• ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3591 -
  • ۱۳۹۵ پنج شنبه ۱۴ مرداد

مشروطه ايراني: گسست يا تداوم؟

ناكامي مقطعي آري، شكست هرگز

عليرضا ملايي تواني استاد تاريخ پژوهشگاه علوم انساني

 


ما دو نوع يا دو گونه مهم شكست داريم و متفكران و پژوهشگران تاريخ بايد در اين زمينه تامل بكنند و آن را به عنوان مفاهيم مهم براي تبيين و توضيح تاريخ ايران تشريح كنند. من به دو نوع شكست معتقدم: نخست شكست موقتي و مقطعي و دوم شكست دايمي يا شكست تاريخي. وقتي از مفهوم شكست موقت سخن مي‌گوييم، ناظر بر وضعيتي است كه يك پديده تاريخي، يك جريان اجتماعي- سياسي كه محل بحث ما هست، همچنان از حيات برخوردار است، اما در برخورد با پديده‌هاي مجاور خودش و موانعي كه بر سر راهش هست، دچار شكست‌هاي موقت مي‌شود. در اين شكست موقت ماهيت، هويت و موضعيت آن از بين نمي‌رود، ممكن است مدتي در تنگناهايي قرار بگيرد و رشته محدوديت‌هايي را تجربه كند، اما اصل موجوديتش باقي است. در واقع مي‌توان گفت در اين حالت اين نهضت و جريان دچار يك شكست موقت و ناكامي شد و فراز و فرودهايي را كه پس از آن طي كرد، موجب از ميان رفتن آن نهضت شد. اما حالت دوم شكست تاريخي است. شكست تاريخي معادل واژه‌هايي چون فروپاشي، اضمحلال، انهدام، سقوط و نابودي است كه ناظر بر پايان يافتن يك فرآيند تاريخي است. يعني وضعيتي است كه حالتي برگشت‌ناپذير براي آن واقعيت تاريخي رخ مي‌دهد. در اين وضعيت نه‌تنها مظاهر و جلوه‌هاي حياتي آن پديده تاريخي از بين مي‌رود، بلكه حتي در آينده نيز قابل احيا نيست. در واقع وقتي شكست تاريخي رخ مي‌دهد، نقطه پاياني براي آن رخداد است و در چنين وضعيتي آن پديده امكان قدرت گفتماني، تداوم فرهنگي و تمدني نخواهد داشت و در واقع بازيگران آن صحنه سياست را ترك گفتند. آرمان‌ها و شعارهاي آن رنگ باخته است و دوره تازه‌اي آغاز شده است. در اين فضا هرگز بستري براي احياي آن واقعه شكل نمي‌گيرد و فراهم نيست. بنابراين با مظاهر وجودي و ماهوي آن رخداد مواجه نيستيم، بلكه بايد براي بازنمايي آن به اسناد و مدارك مراجعه و در پرتو آنها آن واقعه را بازخواني كنيم.
مشروطه به مثابه آغاز يك دوره تمدني
اگر از اين منظر به مقوله شكست بنگريم، به نظر من سقوط ساسانيان يك شكست تاريخي است. سقوط نظام سلطنت در ايران در پرتو انقلاب اسلامي نيز يك شكست تاريخي است. در حالي شكست‌هايي كه سلسله‌ها در مقاطعي از تاريخ با آنها مواجه مي‌شوند را شكست موقت مي‌دانم. اما رخدادهايي كه وارد مرحله تاريخي تازه‌اي مي‌شوند، يعني با پايان دوره پيشين و ظهور دوره جديد يك تمدن جديد و يك نگاه جديد شكل مي‌گيرد را مي‌توان از نوع شكست تاريخي خواند. براي نمونه ورود اسلام به ايران يكي از اين رخدادهاست كه تاثيرات بسيار جدي و پايدار در هويت ايرانيان از آن زمان تاكنون بر جاي گذاشته است. حتي مي‌توان رسمي شدن مذهب تشيع در دوران صفويه را يكي از اين رخدادها خواند. جمهوري اسلامي نيز مي‌تواند يكي از اين رخدادها باشد.
به نظر من انقلاب مشروطه يكي از اين رخدادها و بلكه يكي از مهم‌ترين آنهاست. اما دليل اينكه انقلاب مشروطه شرايط يك دوره تمدني و گشايش يك افق تاريخي جديد براي ايران است در چيست؟ چرا دوره رضاشاه را نمي‌توان چنين خواند؟ اگر به اسناد و مدارك و منابعي كه تهيه شده و به ويژه آثاري كه مورخان دوره پهلوي اول نوشته‌اند، مراجعه كنيم، شاهد تبليغات گسترده‌اي خواهيم بود كه دستگاه سياسي حكومت پهلوي پشت سر آن بود و مجموعه‌اي از انديشمندان و متفكران در اين راه قدم مي‌زدند. تمام تلاش اين دستگاه عريض و طويل آن بود كه بگويند كودتاي 1299 خورشيدي و تغيير سلطنت از قاجاريه به پهلوي سر آغاز تاريخ معاصر ما يا سرآغاز دوره‌اي تازه در تاريخ ايران است. اين تعبير را در آثار بسياري از بزرگان مانند سعيد نفيسي، جهانگير قائم‌مقامي، دانش نوبخت، فتح‌الله بينا، اقبال يغمايي و كساني چون عنايت‌الله رضا و عليرضا شاپور شهبازي و ذبيح‌الله صفا و ديگران كه در اين زمينه نوشته‌اند و سخن گفته‌اند، مي‌توان مشاهده كرد.
پهلوي افقي تازه را رقم نزد
اما به اعتقاد من هرگز نمي‌توان ظهور پهلوي را سرآغاز تاريخ ايران يا سرآغاز يك دوره تمدني و ايجاد يك افق سياسي-تمدني جديد در تاريخ ايران تلقي كرد. علت باور آن مورخان آن است كه ايشان معتقدند به دليل نوسازي‌هاي گسترده‌اي كه رضاشاه در ايران انجام داد و پسرش محمدرضا دنبال كرد، ايران از يك فضاي سنتي تاريخي به يك دوره مدرن قدم گذاشت. اما اگر بخواهيم به واقعيت بنگريم، اين روند اصلاحاتي بوده كه از عباس ميرزا آغاز شده و توسط اميركبير و سپهسالار و امين‌الدوله تداوم پيدا كرده و اتفاقا يكي از بزرگ‌ترين مطالبات مشروطه‌خواهان نيز انجام همين اصلاحات بود و ايشان نيز خواهان انبوهي از نهادسازي‌هايي بودند كه در دوره پهلوي شكل گرفت. واقعيت اين است كه با وجود آنچه ايدئولوژي و دستگاه قدرت حكومت پهلوي به دنبال اثبات آن بود، هرگز نمي‌توان گفت پهلوي يك افق تاريخي جديد براي ايرانيان ايجاد كرده است. علت نيز آن است كه نهايت تلاش اين دستگاه ايجاد ايدئولوژي پهلويسم يا احياي سلطنت با واژه‌هاي جعلي چون دموكراسي شاهنشاهي است كه در ادبيات سياسي اين دوره به كار رفته است. يا در ادبيات سياسي جهان تحت عناويني چون ديكتاتوري مصلح، استبداد منور، نوسازي‌هاي عامرانه، اصلاحات از بالا و... به كار مي‌رود. اين اصطلاحات كه درباره رضاشاه و ديكتاتورهايي چون او به كار رفته، مي‌خواهد همين نكته را اثبات كند. نهايت كاري كه اين ديكتاتورها كردند اين بود كه شهرداري بسازند، نظميه ايجاد كنند، ارتش نوين تاسيس كنند، سازمان ثبت اسناد و ثبت احوال و دادگستري و حتي مدرسه و دانشگاه بسازند. به اعتقاد من اينها مبناي تمدني نيست و اين نوع اصلاحات ماهيتا ربطي به نظام دموكراسي يا نظام ديكتاتوري ندارد. هر نوع حكومتي با هر شكل و شمايلي براي زيستن در جهان مدرن ناگزير از اين اصلاحات است و اگر نتواند به اين اصلاحات تن بدهد، اساسا حيات و تداومش با مشكل مواجه مي‌شود. ضمن آنكه بسياري از آنچه در دوره پهلوي اول تحقق يافت، آرمان‌هاي مشروطه‌خواهان بود و بخشي از اهداف آنها تحقق اين نوع نوسازي‌ها در سطح گسترده‌تر بود. بنابراين اهميت مشروطه اساسا و به هيچ‌وجه به اين قضيه ربط ندارد. اين نوسازي‌هاي سخت‌افزارانه بخشي از تبعات بسيار اندكي بود كه انقلاب مشروطه مي‌توانست به ارمغان بياورد.
مشروطه و تغيير نگاه تمدني
آنچه مشروطيت به دنبال آن بود، از سنخ انديشه و تفكر و تغيير افق تاريخي بود. تغيير نگاه تمدني و نگاه فرهنگي و شيوه زيستن و معرفت‌شناسي ايرانيان بود. اين امري بود كه هيچ حكومتي در تاريخ ايران نه رضاشاه، نه محمدرضا و نه مدعيان پيش از او هرگز قادر نبودند، آن را ايجاد كنند. اهميت مشروطه به دليل نوع سازماندهي سياسي، اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي مهمي بود كه مي‌خواست معناي جديدي از ايرانيت و ايراني بودن ارايه كند. مشروطه مي‌خواست هويت ايراني را بازتعريف كند و شأن و جايگاه ملت را از مفهوم رعيت و ديدگاه شبان رمگي ارتقا دهد. مشروطه مي‌خواست عقل جمعي را مبناي مشاركت و تصميم‌گيري و تصميم‌سازي قرار دهد و خواستار شايسته‌سالاري، گسترش آزادي‌هاي مدني، آزادي‌هاي قلم و فكر باشد. مشروطه در پي راززدايي از سياست و تبديل كردن عرصه عمومي به عرصه‌اي براي مشاركت و رقابت همه ايرانيان صرف نظر از تفاوت‌هاي قوميتي، جنسيتي، زباني، مذهبي و... بود. بنابراين مشروطيت يك گسست تاريخي در ايران ايجاد كرد و اين گسست تاريخي مبنايي براي شكل‌دهي و پي‌ريزي يك تمدن جديد بود كه همه نخبگان و بزرگان جامعه ايران را درگير كرد. از علما تا سطوح پايين‌تر جامعه ايران با مشروطه درگير شدند.
نوانديشي ديني محصول انقلاب مشروطه
نوانديشي ديني و دگرانديشي محصول انقلاب مشروطه بود. بازنگري در فقه سياسي و ايجاد چالش‌هاي عجيب و عميق در آن از جمله منازعه بر سر حقوق مدني و اصل برابري كه وارد گفتمان سياسي ايرانيان شد، از پيامدهاي پيروزي انقلاب مشروطه در ايران بود. انقلاب مشروطه كشاكش‌هاي سياسي ايرانيان را از حالت قومي و مذهبي و قبيله‌اي و محلي، به يك اتحاد ملي تبديل كرد و بسياري از دعواهاي حيدري و نعمتي كه احمد كسروي در آثارش مي‌نويسد و بسياري از عقايد خرافي را واقعا بر انداخت و مبناي مشروعيت حكومت را به قرارداد اجتماعي و در چارچوب حق راي تنظيم كرد. مشروطيت از اين حيث سرآغاز دوره تمدني و فرهنگي تازه‌اي در تاريخ ايران شد.
شكست مقطعي آري، شكست قطعي هرگز
با توجه به آنچه گفته شد، آيا مي‌توان گفت كه انقلاب مشروطه دچار شكست و ناكامي شد؟ هم مي‌توان گفت كه آري و هم مي‌توان گفت كه خير. اگر اين شكست را يك شكست يا ناكامي موقتي و محدود بپنداريم كه در عرصه سياسي رخ داد، به عقيده من انقلاب مشروطه دچار يك ناكامي موقت شد. اما هرگز باور ندارم كه انقلاب مشروطه با يك شكست تاريخي با معنايي كه در ابتداي سخن گفتم، مواجه شد. علت نيز آن است كه ما بايد نگاه‌مان را به مشروطه عوض كنيم و مشروطه را فراتر از يك نظم سياسي مقيد در چارچوب مشروطه سلطنتي بدانيم. مي‌دانيم كه اصل مشروطيت اعم از مشروطيت سلطنتي است. مشروطيت يعني استقرار و ايجاد حكومتي مبتني بر قانون و قانون روايي و قانون‌مداري. توزيع قدرت و تفكيك قوا كه هم مي‌تواند در قالب جمهوريت و هم در قالب مشروطه سلطنتي رخ دهد كه در ايران شق دوم آن رخ داد. بنابراين مشروطيت سرآغاز تلاش براي ايجاد يك تمدن جديد در افق دنياي مدرن بود و اين احساس را در ايرانيان پديد آورد كه همه آنها سرنوشت واحد و مشتركي دارند و بايد بدون هيچ تبعيض و تفاوتي براي پيشرفت كشورشان تلاش كنند و عرصه سياست و عرصه اجتماع ميداني است كه همه شايستگان و توانمندان بايد قابليت‌ها و توانمندي‌هاي خودشان را در يك رقابت عادلانه در آن به نمايش بگذارند و كشور را در مسير پيشرفت سوق بدهند و ايران‌مداري و ايران‌گرايي را جايگزين بحران‌ها كنند و نگاه احترام‌آميزي به اهل كتاب داشته باشند و همه ايرانيان را برادر بدانند. در سايه مشروطيت ايرانيان دريافتند كه به فرهنگ مدارا پايبند باشند و از خشونت بپرهيزند و به سمت اتحاد ملي حركت كنند. با در نظر داشتن اين آرمان‌ها، در مي‌يابيم كه امروز هم جست و گريخته، با فراز و نشيب‌هايي كه انقلاب مشروطه پشت سر گذاشته و با بحران‌هايي كه ما با آنها مواجه بوده‌ايم، هنوز از مهم‌ترين دغدغه‌هاي روشنفكران، نخبگان، اصحاب خرد و همه صاحبان فكر و انديشه در ايران اين آرمان‌هاست. اگر از اين منظر به انقلاب مشروطه بنگريم، درمي‌يابيم كه انقلاب مشروطه هرگز شكست نخورده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون