تيمي كوچك، قلبي بزرگ
و مرزي بينِ افسانه و حقيقت
گابريل ماركوتي
قهرماني لستر در زمين قطعي نشد. لستريها كه همه خانه جيمي واردي جمع شده بودند (و كريستين فوكس اين تصاوير را زنده پخش ميكرد) پاي تلويزيون و بعد از سوتِ پايانِ بازي چلسي و تاتنهام فهميدند كه قهرمانِ ليگِ برتر شدهاند. كلوديو رانيري كجا بود؟ رانيري براي ناهار خوردن با مادرِ 96 سالهاش راهي ايتاليا شده بود و احتمالا بعد از بازگشت، مسوول گمرك فرودگاه بهش خبر داده كه تيمش، لستر سيتي، قهرمانِ ليگِ برتر شده است. اين يك رويا بود؛ رويايي محو و دوردست كه رانيري هر هفته به ما گوشزد ميكرد. معمولا به ورزشكارها ياد ميدهند كه پيروزي و قهرماني را در تصورشان ببينند تا به آن عادت كنند. اگر اولِ فصل رانيري از بازيكناني كه احتمالِ قهرمانيشان 5000 به يك بود، تازه از نبردِ بقا در ليگِ برتر آمده بودند، دو رسوايي اخلاقي و نژادپرستانه را پشتِ سر گذاشته بودند و البته مربيشان كسي بود كه به او لقبِ بازنده ذاتي داده بودند، ميخواست تا قهرماني ليگِ برتر را تصور كنند قطعا بايد به سلامتِ عقلانياش شك ميكرديم. اما حالا مرزِ بينِ افسانه و حقيقت يكي شده است. هرچقدر دوست داريد خودتان را چنگ بزنيد تا مطمئن شويد اين يك رويا نيست. لستر سيتي قهرمانِ ليگِ برتر شده است. در دوراني كه معمولا حقوقِ بازيكنان رابطه مستقيمي با نتايجِ تيمها دارد، لستر حريفاني را پشتِ سر گذاشت كه حقوقشان چهار، پنج برابرشان بود. لستر تيمِ جواني نبود كه از استعداد و انرژي فوقالعادهاش براي غلبه بر فشارِ ليگ استفاده كند. لستر حتي تيمي متشكل از بازيكناني باتجربه كه بلد هستند چطور قهرمان شوند هم نيست. كلِ افتخاراتِ بازيكنانِ لستر به قهرماني شينجي اوكازاكي در جامِ ملتهاي آسيا، دو قهرماني رابرت هوتِ در آن زمان جوان و نيمكتنشين در ليگِ برتر با چلسي و قهرماني كلاسوراي آرژانتين براي لئو اوژوا، كه تازه او هم نيمكتنشين بود، ختم ميشود. ميانگينِ سني لستر 28 سال است. ستارههايش، انگولو كانته و رياض محرز روي هم 10 ميليون دلار قيمتشان بود، كه البته الان اين قيمت 10 برابر شده است. دو تا دنيها، درينكواتر و سيمپسون، از نظرِ باشگاهِ منچستر يونايتد كيفيتِ لازم براي ماندن در اولدترافورد را نداشتند. وز مورگان تا قبل از 30 سالگي در ليگِ برتر بازي نكرده بود. قراردادِ كريستين فوكس و مارك آلبرايتون در شالكه و آستون ويلا تمديد نشده بود، چون به نظرشان لزومي نداشته. منچسترسيتي به كسپر اشمايكل گفته بوده هيچ شانسي براي بازي كردن در تيمِ اول ندارد و كسپر مجبور شده بود به دسته چهارم و ناتس كانتي برود. جيمي واردي 4 سالِ پيش به صورتِ نيمهحرفهاي فوتبال بازي ميكرد. خودِ رانيري با اينكه در طولِ 30 سال مربيگري هميشه محترم بوده، اما 4 بار در 3 ليگِ مختلف دوم شد و هرگز قهرماني را تجربه نكرده بود. همه تيمهاي ورزشي از اتحاد و همبستگي حرف ميزنند. اما اين لستر «تيمي كوچك بود با قلبي بزرگ». غير از محرز و كانته كه احتمالِ رفتنشان به تيمهاي ديگر است، بقيه بازيكنان باور داشتند كه فرصتشان همين است. يا با هم پيروز ميشوند، يا با هم سقوط ميكنند. رانيري نقشي بزرگ در اين روحيه داشت. پيتزا درست كردنها، روزهاي تعطيل... در هر ورزشي، در هر دوراني، هميشه به ما ميگفتند اگر باور داشته باشي، اگر ايمان داشته باشي، همهچيز ممكن است. خب، حالا ديگر مطمئن شديم.