• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3594 -
  • ۱۳۹۵ دوشنبه ۱۸ مرداد

نقد و بررسي كتاب « بنياد آموزه فراگير دانش» با سخنراني سيد مسعود حسيني، محمدرضا بهشتي و ميثم سفيدخوش

توهم دستيابي به جامعه‌ سامان‌مند

وحدت علوم در گروي وحدت فلسفه است

عاطفه شمس

 فلسفه‌ فيشته در سير ايده‌آليسم آلماني پس از فلسفه‌ نقدي كانت نقشي اساسي ايفا كرد. كتاب «بنياد آموزه‌ فراگير دانش» مشهورترين اثر فيشته است و دو درآمدي كه او بعدها به آن افزود نيز پرتوي روشنگر بر نظام وي افكند. اين اثر بنياد نظام فلسفي فيشته در دوره‌ ينا (۱۷۹۹ ـ ۱۷۹۴) را كه از جمله شامل فلسفه‌ دين، فلسفه‌ اخلاق، فلسفه‌ حق و... است، تشكيل مي‌دهد. نظامي كه تاثيري شگرف بر سير انديشه‌ سه تن از بزرگ‌ترين فيلسوفان آلماني، هگل و شلينگ و شوپنهاور، نهاده است. كتاب «بنياد آموزه‌ فراگير دانش» به تازگي با ترجمه‌ سيدمسعود حسيني و به همت انتشارات حكمت منتشر شده است. بر همين اساس، طي روزهاي اخير، نشستي براي نقد و بررسي اين كتاب با حضور سيدمسعودحسيني، مترجم حوزه فلسفه غرب و مترجم اثر فوق، سيدمحمدرضابهشتي استاد فلسفه دانشگاه تهران و ميثم سفيدخوش، دبير مجموعه‌ ايده‌آليسم آلماني انتشارات حكمت در مركز فرهنگي شهر كتاب برگزار شد. حسيني در آغاز، به دلايل دشواري‌هاي فلسفه فيشته پرداخته و پس از ارايه توضيحاتي در باب چگونگي ورود او به فلسفه، نكاتي را درباره فلسفه فيشته شرح داد. در بخش بعدي، بهشتي با بيان اينكه «آموزه‌ علم يا آموزه دانش» مفهومي كليدي براي فهم فلسفه‌ فيشته است، گفت كه فيشته در تمام ادواري كه به اين موضوع مي‌پرداخت آزمون‌هاي متعددي را درانداخت و تلاش كرد فلسفه را در قالب علمي نظام‌مند، با در نظرداشتن شرايط دانش موجه از سويي و عمل عقلاني از سوي ديگر درآورد. سفيدخوش نيز به عنوان سخنران سوم، با بيان اينكه از ديدگاه فيشته رئاليسم، تنبلي و ايده‌آليسم، فعاليت است، تفاوت اين دو را شرح داده و گفت كه اصطلاح ايده‌آليسم در عرف عمومي جامعه و حتي در عرف دانشگاهي ما تداعي دوري مي‌كند نسبت به آنچه ايده‌آليست‌هاي آلماني از ايده‌آليسم تصور مي‌كردند. وي سپس نكاتي را در باب فلسفه فيشته مطرح كرده و گفت كه كل پروژه‌ فكري فيشته تابع تصويري از وضعيت فرهنگي و اجتماعي اروپا به طور كلي و آلمان بطور خاص است. گزارش كامل اين نشست را در ادامه مي‌خوانيد.

 

دشواري‌هاي فلسفه فيشته

‌ سيد مسعود حسيني
مترجم كتاب

براي دشواري كار فيشته مي‌توان هفت دليل عمده را برشمرد. يك دليل اصلي اين است كه فيشته نظام فلسفي خود را چندين‌بار دگرگون مي‌كند اما نه به طور اساسي، اما دست كم طرح يا ساختمان نظام فلسفي او حتي به كوتاهي هفت سال كه در دوره ينا سپري مي‌شود دستخوش دگرگوني مي‌شود كه خود اين باعث دشواري آثار او شده است.
دومين عامل كه يك عامل عرضي مي‌تواند باشد اين است كه اين كتاب اساسا براي انتشار نوشته نشده بود بلكه در اصل در دو بخش در سال‌هاي ۱۷۹۴ و ۱۷۹۵ براي استفاده دانشجويان فيشته نوشته و منتشر شد تا آنها از يادداشت‌برداري معاف شده و صرفا به سخنان او گوش دهند. بنابراين، اين كتاب توضيحاتي را نياز داشته كه فيشته در خلال كلاس عنوان كرده اما در اينجا وجود ندارد. عامل عرضي ديگر اين است كه وقتي در سال ۱۷۹۴ دانشگاه ينا از فيشته دعوت مي‌كند تا تدريس فلسفه نقدي را بپذيرد او از آنها درخواست مي‌كند كه به او فرصتي چندماهه بدهند تا نظام فلسفي خود را ساخته و پرداخته كند كه اين فرصت به او داده نمي‌شود و همين شايد سبب تعجيل در صورت‌بندي اوليه نظام فلسفي فيشته مي‌شود.
نكته‌ ديگري كه خود فيشته در ديباچه‌ كتاب بر آن تاكيد مي‌كند، اين است كه مي‌گويد من عمدا سعي مي‌كنم برخي مطالب را به خواننده نگويم. به اين دليل كه قصد ندارم همه‌چيز را كامل و آماده در اختيار او بگذارم، خواننده خود بايد تلاش كند تا برخي نكات را بداند. فيشته ادعا مي‌كند كه مي‌داند در كدام قسمت‌ها اشكال وجود دارد اما مي‌گويد كه پوشيده گذاشتن آنها خودخواسته است. نكته بعد اينكه فيشته در مواجهه با فلسفه‌ نقدي كانت، به اختلاف نص يك فلسفه با روح آن اشاره مي‌كند كه اين تفكيك خود مي‌تواند عامل بروز ابهام و اشكال در تفسير آن فلسفه باشد. عامل موثر ديگر، به ويژه در دوره‌ دوم فلسفه‌ورزي فيشته اين است كه او تقريبا هفده صورت متفاوت از آموزه‌ دانش به دست داده است كه از بين آنها فقط يكي منتشر و به انگليسي ترجمه شده است.

چگونگي ورود فيشته به ساحت فلسفه
فكر مي‌كنم در بخش دوم، مناسب باشد بگوييم فيشته از كجا و چگونه به اين سير فلسفي وارد شد تا تصوري كلي از فلسفه او در ذهن ما شكل بگيرد. فيشته براي نخستين بار در سال ۱۷۹۰ براي تدريس فلسفه‌ نقدي كانت به يكي از دانشجويان خصوصي خود، دو كتاب نقد عقل محض و نقد عقل عملي را مي‌خواند. اما پيش از ورود او به اين بحث، فلاسفه‌ ديگري اين كار را صورت داده بودند كه يا شارح فلسفه‌ كانت بودند يا ناقد آن. نكته جالب اين است كه وقتي نقد عقل محض و نقد عقل عملي منتشر مي‌شود، عامه فلسفه‌خوان‌هاي آلماني، نه به واسطه خود كتاب‌هاي كانت بلكه به واسطه كتاب راينهولد با نام «نامه‌هايي در باب فلسفه كانت» با اين دو اثر آشنا مي‌شوند. نويسنده اين كتاب شارح صاف و ساده فلسفه كانت نبود و در برخورد خود قصد داشت كه دست‌كم فلسفه نظري كانت را آن گونه كه در نقد عقل محض شرح داده شده، از يك اصل اوليه استنتاج كند. اصل اوليه راينهولد نيز از اين قرار است «سوژه در آگاهي بازنمود را از سوژه و ابژه تفكيك مي‌كند و آن را به هر دو منسوب مي‌دارد.» اما من دو انتقاد عمده را يادداشت كرده‌ام به اين دليل كه فيشته در رويارويي با اين دو انتقاد، به تفسير فلسفه‌ كانت وارد مي‌شود؛ يكي نقد ياكوبي است و ديگري نقد شولتسه. نقد ياكوبي كه از جبهه‌ رمانتيك يا ايمان‌گرايي به فلسفه كانت مي‌پردازد، اين است كه مي‌گويد براي ورود به فلسفه‌ كانت ناچاريم شيء في‌نفسه را مفروض بگيريم اما پس از ورود و ساخت و پرداخت نظام، ناچاريم خود وجود شي‌ء في‌نفسه را انكار كنيم و در اين‌صورت چيزي جز بازنمود در ذهن سوژه باقي نمي‌ماند كه پايه و اساسي در واقعيت ندارد. ياكوبي اين مفهوم را با نهيليسم برابر مي‌پندارد.
شولتسه شكاك بود و به فلسفه‌ سنتي تجربي‌مسلك بريتانيايي گرايش داشت. نقد او مشخصا معطوف به اصل آگاهي راينهولد است. در اين اصل ما با سه مولفه‌ سوژه، بازنمود و ابژه مواجه هستيم كه قرار است سوژه، بازنمود را از خود و ابژه تفكيك و در عين حال آن را به هر دو منسوب كند. در اينجا، مراد از ابژه، طبيعت بطور كلي است. شولتسه بر اين عقيده است كه ما نه به سوژه دسترسي داريم و نه به ابژه و فقط يك بازنمود داريم و در توضيح اين عدم دسترسي، به نقد باركلي به جوهر مادي و نقد هيوم به جوهر نفساني متمسك مي‌شود. در رويارويي با آراي شولتسه، ادعاي فيشته اين است كه ما مي‌توانيم بخشي از حرف شما را كه مبني بر عدم دسترسي سوژه به ابژه است، بپذيريم؛ مي‌توانيم فعلا ابژه را با شيء في‌نفسه‌ كانتي يكي بپنداريم- نقد ياكوبي نيز همين بود- اما فيشته مي‌گويد كه ما به سوژه دسترسي داريم. از نظر او، سوژه به خود دسترسي دارد و بازنمود، چه به لحاظ صورت و چه محتوا در واقع محصول سوژه است. به نظر مي‌رسد پروژه‌ فلسفي فيشته از همين جا تعيين شده كه چگونه از سوژه به بازنمود برسيم.

نكاتي در باب طرح فلسفه فيشته
مفهوم آموزه‌ دانش، پروژه‌ كلي فلسفه‌ فيشته را تعريف مي‌كند و نام هيچ‌يك از آثار خاص او نيست. به اين مفهوم كه ما در فلسفه‌ فيشته قرار است دانشي درباره‌ خود دانش كسب ‌كنيم. اين يك بحث استعلايي است يعني بگوييم كه اصلا شرايط و مباني دانش و شرط امكان آن چيست. فيشته در اين باب و در دوره ينا (۱۷۹۴ و ۱۷۹۵) سه كتاب در سه مقطع مختلف منتشر كرده كه به آثار فرافلسفي معروف شده‌اند و قصد دارند روش فلسفي فيشته را شرح دهند.
فلسفه‌ فيشته را به دو دوره تقسيم مي‌كنند، اين تقسيم‌بندي خيلي به تغيير گرايش يا نگرش فيشته مربوط نمي‌شود بلكه بيشتر به يك اتفاق عجيب برمي‌گردد كه در سال ۱۷۹۹ رخ مي‌دهد. در اين سال فيشته مقاله‌اي با عنوان «در باب بنياد باور ما به حكومتي الهي بر جهان» منتشر مي‌كند و در آن سعي مي‌كند خدا را با نظم اخلاقي جهاني يكي بگيرد. همين موضوع مناقشه‌اي را به وجود مي‌آورد كه با عنوان مناقشه خداناباوري در بين مردم معروف مي‌شود و اين سبب مي‌شود فيشته به نوعي از ينا به برلين فرار كند. از سال 1800 تا 1814 كه سال مرگ فيشته و به دوره برلين معروف است، در آن، فيشته آثار عامه پسندتري منتشر مي‌كند. اين آثار به ويژه «رسالت انسان» بسيار مهم است زيرا براي خواننده عام نوشته شده و به طور حتم، در ادامه همين مجموعه منتشر خواهد شد. نكته آخر اينكه نظام فلسفي فيشته دو تغيير بنيادي داشت؛ در مرحله اول در سال ۱۷۹۴ ساختار نظام فلسفي فيشته سه بخشي بود. يك بخش بنيادي كه قرار بود در آن كنش‌هاي بنيادي من يا اصول كل فلسفه استنتاج شود و بر اساس آن، دو بخش فلسفه نظري و عملي كه اولي، مخصوص شناخت طبيعت و دومي، مخصوص اخلاق است شرح داده شود. در سال ۱۷۹۹ فيشته كتابي مي‌نويسد كه چندين سال بعد منتشر مي‌شود و در آن، مطالب همين كتاب را با روش‌هاي ديگري و ابتدا به يك اصل اوليه ديگر بيان مي‌كند. در آن مقطع، نظام فلسفي فيشته داراي پنج قسمت مي‌شود؛ يك جزو بنيادي، يك بخش نظري، يك بخش عملي، يك بخش بسيار جذاب نيز كه فلسفه اصول موضوعه است و درباره رابطه عقل نظري و عقل عملي بحث مي‌كند. بخش پنجم نيز زيبايي‌شناسي است كه تقريبا هرگز شرح و بسط داده نمي‌شود.

