• ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3530 -
  • ۱۳۹۵ چهارشنبه ۲۹ ارديبهشت

نيم‌رخ‌ها اتوبيوگرافي از ترس

يادداشتي بر نيم رخ‌هاي ايرج كريمي

اِشا صدر اِشكوري

نويسنده و كارگردان

فيلم نيم‌رخ‌ها ساخته مرحوم ايرج كريمي از جمله ژانرهايي در سينماست كه كمتر سينماگران ايراني را جذب خود كرده است. شايد به سبب روايت آرام و ساكنش و يا عمق درگيري‌اي كه بيشتر فكر مي‌كنند، مخاطب را به سينما نمي‌كشاند. اما مگر ما بدون چشيدن طعم چنين فيلم‌هايي و آمادگي ذايقه‌مان براي‌شان، مي‌توانيم بگوييم «دوست داشته خواهد شد» يا «خير»؟ آيا براي مخاطبين ايراني نبايد ذايقه‌هاي مختلفي از سينما، فيلم و رسانه‌هاي مختلف هنري وجود
داشته باشد؟
فيلم نيم‌رخ‌ها آخرين ساخته ايرج كريمي در گروه هنر و تجربه به نمايش در آمده است. گرچه سينماي گروه هنر و تجربه رو به سوي فيلم‌هايي دارد كه سينماگران و مديران فرهنگي تخمين مي‌زنند فروش گيشه نخواهند داشت و اين شانس را براي‌شان قايل شده‌اند تا در مكاني مناسب و در شان‌شان در لواي سينمايي هنري به نمايش درآيند اما براي من فيلم نيم‌رخ‌ها - سينماي هنر و تجربه- نيست؛ سينمايي جدي، هنري و تا اندازه‌اي فلسفي است. سينمايي كه مخاطب را دعوت مي‌كند تا همراه با كارگردان به اقيانوسِ آبي بيكران فيلم وارد شود، بر تختي شكسته كه پايه‌هايش در حال انهدام‌ است، بنشيند آنهم در يك خلوت و سكوت كه تا پايان فيلم ادامه خواهد داشت. سينمايي كه شبيه فيلم‌هاي روز با فقر دست و پا نمي‌زند، فقر فرهنگي و فقر زيستي. سينماي كريمي در فيلم نيم‌رخ‌ها كه بازي بابك حميديان، سحر دولتشاهي، رويا نونهالي، بهاران بني‌احمدي و... پس از كارگردانش بر پرده مانده است، سينماي ترس است. ترس از دست دادن! ترس همچون سرابي كه همه‌چيز را در خود مي‌كشد و نابود مي‌كند.
ترس از عشق و مرگ تمام فيلم را روايت مي‌كند. نهايتا اين سرطان است كه بر همه‌چيز غلبه مي‌كند. بابك حميديان در نقش «مهران» مردي است در آستانه در و موجوديتي است براي جنگ ميان «بانو» مادرش و «ژيلا» زني كه دوست مي‌دارد. تمام داستان در اين يك جمله خلاصه مي‌شود. اما آنچه فيلم ايرج كريمي را بدل به فيلمي تاثيرگذار مي‌كند، روايتي است از اين جنگ بي‌امان با طراحي صحنه‌، انتخاب نور و فضايي بسيار مناسب كه به رويا مي‌ماند، رويايي كه دوست داريد تا پايانش را ببينيد.
آشنايي كاراكترها در فاصله كوتاهي از فيلم رخ مي‌نماياند، ژيلا آمده است تا در جزيره تنهايي‌اش نفسي تازه كند، خانه‌اي وسيع با ديوارهايي آبي كه مهران از ميانه راه نرسيده با يك كلمه –شوهر- نجاتش مي‌دهد و خانه از آن او مي‌شود! چرا كه صاحبخانه آشنا هم خانه‌اش را به زني تنها اجاره نخواهد داد. رابطه مهران و ژيلا در برخوردهاي اندك صحنه‌هاي آغازين فيلم عاشقانه و آرام است، اگر چه درد ناشي از سرطاني كه ميان تن و جان مرد اثر كرده، دارد از درون مي‌خوردش.
