• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3569 -
  • ۱۳۹۵ شنبه ۱۹ تير

محمد امين قانعي‌راد درنشست «نوجوان و جوان دهه 80»

فوران نوجواني

نسل جديد با خلأ معنا روبه‌رو است

عاطفه شمس

هجدهم خرداد ماه، نوجوانان متولد دهه 70 و 80 به مناسبت پايان يافتن امتحانات خود، ميتينگي را در پاساژ كوروش تهران برگزار كردند كه به عنوان پديده‌اي تازه در تحليل‌هاي جامعه شناسان ايراني، جا خوش كرد. چندي بعد، اخباري منتشر شد مبني بر اينكه مشابه اين اتفاق در مجتمع پروماي مشهد نيز به وقوع پيوسته است. گفته مي‌شود هماهنگي اين برنامه‌ها از طريق شبكه‌هاي اجتماعي صورت گرفته بود، توسط نسلي كه با نوآوري و با تكنولوژي‌هاي ارتباطي نوين، رشد يافته است. محمدامين قانعي‌راد، رييس سابق انجمن جامعه‌شناسي ايران نيز، اين نسل را نسلي رسانه‌اي شده مي‌داند كه به تعجيل در بلوغ فرهنگي و تاخير در بلوغ اجتماعي دچار شده‌اند. از نظر او، آنچه اين نوجوانان از خود نشان مي‌دهند، چيزي است كه پيش از اين در جامعه ايراني ديده ‌نشده‌ و تازه است و بايد هوشمندانه، با مطالعه، با گسترش نگاه و بينش و با افق ذهني بازتري با آن مواجه شد.  
در ابتداي اين نشست، حميدرضا جلايي‌پور، جامعه‌شناس و فعال سياسي نيز در توضيحات كوتاهي با بيان اينكه جامعه‌شناسان هنوز نتوانسته‌اند راجع به ميتينگ تهران داده‌هاي مناسب را جمع‌آوري كنند، گفت: قبل از برگزاري اين جلسه تلاش كرديم تا راجع به موضوع اجتماع دبيرستاني‌ها كمي داده جمع كنيم اما تاكنون امكان آن به خوبي فراهم نشده است زيرا آنچه وجود دارد تنها تحليل بعد از واقعه است.

 

 پديده فوران نوجواني در جامعه رخ داده است

محمدامين قانعي‌راد
جامعه‌شناس و پژوهشگر

من فكر مي‌كنم اين اتفاق كوه يخي بوده كه نوك خود را نشان داده است، بنابراين بايد توجه كرد كه بخش زيادي از بدنه اصلي اين كوه پنهان است. ما به عنوان جامعه‌شناس بايد تلاش كنيم اين كوه يخ را بشناسيم و ببينيم در اين حضور نسل نوجوان چه اتفاق تازه‌اي براي نخستين بار در حال رخ دادن است و چه چيزي در آن متفاوت است كه تا پيش از اين هرگز رخ نداده بود. سوالاتي كه دكتر جلايي‌پور در اين مكان كه يك حزب سياسي است طرح كردند نيز نشان مي‌دهد كه اين اتفاق يك انعكاس سياسي نيز داشته و بايد علاوه بر بعد جامعه‌شناسي از نظر سياسي نيز به موضوع توجه شود. كساني كه با نگاه امنيتي به قضيه نگاه مي‌كنند متاسفانه در اين فكر هستند كه قبل از هرگونه تجزيه و تحليل فقط سريع پديده را جمع كنند و توجه ندارند كه ممكن است بتوانند نوك كوه يخ را برچينند اما سطوح عميق‌تر ماجرا هنوز پابرجاست. به اعتقاد من اين اتفاق، يك غليان و جوشش بود كه من نام آن را فوران نوجواني در جامعه گذاشته‌ام يعني نوجواني وجود داشته و در جايي خود را نشان داده است. ممكن است بگوييد مگر نوجواني قبل از اين وجود نداشته، من مي‌گويم نه قبل از اين وجود نداشته است. از نظر زيستي، نوجواني سن 13 تا 18 سالگي است كه غربي‌ها به آن Teenager مي‌گويند و در فرهنگ ما، لفظ نوجواني به آن اطلاق مي‌شود و با بيان ديگري به آنها بچه دبيرستاني‌ها مي‌گوييم. چنين چيزي از نظر بيولوژيك، زيستي و سني قبل از اين نيز وجود داشته است اما ما نامي براي آن نگذاشته بوديم، افراد را تا 18 سالگي كودك حساب مي‌كرديم و چيزي با نام نوجواني به عنوان يك مقوله فرهنگي كه جامعه آن را به رسميت بشناسد وجود نداشت. اين يك بحث جديد است و من نديده‌ام در مباحثي كه مطرح مي‌شود روي اين قضيه تاكيد شود. در بيشتر موارد، پرسش اين بود كه ما بايد از اين موضوع هراسناك باشيم يا خير اما درباره اينكه خود اين پديده چيست و در حال نشان دادن چه تحولي در جامعه ايران است بحث و گفت‌وگوي زيادي صورت نگرفت.
تعجيل در بلوغ فرهنگي و تاخير در بلوغ اجتماعي
اين تحولي بود كه در غرب از دهه 70 ميلادي به بعد اتفاق افتاد. تين ايجرها به عنوان يك گروه اجتماعي ويژه پا به عرصه جامعه گذاشتند به اين معنا كه مي‌توانستند از خانه بيرون بروند، گروه‌هاي دوستي تشكيل دهند، ارتباطات اجتماعي با يكديگر برقرار كنند، سبك فرهنگي ويژه و اوقات فراغت خاصي داشته باشند و نوع موسيقي، لباس، مد و مواردي مثل اين، آنها را به يك مقوله اجتماعي تبديل مي‌كرد. در حالي كه ما در ايران چنين چيزي را نداشتيم و فرزندان حتما بايد تا 18 سالگي زيرنظر پدر و مادر كارهاي خود را انجام مي‌دادند و بنابراين يك نوع وابستگي به والدين در آنها وجود داشت. بنابراين فاصله زيادي بين كودكي تا ازدواج و قبول مسووليت براي آنها وجود نداشت. اما امروزه سن ازدواج به 33 سال رسيده است و از سوي ديگر، افراد در 13 سالگي وارد جامعه مي‌شوند يعني 18 تا 25 سالي كه سن من و 18 تا 30 سالي كه سن فرزند دهه شصتي من بود امروزه عملا در مسيري كه پيش مي‌رويم در حال رسيدن به 18 تا 33 سالگي است. در اينجا ما يك دوره بيست ساله داريم و حتي اين سن به شكلي در حال رسيدن به 35 سالگي است و به زودي شايد طي چند سال آينده به 40 سالگي نيز برسد. من عنوان 13 سالگي را علاوه بر بلوغ زيستي، سن بلوغ فرهنگي گذاشته‌ام اما بلوغ اجتماعي به نحوي در 40 سالگي اتفاق مي‌افتد. در اين سن است كه افراد مسووليت اجتماعي را مي‌پذيرند و خود را به جامعه پايبند دانسته و قراردادي اجتماعي را با آن امضا مي‌كنند. لذا ما با يك تعجيل در بلوغ فرهنگي مواجه هستيم كه آن را به 13 سالگي مي‌رساند و با يك تاخير در بلوغ اجتماعي كه در حال حاضر در آستانه رسيدن به 40 سالگي است. اما اين بلوغ فرهنگي در 13 سالگي چرا اتفاق افتاد.
فرهنگ تصويري، مسبب بلوغ فرهنگي زودرس
ما نسل‌هاي قبل، حتي در سن 25 سالگي نيز هنوز فكر نمي‌كرديم داراي بلوغ فرهنگي هستيم زيرا يك سنت عظيم فرهنگي وجود داشت كه اگر مي‌خواستيم با آنها ارتباط برقرار كنيم بايد آنها را مي‌خوانديم. بنابراين نوع ارتباط ما با آنها يك نوع ارتباط خوانشي بود و در درون يك فرهنگ گفتماني ما بايد به بلوغ فرهنگي مي‌رسيديم اما مهم‌ترين ويژگي و تفاوت نسل جديد در اين است كه در شرايطي بزرگ شدند كه فناوري‌هاي ارتباطي نوين در ايران پا به عرصه وجود گذاشت و شبكه‌هاي اجتماعي مثل اينستاگرام، تلگرام، فيس‌بوك و توييتر سبب شد آنها به يك معنا‌ آي‌تي‌بيس و رسانه‌اي شوند. همه ما به نحوي با رسانه‌ها ارتباط داشتيم اما نوع ارتباط اينها با تكنولوژي‌هاي ارتباطي- اطلاعاتي بسيار گسترده است و اين به آنها اجازه مي‌دهد كه از كودكي از طريق فرهنگ تصويري با كل تمدن جهاني آشنا شوند. اين است كه اين فرهنگ تصويري جديد كه با‌ آي‌تي آمده و در حال گسترش در جهان است تا حدي بلوغ فرهنگي را جلو مي‌اندازد. آنها از طريق فرهنگ تصويري اطلاعات زيادي به دست مي‌آورند بدون اينكه بتوانند به عمق مسائل پي ببرند. بنابراين بين رفتار اين نوجوانان و بزرگ‌ترها شباهت‌هايي پيدا مي‌شود و رفتار آنان با رفتارهاي كودكي متفاوت مي‌شود و هويت‌هاي جنسي و جنسيتي آنها نيز زودتر تكوين مي‌يابد.
 كاهش اقتدار خانه و مدرسه
يكي ديگر از شرايطي كه بچه‌هاي اين نسل در آن بزرگ شده‌اند، مساله اقتدار دو نهاد مهم اجتماعي خانه و مدرسه است كه به نوعي يك بحران جامعه‌پذيري براي نسل نوجوان ايجاد كرد. آنها توانستند از زير يوغ خانواده‌ها خارج شوند، عمدتا خانواده‌هاي تك يا دو فرزندي بودند، دكتر جلايي‌پور پرسيدند كه به كدام طبقه تعلق دارند، من بيشتر بچه‌هاي طبقه متوسط به بالا را در تحليل خود در نظر دارم كه عمدتا قادر بودند فضايي را به خود اختصاص دهند. اتفاقي كه در اين دهه مي‌افتد اين است كه تك فرزندي و دو فرزندي شدن، عكس فرزندان را در خانه جايگزين عكس پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها و قهرمانان ملي مي‌كند. از سوي ديگر، فرهنگ تصويري نيز اساسا نوعي خودشيفتگي ايجاد مي‌كند و در نهايت، اين سبب اعتراض پدر و مادرها به حاكم شدن فرزند سالاري شد. تعبير من اين است كه والدين خود، فرزندان را سالار خود كردند، تربيت و نحوه برخورد ما بود كه سبب حاكميت فرزند سالاري شد. در اين ميان، اقتدار مدرسه نيز به نحوي شكسته شد. يكي از مسائلي كه به اين قضيه كمك كرد جذب والدين و معلمان در تحولات اجتماعي دهه 70 و 80 بود. معلمان دهه 60 غالبا در انديشه‌هاي خود ترديدي ندارند بنابراين خيلي قاطع با دانش‌آموزان برخورد كرده و در جاهايي نيز آنها را سركوب مي‌كردند. اما از ميانه دهه 70 به بعد كه جامعه ايران با تحولاتي از جمله در حوزه ‌آي‌تي، جنبش‌هاي اجتماعي، گسترش انتظارات سياسي و رسانه‌اي شدن گسترده جامعه رو‌به‌رو شد، در آموزه‌هايي كه خود معلمان و والدين به نسل جوان‌تر انتقال مي‌دادند ترديد ايجاد شد. بنابراين حوزه وسيع‌تري را براي آزادي بچه‌ها تعريف كردند و در نهايت به جايي رسيد كه در حال حاضر، اقتدار مدرسه به حداقل خود رسيده است.
آرمان دانشگاه، جاذبه خود را از دست داده است
اتفاق ديگري كه در همين دوره افتاده و يكي از پيامدهاي گسترش آموزش عالي به شمار مي‌رود، اين است كه آرمان دانشگاه براي نسل جديد ناكارآمد شده است. در حال حاضر آرمان دانشگاه جاذبه خود را براي كل جامعه و به ويژه نسل جديد از دست داده است. اين نسل، هوشمند است و بسياري از مسائل اطراف خود را به سرعت گرفته و تجزيه و تحليل مي‌كند، بنابراين متوجه اوضاع است و خيلي راضي نيست كه زندگي خود را به عنوان يك دوره آمادگي يا يك دوره راهنمايي براي يك آينده كه بنا است در آن كاره‌اي شود تلف كند و بيشتر ترجيح مي‌دهد در زمان حال زندگي كند. در گذشته فرد مي‌انديشيد كه بيست سال ديگر بزرگ خواهد شد اما در حال حاضر نسل جديد خود را بزرگ مي‌داند. دانش و اطلاعات اين نسل به حدي است كه والدين به آنها نياز داشته و به كمك‌شان وابسته هستند. اين نسل، احساس كودكي نمي‌كند و البته سركوب و پس رانده نشده بلكه بيشتر عزيزگرامي داشته شده است. اگر بخواهم سه شاخص شرايطي را كه اين نسل در آن رشد كرده بيان كنم يكي رسانه‌اي شدن و در پي آن مصرفي شدن جامعه به دنبال گسترش ‌آي‌تي است و ديگري پسامادي شدن جامعه است كه تا حدي با مصرفي شدن جامعه ارتباط دارد. برخلاف گسترش فقر و شكاف طبقاتي در جامعه، مي‌بينيد كه ثروت‌هاي كلاني در تهران و كلان‌شهرها وجود دارد كه بچه‌ها از فوايد آن بهره مند شده‌اند. آنها دغدغه بيكاري و نرخ بيكاري و مانند آن را ندارند و حتي در دوره تين ايجري براي ادامه تحصيل در خارج از كشور برنامه‌ريزي مي‌كنند. سطحي از مصرفي شدن، برخورداري و نديدن دوره كميابي كه بعضا نسل دهه 60 آن را تجربه كرده‌اند سبب شده اين نسل بيشتر تمايل به نشان دادن خود داشته باشد و اين امر ممكن است از طريق پاساژگردي يا جلب‌توجه در شبكه‌هاي اجتماعي و... صورت بگيرد، بدون اينكه قصد انجام كنشي سياسي داشته باشد.
پيامدهاي فوران نوجواني در جامعه ايران
اما با دو نوع نگاه مي‌توان پيامدهاي اين موضوع را بررسي كرد؛ يك نگاه اين است كه بگوييم جاي نگراني وجود دارد يا خير و مبناي تحليلي آن چيست. ممكن است بگوييم اين نسل، بچه‌هاي‌ آي‌تي و پاساژ هستند چرا كه مبدا آنها شبكه‌هاي اجتماعي و مقصدشان پاساژ بود، گويا خود مي‌خواهند بگويند كه ما فرزندان ارتباطات و جامعه مصرفي هستيم. اگر با اين رويكرد خطي و كمي بدبينانه قضاوتي جبرگرايانه داشته باشيم، خواهيم گفت كه يك نوع نسل تكنو شكل پيدا كرده است كه يك سبك زندگي با رفتارهاي غيرسياسي هستند كه به سياست چه نهادين و چه جنبش، كاري ندارند. به دليل اينكه به دنبال مصرف و ‌آي‌تي هستند لذا يك تفكر چندپاره تصويري دارند، معمولا به جامعه بزرگ‌تر تعلق ندارند، مسووليت اجتماعي نمي‌پذيرند يا خيلي دير مي‌پذيرند و چون نسل انتخاب هستند خود را براي انتخاب در فرصت‌هاي زندگي هرچه كه باشد و همچنين براي انتخاب جغرافياي زندگي خود، آماده مي‌دانند. جنبه‌هاي منفي‌تر نيز اين است كه همان طور كه سن بلوغ فرهنگي كاهش پيدا مي‌كند سن آسيب‌هاي اجتماعي نيز كاهش يافته و به 15- 14 سال مي‌رسد. اين نسل در نهايت، جمعيت‌هاي پاساژگرد را مي‌تواند تشكيل دهد چرا كه ضد ايدئولوژي، فرهنگ‌گريز و لذت‌گرا هستند. اما واقعيت نشان مي‌دهد كه جامعه از اين پيچيده‌تر است و مسائل اجتماعي آنقدر ساده پيش نمي‌رود كه بگوييم يك نسل روي كار آمده كه ويژگي‌هاي اساسي جبرگرايانه خاص دارد؛ نه تجربه سياست نهادين و نه تجربه جنبش‌هاي اجتماعي جديد را تكرار مي‌كند و نه سياسي خواهد بود.
 نسل جديد با خلأ معنا روبه‌رو است
اما اين گونه نيست؛ حركت اين نسل، نشان داد كه با خلأ معنا روبه‌رو است، تمايل دارد كه در عرصه عمومي مشاركت داشته باشد، به معاشرت‌پذيري، به بيرون بودگي و به حضور در فضاي عمومي توجه و نياز دارد. آنها تا حدي احساس ناامني مي‌كنند كه ممكن است ناامني روانشناختي باشد زيرا اين نسل آزادتر و داناتر شده و افق زندگي بازتري پيدا كرده است، همچنين امكان انتخاب بيشتري دارند اما در عين حال معيارهاي كمتري براي انتخاب كردن دارند و نمي‌دانند چه چيزي را بايد انتخاب كنند. شخصيت آنها به نوعي ويژگي تلون، ناپايداري و ژله‌اي بودن پيدا كرده است كه با تمايلي كه به جست‌وجوي معنا و جذب شدن در يك گروه اجتماعي دارد براي او شرايطي دوگانه را فراهم مي‌كند؛ يا مي‌تواند يك نوع جامعه‌پذيري از نوع ديگر از نوعي كه خود مي‌خواهد انتخاب كند را تحقق دهد و يك نوع فرهنگ يا زندگي ديگر را بازتعريف كند يا اينكه تلاش مي‌شود آنها را به خانه برانند كه در اين صورت آنها به جاي خانه به زيرزمين مي‌روند يعني نوجواني در كشور تبديل به يك پديده زيرزميني مي‌شود كه هم اين امكان وجود دارد كه آنها دچار آسيب‌هاي اجتماعي شود و هم امكان دارد برخلاف پيش‌بيني‌ها بيايند و اين «من» را كه حالا شكل پيدا كرده، به يك نوع فرقه گرايي و ايدئولوژي‌هاي جديد واگذار كنند. يعني دقيقا برخلاف آنچه كه ما تصور مي‌كنيم كه از اين نسل فكر، ايدئولوژي و گرايش‌هاي مذهبي بيرون نمي‌آيد. آنها ممكن است به جهان به شيوه دوقطبي نگاه كنند و براي نيازهاي خود ساده‌ترين پاسخ‌ها را انتخاب كنند و اين مي‌تواند حتي خشونت‌زا باشد. بنابراين نبايد به اين پديده تك‌‌خطي نگاه كرد. مي‌توان برخلاف اين نگاه ظاهري تك خطي، پيش‌بيني كرد كه طيف وسيعي در مقابل آنها وجود دارد؛ از يك سو گروه‌هاي سبكي و از سوي ديگر گروه‌هاي سياسي گهگاه افراطي هستند كه ممكن است اينها را جذب كنند. بنابراين شما در اين نسل‌ها مي‌بينيد كه از يك سو افق ذهني بازي دارند و اما گاه تا حد زيادي محدوديت ذهن، نزديك‌بيني و پاسخ‌هاي ساده براي مسائل خيلي پيچيده دارند و به تجربيات نسل قبل بي‌توجه هستند. ما در غرب نيز مشابه اين موضوع را داشتيم در دهه‌هاي 40 و 50 ميلادي، نظريه‌پردازان مكتب فرانكفورت نسبت به گسترش فرهنگ پاپ جوان و مبتذل شدن، مصرفي شدن، غيرسياسي شدن فرهنگ هشدار مي‌دادند و كسي پيش‌بيني نمي‌كرد كه نسل دهه 50 در دهه 60 و به ويژه در سال‌هاي 1967 و 1968 دست به گسترده‌ترين حركت سياسي بزند كه پايه‌هاي غرب را در كشورهاي مهمي مثل آلمان، فرانسه و انگلستان بلرزاند. ما در آينده با امكانات متفاوت و متعارضي مواجه هستيم، انسان پيچيده است، جامعه پيچيدگي‌هاي خاص خود و فرآيندهاي خاصي را دارد بنابراين بايد به اين پيچيدگي‌ها دقت كنيم.
 در نسل جوان، اميد وجود دارد
در پايان صحبت‌هايم چند توصيه دارم؛ اول اينكه وقتي تحولي پيدا مي‌شود اين گونه نيست كه بتوان آن را به راحتي كنار زد و خيال خود را راحت كرد. يكي از مهم‌ترين نظريات تحولات اجتماعي اين است كه تحولات اجتماعي را هميشه نسل جوان به عهده دارد و علاوه بر اين، اساسا در نسل جوان، اميد وجود دارد و آنها هستند كه رسالت ساخت جامعه آينده را بر عهده دارند. برخي از نظريه پردازان در غرب، حتي معتقد هستند كه نسل جوان، شيوه‌هاي متصلب شده، متبلور شده و متحجر شده زندگي اجتماعي را زير و رو كرده و سامان جديدي را ايجاد مي‌كند. يعني جريان جواني به نحوي به جريان زندگي اجتماعي تداوم مي‌بخشد. برخي در مقابل اين، به رسالت روشنفكران و طبقه متوسط و دانشگاه قايل هستند. اما عده‌اي اعتقاد دارند كه خود پديده جواني، جامعه را مي‌سازد. نظريه پردازان طرفدار فلسفه زندگي يا ويتاليزم، كساني مثل نيچه معتقد هستند كه جوانان براي درهم شكستن تحجر زندگي رسالت دارند. هانا آرنت نيز اين بحث را دارد كه تا زماني كه كودكي متولد مي‌شود اميد وجود دارد. بنابراين بايد با مساله فوران نوجواني به عنوان يك پديده جدي برخورد كرد و در پرتو اين تحول ايجاد شده، اقدام به بازانديشي در نهاد مدرسه، دانشگاه و در سياست‌هاي فرهنگي كرد. نبايد اين گونه گمان كرد كه با راندن اين نسل، آنها به خانه مي‌روند. آنها جايي نمي‌روند، حضور دارند و عرصه‌هاي جديدي را پيدا مي‌كنند و اگر در يافتن اين عرصه‌ها موفق نشوند، ناخواسته به نوعي ويرانگري براي خود و جامعه دست مي‌زنند. بنابراين بايد با اين پديده هوشمندانه، با مطالعه، با گسترش نگاه و بينش و با افق ذهني بازتري برخورد كرد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون