• ۱۴۰۳ جمعه ۲۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3587 -
  • ۱۳۹۵ يکشنبه ۱۰ مرداد

فلسفه بعد از پست مدرنيسم در پنجشنبه‌هاي پرسش با حضور مراد فرهادپور و بارانه عماديان

خصومت با فلسفه

محسن آزموده

فلسفه بعد از پست مدرنيسم عنوان سومين جلسه از پنجشنبه‌هاي پرسش بود كه با حضور مراد فرهادپور و بارانه عماديان برگزار شد. در اين نشست بارانه عماديان، پژوهشگر فلسفه همچون سال گذشته كه به معرفي سيليويا فدريچي متفكر چپ‌گراي معاصر پرداخت، امسال در سخنراني‌اش به جريان فكري شتاب‌گرايي اشاره و ضمن معرفي خاستگاه‌هاي فكري اين انديشه، دو تن از متفكران اين جريان را خيلي خلاصه معرفي كرد. در صفحه پيش رو به دليل حجم مطلب ناگزير شديم تنها گزارش او از انديشه يكي از اين دو متفكر (نيك لند) را بياوريم و معرفي متفكر ديگر (ري براسيه) را به زماني ديگر موكول كنيم. عماديان همچنين انتقادهاي خود به شتاب‌گرايي را نيز مطرح كرد. مراد فرهادپور اما در اين نشست به تعبير فلسفه به مثابه مد پرداخت و كوشيد بر خلاف كساني كه با اين تعبير به جنگ فلسفه مي‌روند، هم از فلسفه و هم از مد، به نفع تفكر و فلسفه‌ورزي دفاع كند:


بحث را با سرچشمه‌هاي نظريه شتاب‌گرايي به مثابه يكي از جديدترين اشكال نفي سرمايه‌داري آغاز مي‌كنم. مفروض اين نظريه آن است كه رهايي نيروي بالقوه كار (labor) بايد از درون خود سرمايه‌داري متبلور شود زيرا خود سرمايه‌داري آن را ناممكن ساخته است؛ به عبارت ديگر رهايي تنها به ميانجي شتاب بخشيدن به توسعه سرمايه‌دارانه ممكن مي‌شود. اين رويكرد بسيار شبيه تلقي سنت كارگري ايتاليايي است و به همين دليل است كه شتاب‌گرايان به توني نگري و خصوصا به ديدگاه او درباره كار فكري (cognitive work) او نشان داده‌اند. به باور ايشان سرمايه‌داري به نقش كار فكري پي برده است و در نتيجه به جاي پرورش آن، آن را سركوب و تابع الگوريم سلطه كرده است. در نتيجه به زعم نگري ما هنوز همچون ماركسيسم سنتي، يك طبقه انقلابي داريم، با اين تفاوت كه حالا سوژه انقلابي، به جاي پرولتاريا، پرولتارياي فكري است. نگري به شيوه‌اي اسپينوزايي مدعي است كه اين طبقه، بيش از طبقه كارگر در ماركسيسم كلاسيك قدرت (به معنايي اسپينوزايي يعني كوناتوس يا شتاب زندگي) دارد. بنابراين مساله اساسي انديشه شتاب زدگي رها ساختن نيروهاي مولد كار فكري است. خاستگاه ديگر نظريه شتاب زدگي كتاب آنتي اوديپ: كاپيتاليسم و شيزوفرني نوشته دلوز و گتاري است. در اين كتاب دلوز و گتاري معتقدند كه حمله‌هاي بيماري شيزوفرني در واقع تلاش‌هاي شكست‌خورده‌اي براي فراتر رفتن از مرزهاي سرمايه‌داري هستند. وعده مثبت سرمايه‌داري از ديد دلوز اين است كه نيروهايي را آزاد مي‌كند كه مرزهايي را در هم مي‌شكنند. هر چند سرمايه‌داري نهايتا مرزهاي جديدي وضع مي‌كند كه از نو اين نيروها را در بر مي‌كشند. اين همان مضمون آشناي قلمروزدايي و وضع مجدد قلمروهاي جديد در انديشه فلسفي دلوز و گتاري است. مشهود است كه اين تفكر شتاب‌گراست، زيرا راه رهايي را در شتاب بخشيدن به فرايند مرزشكني سرمايه‌داري مي‌جويد، يعني با تبعيت از سنت اسپينوزايي كه در تفكر نگري ريشه‌هاي عميقي دارد، راه غلبه بر سرمايه‌داري را از طريق تسريع نيروهاي درون ماندگار خود سرمايه‌داري ميسر مي‌داند. متافيزيك توليد در تفكر دلوز همان متافيزيك توليد ليبدويي به معناي فرويدي است، يعني توليدي كه از منطق ميل (desire) پيروي مي‌كند. همين منطق است كه مي‌تواند از مرزها و قلمروهاي سرمايه‌داري تخطي كند.
ليوتار و بودريار
در سنت فرانسوي بحث در باب اين مساله به دلوز ختم نمي‌شود و متفكراني چون ليوتار و بودريار آن را بسط مي‌دهند. ليوتار در نقد دلوز معتقد است كه منطق ميل در كتاب او و گتاري هنوز رابطه‌اي بيروني با سرمايه‌داري دارد و آن چنان كه بايد دروني نشده است. او در كتاب اقتصاد ليبيدويي اين تز را بسط مي‌دهد و مي‌گويد كه اقتصاد ليبدويي با كاپيتاليسم در هم تنيده است؛ در حالي كه در نظريه دلوز شيزوفرني به مثابه شكلي از استحاله منطق ميل تلقي كه موفق مي‌شود از منطق سرمايه‌داري بگريزد. از نظر ليوتار چنين راه گريزي وجود ندارد. او تا بدان جا پيش مي‌رود كه تئوري از خودبيگانگي ماركس را به چالش مي‌كشد و مدعي مي‌شود كه كارگران اتفاقا از خودبيگانه نيستند، بلكه نوعي لذت مازاد مازوخيستي از استثمار كسب مي‌كنند. ليبيدوي كاپيتاليستي براي ليوتار يك ليبدوي مازوخيستي است. او با اين نظريه بسياري از ماركسيست‌ها را ضد خودش برمي‌انگيزد و بعدها نيز از اين اثرش تحت عنوان كتابي شيطاني ياد مي‌كند. سومين سرچشمه شتاب‌گرايي بودريار است كه در مهم‌ترين كتابش مرگ و مبادله نمادين دلوز و گتاري و ليوتار را نقد مي‌كند و مي‌گويد كه اين هر سه متفكر هنوز در نوعي نوستالژي نسبت به رهايي بخش بودن مفهوم ميل و ليبيدو به سر مي‌برند و نمي‌توانند شاهد باشند كه تنها مرگ است كه قادر است كدهاي سرمايه‌داري را بشكند. به تعبير او مرگ نوعي چالش نمادين است. او بر بازگشت به منطق پيشاسرمايه‌داري؛ دادن و گرفتن هديه بدون توجه به ارزش اقتصادي راه گسست از منطق ارزش سرمايه‌داري را  ارايه مي‌كند. نزد بودريار با بازگشت به امر منفي سر و كار داريم. او مثل دلوز و ليوتار حيات‌گرا نيست، بلكه سقوط سرمايه‌داري را در فوران انرژي منفي و آنتروپيكي (مرگ) مي‌بيند كه قادر است سيستم را از درون منفجر كند، نه در جوش و خروش سبكبالانه ميل.
قطعه در باب ماشين
نمونه‌هاي مذكور اجداد فلسفي و بي‌واسطه شتاب‌گرايي هستند، البته شتاب‌گرايي پيشينه ادبي در ادبيات علمي-تخيلي و فوتوريسم ايتاليايي و فوتوريسم روسي و سنت پانكيسم نيز دارد اما به تعبير خود شتاب‌گرايان و منتقدان شان هيچ نوشته‌اي از بخش موسوم به قطعه‌اي درباب ماشين در كتاب گروندريسه ماركس الهام بخش نظريه شتاب‌گرايي نبوده است. مي‌توان گفت بر خلاف ماركسي كه نظريه انقلاب دارد، در اين قطعه با ماركسي مواجهيم كه رهايي را به واسطه ماشين و پيشرفت تكنولوژيك ميسر مي‌داند. در اين بخش ماركس تصريح مي‌كند كه با افزايش نيروي مولد كار يا مكانيزه‌شدن كار كه به افزايش بازدهي در زمان منجر مي‌شود، شرايط مادي رسيدن به جامعه سوسياليستي فراهم مي‌شود. اين قطعه بهترين و گوياترين نمونه براي نظريه توليدگراي ماركس است كه بر اساس اين نظريه نيروهاي مولد در هر نظام اجتماعي بايد به پيشرفته‌ترين و كامل‌ترين شكل‌شان برسند تا امكان تغيير يا نابودي نظام فراهم شود. بدين‌ترتيب سازماندهي سرمايه‌دارانه كار، الگو يا مصداق عقلانيت تاريخي محسوب مي‌شود و شتاب بخشيدن به اين فرآيند تكنولوژيك به عنوان مهم‌ترين پيش شرط ظهور جامعه‌اي رها از تضادهاي سرمايه‌داري، ريشه تفكر شتاب‌گرايانه است.
البته ماركسي هم هست كه مي‌گويد كارگران جهان متحد شويد. ماركس عقيده نداشت كه شرايط كار بايد آن قدر سخت شود كه تغيير اتوماتيك وار رخ دهد. او بر استقبال آنچه سويه تاريك تاريخ مي‌ناميد، تاكيد نداشت. او اصلا ديدي حيات‌گرايانه نسبت به پول و ارزش نداشت؛ در حالي كه شتاب‌گرايي از سرمايه نوعي بت واره مي‌سازد و در دام آنچه ماركس بت وارگي (fetishism) مي‌خواند، مي‌افتد.
شتاب با سرعت متفاوت است
تاب‌گرايي نام يك دوره يا يك مد فلسفي است كه در دهه دوم قرن 21 ظاهر مي‌شود و عمدتا در قالب مانيفستو و كتابي كه نمونه‌هاي مختلف اين نظريه را در سال 2014 گردآورد، مطرح شده است. نكته آغازين در تبيين اين نظريه آن است كه شتاب (acceleration) در آن را نبايد با سرعت (motion) خلط كرد. شتاب در فيزيك ملاك اندازه‌گيري و تغيير جهت حركت است. شتاب زماني مطرح مي‌شود كه ناگزيريم مدل ساده تغيير يكنواخت يك متغير در يك مسير ثابت را كنار بگذاريم و به تغييرات پيچيده‌تري بپردازيم كه مستلزم دگرگوني‌هاي عميق‌تري در سيستم مورد بررسي است. شتاب در حالتي كه اقتصاد سرمايه‌داري به صورت عادي و بي‌تغيير كيفي عمل مي‌كند، چندان مورد نياز نيست بلكه زماني مطرح مي‌شود كه با واقعيت و نياز به تغييرات جدي در ساختار مواجه مي‌شويم، مثل وضعيتي كه غرب در مواجهه با بن‌بست و بحران اقتصاد نوليبراليسم با آن مواجه است و ناگزير از تغيير ساختاري و خلق يك نظام اقتصادي جديد است. چنان كه در مانيفستو گفته مي‌شود، شتاب‌گرايي نوعي فرآيند اكتشاف و خلاقيت درون خود سرمايه‌داري است. در دنياي ما الگوريتمي كه بر‌اساس آن سرمايه‌داري رشد مي‌كند، از شتابي بر‌خوردار است كه مرزهاي تفكر بشري را در مي‌نوردد. روشن است كه سرمايه‌داري مي‌تواند حتي از بحران به نفع خودش بهره‌برداري كند، مثل مهار موقتي بحران 2008 با تزريق پول و كاهش بودجه‌هاي اجتماعي از سوي دولت‌هاي ليبرال و ادامه بهره‌كشي از مردم و طبيعت. در نتيجه به نظر نمي‌رسد موتور سرمايه‌داري با يك بحران اقتصادي فروبپاشد؛ به تعبير ديگر سرمايه تنها بر اساس منطق تعادل و توازن عمل نمي‌كند و قادر است از عدم تعادل نيز استفاده كند و شكست را به پيروزي بدل كند.
نقطه ارشميدسي سرمايه‌داري
با وجود اين به تعبير شتاب‌گرايان با دقت بيشتر به سرمايه‌داري در مي‌يابيم كه يك نقطه ارشميدسي در ساختار سرمايه‌داري وجود دارد كه انرژي‌هاي سيستم را به صورت گريز از مركز تنظيم مي‌كند، مثل چرخ و فلكي كه با وجود چرخش در آن بدن‌ها به صندلي‌ها ميخكوب شده‌اند، يعني نوعي ثبات در حركت. شتاب از همين نقطه ساكن نشات مي‌گيرد؛ جايي كه به جاي ادامه يك مسير مدور، يك مسير‌برداري داريم. شتاب‌گرايان اين مسير‌برداري را مماس بر مسير دايره ادامه مي‌دهند، وجود نقطه يا نقاط گريز از مركز، نشان مي‌دهند كه قواعد ثابتي براي حركت وجود ندارند، بلكه اين قواعد قابل دستكاري (re-engineer) هستند. ما مي‌توانيم كل سيستم را در جهتي ديگر و با سرعت دلخواه خودمان به حركت در‌آوريم. چنان كه آمد شتاب سرعت نيست، بلكه مستلزم جابه‌جا كردن نقاط يا مدارها يا مسيرها (trajectory) ي آشنا و رايج و در مرحله بعدي دگرگون ساختن اين مسيرهاي رايج است. افقي كه اين نظريه براي فراروي از سرمايه‌داري ارايه مي‌كند اين است كه توليد اقتصادي مي‌تواند به مسير ديگري غير از آنچه تاكنون بوده هدايت شود. شتاب‌گرايان معتقدند سيستم سياسي در كشورهاي پارلماني چنان انسان محور (anthropocentrism) هستند كه فراموش مي‌شود ما با نوعي بحران زيست‌محيطي مواجه هستيم كه شوخي بردار نيست. در حالي كه رسانه‌هاي گروهي اصلا در اين مورد حرف نمي‌زنند، سرمايه‌داران به فكر سود كوتاه‌مدت هستند و در نتيجه در سطح زندگي روزمره راجع به اين فاجعه‌اي كه نسل بعدي با آن مواجه است، نمي‌شنويم. در حالي كه ما نمي‌توانيم انكار كنيم كه جهاني بزرگ‌تر از ما وجود ندارد. بنابراين از نظر شتاب‌گرايان بايد نوعي تناسب ميان زمان پديدارشناختي انساني و زمان فراانساني يا زمين‌شناختي (geological) ايجاد شود و بكوشد از انقياد زمان انساني درآيد؛ به عبارت ديگر بايد به ادراكي از زمان- مكان (space-time) برسيم كه اين كليت انسان محور را به‌هم بزند.
نيك لند: پايه گذار نظريه-داستان
 يكي از مهم‌ترين شتاب‌گرايان نيك لند (Nick Land متولد 1962) متفكر انگليسي است. او پايه‌گذار ژانر نظريه-داستان (theory-fiction) است كه مراد از آن ملغمه‌اي از ادبيات داستاني و فلسفه است. لند بيشتر به سويه علمي-تخيلي شتاب‌گرايي تعلق دارد و متاثر از سنت سايبرپانك در اواخر دهه 1960 است. او در 1995 در دانشگاه وارويك انگلستان گروهي تحت عنوان ضد‌آكادمي و بيابان گرد (nomad) به تعبير دلوزي بنا نهاد كه اگرچه همه از آكادمي بر آمده بودند، اما قصدشان بنا گذاشتن نوعي آوانگارد نو بود تا بتوانند بر فضاي مرداب گون و رباط وار و ماشيني سال‌هاي دهه 1990 غلبه كنند. علاقه لند بر دلوز بر نسخه او از شتاب‌گرايي منعكس مي‌شود و به اين دعوي مي‌انجامد كه بايد با غرق شدن و غوطه ور شدن در درون ماندگاري به استقبال آينده رفت؛ آينده‌اي كه پيش درآمدش را در تجربه قرن 21 يعني زندگي روزمره در سرمايه‌داري مي‌توان ديد. از ديد او همين فرآيند است كه بايد شتاب بگيرد. در زندگي كنوني نشانه‌هايي نظير هنر علمي-تخيلي، مواد روان گردان، بيوتكنولوژي، سايبر تئوري و... از اين زندگي ديده مي‌شود. نيك لند معتقد است كه اين