اقتصاد كشكي آزاد
شهرام شهيدي
موسيو شيطان تلفن كرد كه امروز نميرسد بيايد سر كار. پرسيدم چرا؟ چيزي شده؟ گفت آمدهام ورامين براي كاري كه گرفتار شدم. پرسيدم: اتفاقي افتاده؟ كاري كردي؟ باز دسته گلي به آب دادي؟ جواب داد: تو اين مملكت كسي كه كاري نكند چيزياش نميشود. اما اگر كسي كاري بكند همه بلايي سرش ميآيد. گفتم: موسيو جواب سر بالا نده. مظلوم نمايي هم نكن. رفتي ورامين چه كار؟ گفت: آمده بودم ببينم از آن دانشآموزاني كه تنبيهشان كرده بودند چه خبر؟ دماغشان چاق شده؟ معلم شان نياز به مشاوره من ندارد؟ پرسيدم: خب. نكند تو را هم گرفتهاند تنبيه كردهاند يا الان در آن مكان غيرفرهنگي محبوست كردهاند؟ جواب داد: راستش محبوس شدهام اما نه آنجا. آنها كاري نكردهاند. از مدرسه آمدهام بيرون. خيالت راحت باشد. گفتم: موسيو ،جانم را بالا آوردي. پس كي حبست كرده؟ موسيو آهي كشيد و گفت: در يك نانوايي اسير شدهام. كار گروه آرد و نان اين جا حبسمان كرده. يعني آمده بودم نانوايي نان بگيرم. فضوليام گل كرد رفتم توي تنور. يعني دلم هواي جهنم كرده بود. هرچقدر هم تاريكخانه شما شبيهسازي شده جهنم باشد خودش نميشود. تنور خيلي شباهتش بيشتر است. خلاصه عذابت ندهم. وقتي برگشتم بيرون ديدم اي دل غافل كار گروه آرد و نان ورامين آمده نانوايي را پلمب كرده و مرا هم نديدهاند و رفتهاند. حالا من تو اين نانوايي ماندهام اسير و پلمب. گفتم. حقتان است. هم تو، هم آن نانوايي متخلف و گرانفروش. موسيو شيطان گفت: زود قضاوت نكن. من جاي تو باشم با آن شعار «قيمت كمتر مشتري بيشتر»ات كه به در و ديوار چسباندي ميگذارم فرار ميكنم. پرسيدم: من چرا فرار كنم؟ جواب داد: چون اين شاطر بنده خدا هم موافق و هم عقيده تو بود. نان را ارزانتر ميداد دست مشتري. براي همين هم يك صف طولاني جلوي نانوايي بود. گفتند ارزان فروشي خلاف قانون است پلمبش كردند. تو هم تا نيامدهاند سر وقتت، فرار كن. گفتم، موسيو جان اين خلاف قوانين اقتصاد آزاد نيست؟ ميخندد. ميگويد: حالا هي بنشين بگو اقتصاد آزاد. وقتي به علت ارزانفروشي پلمب شدي ميفهمي اقتصاد آزاد و مردمداري و انصاف و اينها يعني كشك!