فيشته در پي دستيابي به دانشِ دانش است

محمدرضا بهشتي
 استاد فلسفه دانشگاه تهران

«آموزه‌ علم يا آموزه دانش»، مفهومي كليدي براي فهم فلسفه‌ فيشته است. فيشته در تمام ادواري كه به اين موضوع مي‌پرداخت آزمون‌هاي متعددي را در انداخت. او تلاش كرد فلسفه را در قالب علمي نظام‌مند، با در نظرداشتن شرايط دانش موجه از سويي و عمل عقلاني از سوي ديگر درآورد. البته اين به اين معنا نيست كه فيشته كل كار خود را به آموزه‌ علم محدود مي‌كند بلكه موضوعات مختلف ديگري را نيز در نظر داشته است. از آن‌جمله در كتابي با عنوان «خطوط اصلي زمانه‌ معاصر» كه در سال ۱۸۰۶ نوشته است سعي مي‌كند به موازات آموزه‌ علم، زمانه و فرهنگ معاصر خويش را نيز نقد كند كه مبناي آن، دريافت‌هاي ماتقدم است؛ از آنها شروع مي‌كند، به سمت حوزه‌اي مثل فرهنگ حركت مي‌كند و تازه آن را در بستر يك فلسفه تاريخ مطرح مي‌كند. فيشته نمي‌خواهد فقط در عالم نظر باقي بماند و معتقد است كه فلسفه بايد فعليت و تحقق يابد. به زعم وي وقتي مي‌توان معاني فلسفي را دريافت كه جز علقه‌ نظري علقه‌اي به تحقق آن نيز وجود داشته باشد، يعني فلسفه بايد پايه در عمل و زندگي داشته باشد و اين نكته مهمي است. شايد اوج دريافت او، مفهوم مطلق است كه مي‌گويد ما مطلق را درك نمي‌كنيم اگر آن را زندگي نكرده باشيم. در واقع، اين موضوعاتي كه شما بعدها در هگل ناگهان بازمي يابيد زمينه‌هايي است كه فيشته فراهم كرده و جلو آمده است.

تلاش‌هاي كانت براي داشتن آموزه علم
اما درمورد اين كتاب به طور خاص بايد گفت ذيل عنوان «تمهيدات» كانت آمده است اين اثر تمهيداتي است براي يك مابعدالطبيعه؛ مابعدالطبيعه‌اي كه فعلا موجود نيست و قرار است در آينده به عنوان يك علم موجود باشد. كانت تا اينجا سه نقد را مطرح كرده و در آنها به سه حوزه مي‌پردازد اما قصد او برداشتن مابعدالطبيعه به طور كل نيست. يك اشتباه اين است كه كانت را دشمن شماره يك مابعدالطبيعه تلقي مي‌كنند، در حالي كه كانت معتقد است آنچه تاكنون به عنوان مابعدالطبيعه تعريف شده و به آن انديشيده‌اند، نمي‌تواند مابعدالطبيعه را به مثابه يك علم بنيانگذاري كند يعني فلسفه چند هزار ساله پشت سر خود را اين گونه مورد نقد قرار مي‌دهد.
 او در پي تحقق اين امر بوده و در سال‌هاي پاياني عمر فلسفي خود و در دو اثر «مبادي مابعدالطبيعي علوم طبيعي» و «مابعدالطبيعه اخلاق» مي‌خواهد نشان دهد نمونه مابعدالطبيعه‌اي كه مي‌گويد، چيست. از ديدگاه فيشته هيچ‌يك از تلاش‌هاي كانت براي داشتن آموزه‌ علم كافي نيست. او مي‌خواهد ما يك دانش داشته باشيم كه دانشِ دانش بطور كلي است. ممكن است تعبير علم يا دانش براي ما قدري عجيب باشد، فيشته قطعا در پي دستيابي به علم يا علمِ علم است. البته طبيعي است كه در اينجا مراد دانش تجربي نيست، به همين دليل ممكن است حتي عنوان كتاب نيز سوال‌برانگيز باشد. در اينجا مبادي و بنيان‌هاي دانش، ازجمله دانش تجربي در نظر است پس دانشِ دانش است. پيش از فيشته نيز فلاسفه‌ بسياري از جمله ارسطو و دكارت به اين مقوله نظر داشته‌اند. به طور مثال، ارسطو فلسفه اولي را مطرح مي‌كند. پرداختن به موجود از آن جهت كه موجود است و به دست آوردن اوصاف وجودي موجود. او مي‌گويد اين دانش، دانشي است راجع به مبادي و علل اما ادعا دارد مي‌توان از طريق شهود عقلي به اين مبادي و علل رسيد. اين، آن چيزي است كه در دوران جديد مورد ترديد و سوال قرار مي‌گيرد و نياز به صورت گرفتن بنيان‌گذاري جديدي به وجود مي‌آيد. در عصر جديد نيز با چهره‌اي مثل دكارت- البته با مقدماتي كه به او مي‌رسد- هنوز به نحو عقلاني مطرح مي‌شود اما عقلي كه مبناي خود را رياضيات قرار داده است.

دانش نظام‌مند فلسفه در انديشه فيشته
فيشته همين مسير را از دكارت مي‌گيرد و دنبال مي‌كند. فلسفه بايد دانشِ دانش به طور كلي باشد؛ هر دانشي اعم از موجود و ممكن يك اصل بنيادين دارد كه ديگر نمي‌تواند در خود آن دانش اثبات شود بلكه بايد پيش‌تر جايي اثبات شده و درباره آن به يقين رسيده باشيم. اين اصل بايد در علمي اثبات شود كه برتر از علم مورد نظر است و تا رسيدن به دانشي كه پايه‌گذار تمامي علوم است، ادامه يابد. فيشته به اينجا مي‌رسد كه آموزه فراگير دانش يا علم، متكفل توجيه و اثبات يك صورت نظام‌مند از اصول بنيادين معتبر براي تمامي دانش‌هاست. اين همان عنوان كتاب است اگر بخواهيم آن را بسط دهيم. اين خود يك دانش نظام‌مند است و بنابراين اصلي دارد كه نمي‌تواند در دانشي برتر اثبات شود، بلكه بايد بنيانش را در خودش داشته باشد؛ از اين‌رو فيشته تاكيد بسيار زيادي بر نظام دارد. در اين كتاب ادعاي بزرگي وجود دارد؛ فيشته مي‌خواهد بنياني تازه براي كل نظام دانش بشري - نظري و عملي- طرح‌ريزي كند. در اين ميان، داستان تنها بر سر نظرورزي و معرفت نيست بلكه بر سر زندگي است. از يك سو، دانش نظري موجه و از سوي ديگر زندگي مطابق با اصول عقلاني است كه فيشته معتقد است با اين دو، بشر به زندگي موفق و سعادتمندانه دست مي‌يابد.
روح روشنگري در اينجا كاملا پيداست؛ زندگي خوب زندگي عقلاني است و تمامي اشكال ديگر ما را در نهايت، به سردرگمي دچار مي‌كند. در اين آموزه، باور عميق به عقلانيت وجود دارد، البته بايد در نظر داشت مشكلات ناشي از عقلانيت هنوز بروز نيافته‌اند و بايد دهه‌ها بگذرد تا خود را نشان دهند.

خودبنيادي در انديشه فيشته، كانت و دكارت
اما اين دانش چگونه بايد باشد وقتي مي‌گوييم هم بنيان داشته باشد و هم ريشه در دانش ديگري نداشته باشد. فيشته آن را با طرح مثالي تشريح مي‌كند؛ به اعتقاد او مانند يك حلقه است كه اجزاي آن يكديگر را تثبيت مي‌كنند. فيشته، كانت و دكارت بر خودبنيادي تاكيد داشته‌اند البته در انديشه‌ دكارت مفهوم خدا عامل خودبنيادي است و به همين دليل زياد به آن توجه نشده است. از نظر كانت، پايه‌ اين نظر عقلانيت است. به اعتقاد او اگر خودبنيادي به مفاهيمي چون الهيات واگذار شود به طور كلي موضوع از بحث خارج مي‌شود.
بحث فيشته درباره‌ آموزه‌ فراگير دانش انسان‌شناسانه استعلايي است زيرا طرح مباحث فلسفي را ذيل افقي شكل داده كه كانت و قبل از آن، روسو آن را به كانون انديشه‌ دوران مدرن مبدل كرده بودند و آن، پرسش مهم «انسان چيست» است. هدف از طرح اين سوال دست يافتن به پاسخي ذات شناسانه نيست، اين پرسش پيش از اين نيز درباره‌ ماهيت و ذات انسان طرح شده بود؛ به طور مثال ارسطو انسان را موجودي ناطق تعريف مي‌كند. افق اين پرسش از انسان، افقي است كه ديگر مفاهيم حتي موجوديت ديگر موجودات، ذيل آن تعريف مي‌شوند. بنابراين وقتي در پي پاسخ به اين پرسش هستيم فضايي را مي‌گشاييم براي طرح پرسش‌هايي ديگر چون «دانش مطمئن چيست»، «فعل درست چيست»، «زندگي موفق چيست» و مانند آنها. انسان متناهي فارغ از هرگونه توصيف و تعين الهياتي به چيزي مثل يك صورت تبديل مي‌شود كه در آن، جهان يك قرائت استعلايي مي‌يابد. كتاب «بنياد آموزه‌ فراگير دانش» به ويژه در ويرايش اول خود، تحليل صورت اين انسان متناهي است. در انديشه‌ فيشته «من» مفهوم محوري است كه ما به ساختار بنيادي اين «من» مي‌پردازيم و تمامي دانستن‌ها و افعال ما در واقع بسط اين «من» هستند.

 

ايده‌آليسم ايراني

ميثم سفيدخوش
 دبير مجموعه‌ ايده‌آليسم آلماني انتشارات حكمت

به اعتقاد من دستاورد، ترجمه رئاليسم است يا كاري است كه رئاليسم مي‌كند از آن حيث كه فيشته مي‌گويد رئاليسم، تنبلي و ايده‌آليسم، فعاليت است. در اين فرصت، قصد دارم به زمينه‌هاي شكل‌گيري انديشه فيشته و اين كتاب-كه به آن اشاره‌اي نشد- بپردازم. هگل در كتاب «پديدارشناسي» و در كتاب«منطق» مي‌گويد «آنچه براي ما آشناست لزوما شناخته شده نيست». ايده‌آليسم براي ما مفهوم آشنايي است، دست كم در سده‌ معاصر با اين واژه آشنا شده‌ايم و بارها آن را به كار برده‌ايم اما اين آشنايي لزوما به شناخت منجر نشده است.
پروژه كلي مجموعه‌ ايده‌آليسم آلماني، كمكي است به تلاش گذشتگان براي اينكه از مقام آشنايي تا حد امكان به مرتبه شناخت نزديك شويم. اصطلاح ايده‌آليسم در عرف عمومي جامعه و حتي در عرف دانشگاهي ما تداعي دوري مي‌كند نسبت آنچه ايده‌آليست‌هاي آلماني از ايده‌آليسم تصور مي‌كردند. گاه ايده‌آليسم را به معناي آرمانگرايي تلقي مي‌كنند كه نسبتي با واقعيت ندارد، گاه در جامعه دانشگاهي، ايده‌آليسم به معناي افلاطون‌گرايي تلقي مي‌شود، زيرا افلاطون قايل به ايده‌هاست و گويي هر فيلسوفي كه به نحوي به ايده‌ها باور دارد، ايده‌آليست محسوب مي‌شود. در حالي كه دقيقا عكس اين است، افلاطون به زعم من، پدر رئاليسم است. تعبير نهايي نيز كه بسيار پركاربرد است، ذهن‌گرايي است. به ويژه در مطالبي كه منتقدان ايراني ايده‌آليسم در چند دهه اخير نوشته‌اند، بارها ايده‌آليسم را با ذهن‌گرايي يكي گرفته‌اند.
در حالي كه مهم‌ترين فيلسوفان ايده‌آليسم، از كانت تا فيشته و به ويژه هگل رسما و با صراحت، منتقدان ذهن‌گرايي هستند.
مجموعه اين شرايط، ذهنيت جامعه ايراني را نسبت به اين مكتب مهم فلسفي مشوش كرده است. فكر مي‌كنم اين اصطلاح نخستين بار در ايران، توسط ماركسيست‌ها با يك سوءتعبير براي كساني كه عملگرا نبودند استفاده مي‌شد و جالب است كه در نوشته‌هاي بزرگان فلسفه اسلامي نيز از همان منظر وارد شده است و نشان آن را در كتاب بسيار مهم «اصول فلسفه و روش رئاليسم» مي‌توان ديد. در آنجا، هم مرحوم علامه طباطبايي و هم شهيد مطهري كار خود را با نقد ايده‌آليسم آغاز كرده و ايده‌آليسم را با ذهن‌گرايي و حتي توهم‌گرايي، مترادف گرفته‌اند. البته شايد ايشان به خاطر رويارويي با كساني كه ايده‌آليسم را از منظر يادشده معرفي مي‌كردند چنين رويكردي را به كار بسته‌ باشند، با اين‌حال از آنها تحقيق بيشتري در اين باره انتظار مي‌رفت. به هر صورت اين تعبير در جامعه ما ماندگار شده و امروز، برخي استادان فلسفه ممكن است نتوانند تعبير دقيقي از ايده‌آليسم را در اختيار دانشجويان قرار دهند.

توهم دستيابي به جامعه‌اي سامان‌مند
به نظر مي‌رسد چندين سده سابقه جدي ما در مطالعه‌ رئاليسم يا به عبارت ديگر پيشينه رئاليستي فرهنگي ما موجب مي‌شود كه ورود به فضاي فكري ايده‌آليسم براي ما قدري دشوار باشد. براي ما غايت اين است كه در شناخت هر دو مفهوم بكوشيم، ما تلاش مي‌كنيم آثار مهم فلاسفه‌ ايده‌آليست و آثاري را كه درباره‌ آنها نوشته شده است ترجمه كنيم. به همين دليل و با در نظر داشتن يك سري مولفه‌ها و اهداف، مجموعه‌اي را براي ادامه‌ كار گزينش و به همين منظور، كتاب «ايمان و شناخت» نوشته‌ هگل را به عنوان يك نقطه‌ آغاز مفهومي، انتخاب كرده‌ايم. هگل در اين اثر، با نظام فلسفي كانت، فيشته، ياكوبي و به تبع آن، راينهولد درگير مي‌شود.
هگل در اين كتاب به آثار متعددي ارجاع داده است؛ از جمله همين كتابي كه امروز محل نقد است. ما اين اثر را اصل گرفتيم و ديگر آثار نيز بر اساس ارجاعات كتاب يادشده گزينش شده‌اند. فيشته در اين اثر مساله‌ ايده‌آليسم در برابر رئاليسم را هدف قرار داده است؛ او خودآگاهانه در اين باره بحث كرده است، در حالي كه در آثار كانت، اين رويكرد مشهود نيست و بسط داده نمي‌شود. از اين حيث اين كتاب مي‌تواند در پيشبرد اهداف يادشده موثر باشد. در پايان به چند نكته در باب زمينه‌هاي فكري انديشه فيشته اشاره مي‌كنم؛ پروژه‌ فكري فيشته در بستري رمانتيك صورت يافته است، او علاوه بر اينكه وامدار سنت روشن‌انديشي است از جهاتي جزو فلاسفه‌ بزرگ رمانتيك و منبع الهام آنها محسوب مي‌شود. چگونگي گذار فيشته از مفهوم آگاهي به مفهوم عمل، حتما وابسته به استقرار او در سنت رمانتيك است. يكي از مفاهيم مهم رمانتيك، مفهوم عمل است و ضرورت فراروي از آگاهي به تحقق عملي آن. دومين نكته درباره‌ فلسفه‌ فيشته، ريشه در پرسش و به تبع آن، خواست فلسفه‌ آلماني در ابتداي قرن هجدهم و پس از آن دارد. آنها در پي اين بودند كه فلسفه را به مقام علم برسانند. الگوي فيزيك نيوتني اين خواست و پرسش را ايجاد كرده بود. ما توانسته‌ايم در فيزيك نيوتني، مباحث مشوش در حوزه علوم طبيعي را به جاي خوبي برسانيم اما آيا چنين چيزي در فلسفه نيز ممكن است؟ آيا مي‌توان از پراكندگي تفكر فاصله گرفت؟ فلاسفه‌ آلماني چون كريستين وولف و كانت اين خواست را مطرح كرده و براي تحقق آن، تلاش مي‌كردند. وولف تلاش مي‌كند براي نخستين بار فلسفه را دانشگاهي كند و كانت سرآغاز كتاب «سنجش خرد ناب» را با اشاره به همين خواسته شروع مي‌كند. به نظر مي‌رسد فيشته به زعم خود، در پي تمام‌كردن پروژه‌ ناتمام كانت در اين حوزه است.
 وقتي فيشته اين كتاب را نوشت، طرفداران او گفتند كه فلسفه به پايان رسيد يا به عبارتي، به اوج رسيد. سرانجام، كل پروژه‌ فكري او تابع تصويري از وضعيت فرهنگي و اجتماعي اروپا به طور كلي و آلمان به طور خاص، است. اينكه وولف يا كانت يا فيشته صحبت از فلسفه به مثابه علم مي‌كنند تابع اين تصور ‌است كه جامعه‌ اروپايي، وحدت اجتماعي و فرهنگي ندارد اما تفسير آنها اين است كه وحدت اروپا تابع وحدت علم و وحدت علم در گرو وحدت فلسفه است. اين در آلمان، يك سنت است كه نبايد از نظر دور نگه داشته شود. بعدها نيز كه هوسرل كتاب «بحران علوم اروپايي» را نوشت قصد داشت بگويد اتفاقاتي كه در اروپا مي‌افتد تكرار همان سنت است. تمام خطراتي كه اروپا و در پي آن كل جهان را تهديد مي‌كند به خاطر اين است كه نظريه وحدت علوم دچار بحران‌هاي درون‌زا شده و مشكل وحدت علوم نيز در گرو وحدت فلسفه است. بر اين اساس، به نظر مي‌رسد مادامي كه نسبت فلسفه و علوم و در پي آن نسبت جامعه و فلسفه مشخص نشود دستيابي به جامعه‌اي سامان‌مند براي ما نيز توهم است.

 

وامدار سنت روشن‌انديشي

پروژه‌ فكري فيشته در بستري رمانتيك صورت يافته است، او علاوه بر اينكه وامدار سنت روشن‌انديشي است از جهاتي جزو فلاسفه‌ بزرگ رمانتيك و منبع الهام آنها محسوب مي‌شود. چگونگي گذار فيشته از مفهوم آگاهي به مفهوم عمل، حتما وابسته به استقرار او در سنت رمانتيك است. يكي از مفاهيم مهم رمانتيك، مفهوم عمل است و ضرورت فراروي از آگاهي به تحقق عملي آن. دومين نكته درباره‌ فلسفه‌ فيشته، ريشه در پرسش و به تبع آن، خواست فلسفه‌ آلماني در ابتداي قرن هجدهم و پس از آن دارد. آنها در پي اين بودند كه فلسفه را به مقام علم برسانند. الگوي فيزيك نيوتني اين خواست و پرسش را ايجاد كرده بود. ما توانسته‌ايم در فيزيك نيوتني ، مباحث مشوش در حوزه علوم طبيعي را به جاي خوبي برسانيم اما آيا چنين چيزي در فلسفه نيز ممكن است؟ آيا مي‌توان از پراكندگي تفكر فاصله گرفت؟

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون