تكرار كنم. دو تا از نمايشنامهها را دوبار به صحنه بردم. البته كاري دارد كه خيلي طولاني است. چندبار هم دورخيز كردم اما اعتقاد دارم كه فقط خود رادي ميتوانست آن را درست كند. در زمان حياتش من يكي دوبار باهاش صحبت كردم و گفت اين نمايش همين است. حتي يكي از كارگردانان خوب سينما تئاتر و تلويزيون با رادي صحبت كرد كه اين كار را به عنوان سريال كار كنيم، اما خب ميخواست آن را تغيير دهد كه رادي گفت نه! اين نمايش همين است. اگر ميخواهيد كار كنيد همين را كار كنيد، كه نشد. نه! ديگر از رادي كار نميكنم.
پس چه ميكنيد؟
خب خيلي از آدمهاي توانمند كنار من هستند. آدمهايي كه بتوانند ايراني كار كنند را كنار خودم دارم. من كسي مثل علي نصيريان كنارم است. احترامي كه من براي نصيريان قايلم، منهاي كارهاي بازيگري و كارگرداني كه انجام داده، به جهت اين است كه تئاتر ايراني را خيلي خوب ميشناسد و امثال آقاي نصيريان هم داريم. من در آينده نزديك يا به زودي يك كار بزرگ ايراني انجام خواهم داد. نويسندهاش را هم به زودي اعلام خواهم كرد. اميدوارم اِن قُلتي در آن پيش نيايد به جرم اينكه من امسال يك بار كار كردهام و ديگر نبايد امسال كار كنم! جالب است همه جاي دنيا مردم از خدايشان است كسي كار كند. در ايران ما تا بخواهيم كار كنيم ميگويند تو ديگر كار نكن چون امسال كار كردهاي. خب به تو چه ربطي دارد! ميخواهم كار كنم! اميدوارم بتوانم در پايان امسال يك كار صددرصد ايراني و بزرگ به صحنه ببرم.
و ديگر چي؟
من تا زندهام كار تئاتر ميكنم.
فقط هم ايراني؟
بله! فقط هم ايراني! آهان! بگذاريد اين را بگويم! من دگم نيستم. زماني دوست داشتم «مردههاي بيكفن و دفن» سارتر را كار كنم و الان هم جزو كارهاي رپرتوراي است كه اگر عمر مهلت دهد روي آن را كار خواهم كرد. اما خب ممكن است به عمر من وصلت ندهد. اما اين كار ايراني را انشالله امسال شروع خواهم كرد با بيشتر بازيگراني كه در همين نمايش «بازار عاشقان» حضور دارند. در اين كار بايد تشكر كنم و خيلي برايم مهم است. از قائميان بايد تشكر كنم چون بسيار بازيگر با استعدادي است. من بعد از خسرو شكيبايي بازيگري نديده بودم كه اينقدر زود متوجه خواست كارگردان شود. محمد حاتمي نخستين مولانايي بود كه وقتي ميخواستم شروع كنم سراغش رفتم. بسيار بازيگر خوبي است. با دانش است. شهرام عبدلي فوقالعاده است.
و ايرج راد؟
ميخواستم به همين برگردم. يكي از دوستان براي من نوشته بود وقتي ايرج راد وارد سالن شد من حس ميكردم سرش دارد به سقف تالار ميخورد. از بزرگي. اين خيلي حس قشنگي است. ايرج خيلي بزرگ است.
و البته فرزانه كابلي!
قطعا! عالي است! اين را همينجا بگويم يكي از موفقيتهاي من- اگر موفق هستم- در اين نمايش حضور فرزانه از نخستين روز در كنار من بود. رادي هميشه به من ميگفت تو به بازيگر مدرك ميدهي! چون هميشه مثل كارگردانهاي سينما دكوپاژ شده سر صحنه ميروم. من قبل از شروع تمرين همه طراحيهايم را انجام دادهام. از نخستين روز فرزانه كنار من بود و در طراحي هر حركت به من كمك ميكرد. خلاقيتهايش خيلي بهم كمك كرد. موسيقي جهانسوز فولادي و صداي محمد حشمتي هم خيلي خوب بود و همينجا چون كملطفي نسبت به يكي طراحهاي من شده تاكيد دارم حتما قيد كنيد كه خيلي زحمت كشيد و متاسفانه اسم ايشان در بروشور از قلم افتاده و من شرمنده شدم.
نور آقاي لطفي به دكور آقاي مجيد ميرفخرايي رونق صدچندان بخشيد.