نشانه‌ها را بايد به مثابه كدهايي از آينده خواند. يعني اينها مثل ذرات معلقي هستند كه گويي گهگاه سوار بر جريان‌هاي اقليمي از آسمان و آينده به سوي حال مي‌وزند. بدين منوال لند نوعي متافيزيك انقلاب ماشيني را مفهوم‌پردازي مي‌كند كه قرار است با قلمروزدايي تام به تحقق برسد، نوعي سرمايه‌داري تماما تحقق يافته يا مطلق كه در آن دولت دست به نوعي خودكشي مي‌زند و نهايتا در منطق بازاري همه جا گير و درون ماندگار تحليل مي‌رود. نكته عجيب آنكه در تفكر لند بازار و سرمايه‌داري در تقابل با هم قرار مي‌گيرند و رهايي از سرمايه‌داري به ميانجي بازار صورت مي‌گيرد. بر پايه اين نظريه سرمايه‌داري به‌طور تاريخي نوعي انحصار ضد بازار ايجاد كرده كه سبب خدشه‌دار شدن مبادله به شكلي شده كه در بازارهاي پيشاسرمايه‌داري وجود داشت. از سوي ديگر بازار تجلي گاه نيروهاي سايبرنيتيك است؛ نيروهاي كه به واسطه ماهيت استثنايي و سوداگرايانه شان مي‌توانند بر ركود سرمايه‌داري فايق شوند. در نتيجه به زعم لند با شتاب بخشيدن به بازار تام مي‌توان در مسيري غير از مسيري كه سرمايه‌داري تاكنون طي كرده، افتاد. بهترين نمونه اين شتاب بخشيدن آزادي بخش به زعم لند، چين و سرمايه‌داري افسارگسيخته پساكمونيستي آن است زيرا به روايت او در چين پس از مائو با نوعي سنتز ميان شتاب‌گرايي استالينيستي (صنعت‌گرايي شتاب‌گرايانه به سبك استالين)، برنامه جهش به پيش مائو و شتاب‌گرايي سرمايه‌داري مواجه هستيم. به همين خاطر لند كه فردي عمل‌گرا بود در سال‌هاي واپسين سده بيستم از شغلش دست كشيد و به چين رفت تا در آنجا زندگي كند و شاهد آنچه پيش‌بيني كرده، باشد. سرنوشت او مشخص نيست، اما آنچه مشخص است اين است كه دولت چين تاكنون حي و حاضر است و قصد خودكشي ندارد!
ضعف شتاب‌گرايي
اما به تفكر شتاب‌گرايي نقدهايي نيز وارد است. يكي از بزرگ‌ترين ضعف‌هاي اين نظريه فقدان تامل و مفهوم‌پردازي درباره مقوله دولت است. تاريخ دو دهه اخير ثابت كرده كه روياي فراتر رفتن از ساختار دولت-ملت تحقق نيافته است و اين فقط تنها در جهان سوم نيست كه حضور دولت در زير و زبر زندگي حس مي‌شود، بلكه در كشورهاي پيشرفته نيز به خصوص در سال‌هاي اخير در نتيجه پارادايم امنيتي و جنگ عليه تروريسم در كشورهاي غربي و زوال دولت رفاه عامه، دولت قدرت يافته است. مقوله دولت را نمي‌توان به سرمايه فروكاست و نمي‌توان سرمايه را هستي‌شناختي كنيم و نقد همه‌چيز را به نقد سرمايه خلاصه كرد و به مقولاتي چون دولت، پدرسالاري و... بي‌اعتنا بود. در نتيجه فراتر رفتن از سرمايه‌داري بدون تئوريزه كردن دولت غيرممكن است در حالي كه شتاب‌گرايي متفكر دولت مثل كارل اشميت ندارد.
وقتي شتاب‌گرايان چپ‌ها را نقد مي‌كنند و مي‌گويند بايد به‌جاي نق زدن، به فرآيند سرمايه‌داري شتاب دهند، بد نيست به نقش دولت در سركوب توجه كنند، زيرا دولت وقتي تحليل مي‌رود، همه جنبه‌هاي مثبتش از بين مي‌رود و تنها بخش سركوب‌گرش باقي مي‌ماند، بخشي كه آلتوسر آن را آپاراتوس سركوب‌گر دولت مي‌خواند، مثل پليس و ارتش و وضعيتي كه الان در تركيه ديده مي‌شود. بنابراين بحث فقط شتاب بخشيدن به سرمايه‌داري نيست و اين جنبه از دولت نيز بايد مد‌نظر قرار گيرد.
مساله ديگر نقد مفهوم كار غيرمادي (immaterial labor) در نظريه‌نگري است. انتقادي كه علاوه بر نگري به خود شتاب‌گرايان نيز وارد است و به خوش‌بيني ايشان نسبت به كاهش كار مادي در زمانه ما بر مي‌گردد. ايده‌آل نه فقط ماركس كه حتي اقتصادداني چون كينز نيز اين بود كه پيشرفت به اين معناست كه مردم كمتر كار كنند، يعني پيشرفت تكنولوژي در حدي باشد كه آدم‌ها مجبور نباشند مدام كار كنند. در حالي كه در دنياي امروز عكس اين را شاهديم و باز هم اين مساله فقط به كشورهاي جهان سوم اختصاص ندارد، بلكه در كشورهاي پيشرفته نيز مردم از صبح تا شب كار مي‌كنند. بنابراين خوش‌بيني است كه فكر كنيم كار مادي كاهش مي‌يابد. چنان كه سيليويا فدريچي و ديگران مطرح كرده‌اند، واقعيت تاريخي خلاف اين جريان را نشان داده است. از بازگشت برده‌داري در غرب اروپا و امريكا گرفته تا استثماري كه در پس ساختن خود كامپيوتر و تلفن هوشمند است. يعني ما در صنعت استخراج كبالت با بدترين و سبوعانه‌ترين استثمار كارگران در طول تاريخ مواجه هستيم. يعني كامپيوترها و موبايل‌هاي ما چندان ساده‌تر از اهرام ثلاثه توليد نشده‌اند. بنابراين انتقادي مشابه به ستايش شتاب‌گرايان از ماشيني شدن وارد است. فدريچي به درستي به اين مساله اشاره مي‌كند كه ايده رهايي از كار به مدد ماشين كاملا مثلا به توليد مثل بي‌اعتناست. از پرورش كودكان تا نگهداري از پيران با اشكالي از كار عمدتا زنانه مواجه مي‌شويم كه نمي‌توانند به ماشين حواله داده شوند.
در واقع مساله به سوژه رهايي بخش اختصاص دارد. اگر  به مانيفستو و نوشته‌هاي پراگماتيك شتاب‌گرايان اشاره كنيم، بايد اذعان كرد كه نوعي گنگي در مساله سوژه رهايي بخش و فاعليت انقلابي در ميان است. اگر شتاب بخشيدن به نيروهاي مولد طي يك انقلاب ماشيني به فراتر رفتن از سرمايه‌داري منجر مي‌شود، چطور مي‌شود به اين ماشين‌ها اعتماد كرد. چگونه بشر مي‌تواند اطمينان يابد يوتوپياي ماشيني بدل به يك ديستوپيا نشود كه در آن ماشين‌ها واقعا زمام امور را در جهت مخالف با خواسته‌هاي بشر در دست بگيرند. اگر ماشين‌ها عليه انسان قيام كنند، نتيجه چه مي‌شود؟ بنابراين به چنين رويايي نمي‌توان اطمينان كرد.
در پايان اينكه بنيامين نويس در كتاب سرعت‌هاي بدخيم: شتاب‌گرايي و سرمايه‌داري به تمثيل والتر بنيامين اشاره مي‌كند. بنيامين در واكنش به سخن ماركس كه نزاع طبقاتي را لكوموتيو تاريخ مي‌خواند، مي‌پرسد چرا ماركس چنين مي‌گويد؟ اتفاقا نزاع طبقاتي به نظر ترمز اضطراري قطار است كه سير وحشيانه را متوقف مي‌كند. بنيامين نويس از اين تمثيل بنيامين استفاده مي‌كند و مي‌گويد كه اگر ما به ترمز اضطراري قطار به عنوان نمود مبارزه طبقاتي به عوض لكوموتيو قطار بنگريم، آنگاه با اين پرسش مواجه مي‌شويم كه آيا نماد حركت انقلابي ايجاد توقف يا گسست است يا شتاب‌بخشيدن به قطار؟

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون