• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3637 -
  • ۱۳۹۵ پنج شنبه ۸ مهر

با مادرش همراه

شكيبا سام

سيمين بهبهاني را اول بار هشت سال پيش در مستند احمد شاملو ديدم. تنها مواجهه من با او همان چند دقيقه حضور در مستند بود. پيش از آن، تنها برايم شاعري بود كه شاعر بودنش را هم فقط شنيده بودم؛ بدون خواندن شعري از او. بي‌علاقه به شعر نيستم. اخوان و نيما را دوست دارم و اگر شرمندگي را كنار بگذارم، بايد اعتراف كنم از قماش مخاطبان تنبلي هستم كه برحسب اتفاق با كج‌سليقگي- و نه البته بي‌ذوقي- بيشتر شنونده شعر به حساب مي‌آيند. اين اواخر، اما، «با مادرم همراه» او را شناختم و كمي بيشتر با او رفيق و نزديك شدم. البته بيش از سيمين با فخري ارغوان، مادرش. زني كه سهم بسزايي در بدل شدن سيمين خليلي كوچك به بهبهاني روزگار دارد. روزگار خودش، ما و دورترها. زني كه مادري، عاشقي و شاعري را به سيمين آموخت. «با مادرم همراه» قصه فخري است از زبان سيمين و شايد اداي دين او به مادر و خاطره‌اش.
به هر آنچه بود كه آموختني است. جالب اينكه باب آشنايي با خليلي، پدر سيمين، هم شعري بوده است از فخري ارغوان با اين مطلع:
ملك را از خون خائن لاله‌گون بايد نمود
جاري از هر سوي كشور جوي خون بايد نمود
بهبهاني شاعر است و زيست متفاوتش با من و شايد ما در امروز، نوشتن درباره شخص او را برايم دشوار مي‌سازد. نه شعر مي‌دانم و نه فاصله‌ام با ۱۳۰۶ - كه او آمد- قابل چشم‌پوشي است كه بشود راحت نوشت.  بوها و رنگ‌هامان اصلا هم با هم غريبه‌اند. چرا سختش كنيم؟ قصه چيز ديگري است و جايي ديگر. بيش از چيز و جايي هم شايد خود قصه.
اكنون، اما، كتاب سيمين، ««با مادرم همراه»، كنار دستم است و يك كتاب ديگر از او كه چند ساعت پيش تهيه كردمش: مجموعه داستان‌ها و يادنوشته. ورقي زدم، ولي از بخت بد من شعر هم دارد و گفتم كه من شعر نمي‌دانم. عاقبت، زياده‌خواهي را كناري مي‌گذارم و به جاي سخن گفتن از شخص و شخصيت سيمين بهبهاني، بسنده مي‌كنم به آنچه از ابتدا قرار بر انجامش بود: نوشتن درباره زندگينامه خودنوشت او.
به جاي مقدمه، تنها جمله‌اي از يدالله رويايي در صفحه سفيد بعد از شناسنامه كتاب نقش بسته است:
«سيمين، خيال را بهتر از خاطره مي‌داند.»
چه خوب توصيفي است براي اين كتاب؛ براي خاطره‌هاي شنيده- كه با خيال درآميخته‌اند- و ديده سيمين بهبهاني از مادرش و براي شورانگيزي متين او در نوشتن نامه‌هايي به يار مهربانش. نامه‌هايي كه با دو وقفه هشت و سه ساله نوشته مي‌شوند ولي هرگز رنگ ارسال به خود نمي‌بينند. راستش نامه‌هاي سال‌هاي پيري و بيماري را وقتي كنار تصوير هميشه آراسته او مي‌گذارم و اعترافاتش در كتاب، به شوق براي زندگي و دوست داشتن او غبطه مي‌خورم و خوشحال مي‌شوم. خوب كه مي‌گردم كتابش را درمي‌يابم- و خوب كه بخوانيدش با من هم‌راي مي‌شويد - كه اينها همه ميراث مادرش است. مثل شاعري‌اش. خودش مي‌گويد: «هرچه آموخته‌ام، مايه نخستين آن را مادرم به من هديه داد.»
سيمين و فخري دوشادوش هم در لذت بردن ما از كتاب سهيمند. قصه‌هاي زندگي فخري مي‌شود بهانه‌اي براي سيمين تا در دوران پيري براي يار مهرباني كه وراي واقعيت دوستش مي‌دارد قلم به دست بگيرد و براي او و ما قصه بگويد تا شايد فاصله و دلتنگي‌هايش براي يار امروز و آدم‌هاي ديروز برطرف شود. ديروزي‌ها هيچ كدام از قلم نيفتاده‌اند. از گلين آغا خانم، زن‌زدايي فخري، تا ياسمن باجي و تايه خانم و فاطمه سلطان،  خدمتكارهاي خانه و شگفت است كه همه‌شان گويي جان دارند و براي او هنوز زنده‌اند و براي ما امروز حاضر.
و چه با ظرافت پيوند مي‌خورند با دغدغه و غصه‌هاي جنگ و آن روزگار پرآشوب:
چيزهايي است كه هيچگاه خاطرم را بي‌نقش نمي‌گذارد. ساده و پيش پا افتاده و ماندگار.
مثل صحنه شكار بهرام گور كه روي همين گلدان حك شده است و تا ذوبش نكني از ميان نمي رود. گمان مي‌كردم خاطرات كودكي، زنده‌ترين نقش خاطر من است، اما حالا اين حجله‌ها همه جا كنار آن خاطرات مي‌نشيند. انگار براي ديدن‌شان به نور سرخ و سبز و ماتم‌زده اين چراغ‌ها نياز دارم.
مادر درخشان‌ترين نقش كودكي من است و پس از او تايه خانم نازنين (ننه‌ام) روستايي بي‌شيله‌‌پيله و با محبت كه انگار ساخته شده بود كه مثل همين حجله‌ها، داغدار و صبور،  غمگزار و غمگسار باشد و پيش از همه غمگسار مادرم. عصرها كه از مدرسه بازمي‌گشتم هميشه چيزي خوشايند براي شادي شكمباره كوچك خود داشت: كلوچه‌اي، جوزقندي، سيب سرخي، انار مرسي يا يك مشت توت خشك. بي‌نقش نبودن خاطر بهبهاني نه رنگ نوستالژيك مي‌گيرد و نه سانتيمانتال مي‌شود. نقش خاطرش به درستي قصه مي‌شود. حسرت و آرزويي هم اگر از گذشته باقي باشد، در حال، نبضش هنوز براي او مي‌زند و پشتوانه‌اي مي‌شود براي شعرها و براي اين كتاب. سيمين در لحظه‌هايي كه داستان خودش و فخري ارغوان را مي‌گويد، تصويرها دوباره براي او جان تازه مي‌گيرند و او فراموش نمي‌كند كه لحظه‌هاي زيادي را با مادر و در كنار او زيسته است. مي‌شمارد كه تا آخرين نامه، چهل و چهار سال و هشت ماه و بيست و هشت روز از مرگ او مي‌گذرد. سيمين دوباره در اينجا ۱۴ ساله مي‌شود و كدبانوي خانه، يار مادر بيمارش و مادر كوچك خواهران و برادر كوچك‌تر. به رسم مادر دلدادگي مي‌كند و با غرور نوجواني پس مي‌زند.
سيمين، نوعروس خانه‌اي اجاره‌اي مي‌شود و رنج و ترس شب عروسي و نگراني از داماد را با ما باز مي‌گويد تا همراهش باشيم. ما در كنار او نخستين ناهار روز بعد از عروسي را از زور بي‌پولي با گريه سير مي‌شويم و... سيمين در نقالي‌اش براي ما تاريخ را جا نمي‌اندازد و نيز اوضاع سياسي و اقتصادي مردم را. از قحطي و وبا و اسيران زن لهستاني هم براي‌مان مي‌گويد.
جابه‌جا، هر وقت قصه‌اش بگذارد، با خود ديالوگ برقرار مي‌كند و گاهي حتي به طنز، دلنازكي‌ها و مهرباني‌هايش را به سخره مي‌گيرد و به خود مي‌گويد: «التفات شما مايه معطليه» و اين نيز بهانه‌اي مي‌شود كه يادمان بماند سيمين كلاه قرمزي را دوست مي‌داشته: «كلاه قرمزي را خيلي دوست دارم گاهي دلم مي‌خواهد اين عروسك بامزه را در آغوش بكشم. ژولي پولي را هم همين طور و برنامه‌هاي مجيد و مادربزرگ... راستي جالب است كه سيمين نام ژولي پولي را به مزاحم تلفني‌اش داده بود و با سوت‌سوتكي با او ارتباط مي‌گرفت و دوستش مي‌داشت و گاهي حتي دلنگرانش مي‌شد.
نگارش كتاب در بيست و يكم آذرماه ۱۳۸۹ به پايان مي‌رسد و بهبهاني قصه خيال و خاطره فخري را اين گونه به آخر مي‌برد:
آرامگاه مادرم با سنگ محكمي كه دايي سالار پسنديده بود و سفارش داده بود، مشخص شد.
متن روي گور را من نوشته بودم و چند بار گفته بودم كه بشكند اين دست و نشكست! پس از ذكر نام و نام پدر و نام همسر، عنوان «مدافع حقوق زنان» را اضافه كرده بودم.
روز چله، نخستين چيزي كه توجهم را جلب كرد سنگ‌نوشته و عنوان «مدافع حقوق زنان» بود. در دل گفتم درست است. تا عمر داشت از حقوق زنان نوشت و گفت و فرياد زد. تا حدي هم در رسيدن به آرمان خود موفق شد اما خود او از اين حقوق كدام بهره را به دست آورد؟
همسر اول عشق او را در سياهچال بدگماني خفه كرد، به آن گونه كه مادرم «طلاق خلعي» را توفيقي پنداشت. همسر دوم، شريك فضايل مادي و معنوي او شد و قدر نشناخت و دو زن تنگدست و بينواي ديگر را به ترتيب هووي او كرد و به آبروي خود و همسر نخستين نينديشيد.
اما خود او براي به دست آوردن حقوق زنان تا حد توان كوشيد، نوشت، سرود و تدريس كرد.
زنان ديگر راه او و همكاران ديگري را پي گرفتند و تا حد ممكن موفق شدند.
فردا آبستن پيروزي‌هاي ديگر است.
خدا كند!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون