صد سال گذشت
مساله اين نيست كه آيا اگر آن كشورها در شكل دادن منطقه دخالت نميكردند، در اينجا مشكلات حل ميشد يا اساسا از ابتدا به وجود نميآمد؟ اتفاقا بايد گفت كه مشكلات دروني منطقه بسيار زياد بود، همچنان كه پيش از حمله امريكا و انگليس به عراق، نيز منطقه خاورميانه درگير بحرانهاي بزرگ خودش بود، ولي نكته اينجاست كه دخالتهاي خارجي در درجه اول ماهيت مسائل دروني را تغيير ميدهد و در مرحله بعد، به علت حضور قدرت بيروني در موازنه قواي دروني، اجازه نميدهد كه مناسبات درستي در منطقه شكل بگيرد. اقدامات اين دو كشور موجب شكلگيري نهضت ناسيوناليستي ويژهاي در جهان عرب شد كه سالهاي سال اين منطقه را دچار بحران كرد. ما نيز پيش از كودتاي 28 مرداد، مشكلات خاص خود را داشتيم و حتي اين مشكلات مهم هم بودند، ولي انتظار ميرفت كه نيروهاي سياسي در تعامل با يكديگر به حل اين مشكلات نايل شوند يا حداقل در مسير حل آنها قرار گيرند، ولي دخالتهاي خارجي موجب انحراف و نه حل مساله ميشود. يا به تعبيري، مساله اصلي به حاشيه رفته و مسكوت ميماند و پس از مدتي به شكل فاجعهباري خود را بروز ميدهد. بحرانهاي عميق موجود در منطقه به نوعي ريشه در اين دخالتها نيز دارند؛ از قضيه فلسطين گرفته تا تبعات توافق سايكس- پيكو در گذشته و در سالهاي اخير نيز دخالت نظامي در عراق و منطقه را ميتوان در شكلگيري اين بحرانها موثر دانست.
پرسشي كه ممكن است در ذهن ما ايجاد شود اين است كه پس چه بايد كرد؟ شايد انتظار اينكه خارجيها به حل مشكلات ما كمك كنند، دور از واقعگرايي باشد، ولي ما ميتوانيم از گذشته درس بگيريم و زمينهساز دخالتهاي بيشتر آنان در منطقه نشويم. هر اقدامي كه اين دخالت را موجه جلوه دهد يا آن را تقويت كند، به ضرر ثبات و امنيت منطقه است. از سوي ديگر از راهحلهاي منطقهاي استقبال كنيم. هرچند به نتيجه رسيدن اين راهحلها به اين سادگيها نيست، زيرا قواي منطقهاي سعي ميكنند براي ايجاد موازنه قوا به نفع خودشان از نيروهاي فرامنطقهاي يارگيري كنند و اين بزرگترين خطري است كه ثبات منطقه را تهديد ميكند. هر نيرويي كه خواهان تقويت راهحل منطقهاي است بايد هزينه اين راهحلها را نيز بپذيرد و زمينه را براي گرايش ساير نيروها به قدرتهاي فرامنطقهاي فراهم نكند.
بيدليل نيست كه يكي از شعارهاي داعش و نيروهاي افراطي اسلامي، تاسيس خلافت است كه به نوعي بازگشت به نظام سياسي پيش از سايكس- پيكو و فروپاشي امپراتوري عثماني است. نظام خلافت اگر كارآمدي داشت ميتوانست در همان جنگ جهاني اول در برابر انگليس و فرانسه و روسيه مقاومت كند، ولي چون آن نظام با روح زمانه و نيازهاي مردم هماهنگ نبود، نابود شد و از ويرانههاي آن، كشورهايي به وجود آمدند كه مولود زايمان طبيعي آن نبودند، بلكه براساس مصالح قدرتهاي پيروز تعريف شدند.