طولي نمي‌كشد كه مادرانه‌ترين مادر فيلم ظاهر مي‌شود. رويا نونهالي بي‌شك در اين فيلم مي‌درخشد، زني قدرتمند كه صدايش را مي‌اندازد توي گلويش و مي‌خواهد با چنگ و دندان پسرش را از زندگي پس بگيرد، از زني كه دوستش مي‌دارد، از خيابان‌ها، كوچه‌ها و خاطره‌ها حتي از تختي كه به آن پناه برده است، مي‌خواهد بدمد و روحي ديگر به او ببخشد. مي‌خواهد مثل تئاترش، ناپلئون‌وار بتازد و شايد انقلابي كند تا مهران نميرد.
بانو مادر است، «مادر هر پسري»! مادر هر انساني كه از ترس نمي‌تواند به جايي پناه ببرد. خواهر مهران و ديگرانند كه خيلي آرام اين سه قطب را به هم وصل مي‌كنند. در كنار ديالوگ‌هاي زيبايي كه ميان بيمار شاعر و عروس تيماردارش رد و بدل مي‌شوند، غزلي است ديدني، آرام و پر قدرت براي خداحافظي. آنچه در نيمه نخست فيلم تا لحظه‌هاي پاياني تقلاي مهران براي زنده بودن خودنمايي مي‌كند، شناخت عميق كارگردان است از بانك عاطفي‌اش.
اما فيلم به دو پاره مي‌شود. نيمه اول ترسِ بابك، بانو و ژيلا است. كشمكش با درد و ترسيم تمام فضا و المان‌هاي موجود سينمايي براي يك مرگ تدريجي و پردرد اما نيمه دوم پس از رفتن مهران كه بر پهنه اين اقيانوس نمي‌نشيند، آينده و اميدي است در باقي كاراكترها كه نبودنش ضربه‌اي به فيلم نمي‌زد اما حضورش به ما مي‌گويد كارگردان ترسيم درستي از اين اميد نداشته است چرا كه آينده‌اي پس از آن، پس از بودن تو محتوم نيست.
نيم‌رخ‌ها، فيلمي است از ترس و اميد، فيلمي كه بايد ديد و با آن درد كشيد اما نه دردهايي كه هر لحظه در كوچه و پس‌كوچه‌هاي هر شهري ممكن است ببينيم. دردي كه دروني است و از درون شما را مي‌خورد. دردي شخصي كه اين روزها گريبانگير بسياري شده است -سرطان- فيلم از اين فضاي شهري و بيروني گريخته است و تنها در همان سرابي كه ابتدا شما را به آن مي‌كشد، پافشاري مي‌كند. همه وارد مي‌شوند، مي‌زيند و اثري مي‌گذارند و سايه‌هاشان بر پرده‌ها و ديوارهاي خانه و حافظه تاريخي خانه‌اي قديمي باقي مي‌ماند. سرنوشت چيز عجيبي است كه نمي‌تواني با هيچ چيز تاختش بزني. فيلم البته با بريده‌هايي از موسيقي‌اي كوبه‌اي به هم متصل مي‌شود از آينده كه شايد ترسيم كردنش تو را به دام نمي‌اندازد.
اما فيلم نيم‌رخ‌ها با درنظر گرفتن نيمه پاياني‌اش كه همچون فيلم كوتاه ديگري به جان فيلم گره خورده، فيلمي است جدي، تاثيرگذار و تاثربرانگيز. فيلمي براي مادران، همسران و آنهايي كه مي‌خواهند ترس‌هاي‌شان را يك‌بار جلوي چشم‌شان ببينند و باورش كنند. البته بايد در نظر گرفت كه اگر با يك فضاي كاملا رئال مواجه نمي‌شويم، چهره‌ها و صداها و زندگي هم آنقدر رئال نيستند. آنها خود دروني‌شان هستند كه در جاهايي پررنگ‌تر شده‌اند و با ساعتي كه كش آمده است انتظار مي‌كشند. انتظار دروازه‌هاي مرگ را، شايد.
فيلم‌ گرچه طولاني است اما تصاوير در چشمان‌تان رخنه مي‌كند، انسان‌هايي كه در يك دايره محدود مي‌خواهند با سرنوشت روبه‌رو شوند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون