در نشست «جامعهشناسي و ايران باستان» با حضور شروين وكيلي و آيتالله ميرزايي مطرح شد
مدل بديل هويتسازي
سياستنامه
نشست «علم جامعهشناسي و ايران باستان» از مجموعه پيش نشستهاي همايش علمي «كورش بزرگ» طي روزهاي اخير و با سخنراني آيتالله ميرزايي، استاد جامعهشناسي و مدير گروه سابق جامعهشناسي تاريخي انجمن جامعهشناسي ايران و شروين وكيلي، جامعهشناس و مدرس دانشگاه به همت انجمن جامعهشناسي ايران برگزار شد. در اين نشست هادي نوري، استاد جامعهشناسي كه پيشتر نام او در زمره سخنرانان اعلام شده بود حضور نيافت. عنوان بحث وكيلي، «سياست كوروشي و گسست سيستمي پيكربندي قدرت در جوامع باستاني» بوده و ميرزايي درباره «چهره باستانگراي ناسيوناليسم در ايران» صحبت كرده است. در ادامه گزارش بخشهايي از اين نشست را ميخوانيد.
نماينده تمدن و تاريخ ايران
شروين وكيلي
جامعهشناس و مدرس دانشگاه
كوروش جزو شخصيتهايي است كه به دليل اينكه درباره او بسيار سخن گفته ميشود معمولا نيز گفتهها درباره او از حالت يك مبحث علمي بيرون ميآيد و به يك نماد تبديل ميشود. نماد به اين معنا كه وقتي فرد درباره او ميشنود احساسات و عواطف او در ابتدا غلبه ميكند، پيش از آنكه بتوان به عنوان يك مساله بيطرفانه علمي بتوان به آن نگاه كرد. يكي از شخصيتهايي كه در منابع تاريخي درباره او تنها ستايش وجود دارد و جزو خوشنامان تاريخ است. كوروش شخصيت ويژهاي است و اين ويژه بودن سبب شده كه برخي با يك ديد هيجانزده به او نگاه كنند. اما طي سالهاي اخير هيجانات منفياي نيز عليه كوروش در ايران شكل گرفته كه به نظر ميرسد معطوف است به آن چيزي كه كوروش نماينده آن است. كوروش نماينده ايران و برچسب و نمادي است كه حوزه تمدني و تاريخ ايران را نمايندگي ميكند. براي شروع، ابتدا دادههايي را ارايه ميكنم؛ در جهان باستان در ميانرودان يك دولت شمالي به نام دولت آشور وجود داشته است. اين دولت در شمال دولتي قرار گرفته كه به آن دولت بابل ميگويند. آشوريها و بابليها به لحاظ نژادي هر دو متعلق به نژاد سامي هستند و زبان و دين هر دو نيز يكي است. مردم ناحيه شمال يعني مردم آشور قبول دارند كه بابل شهر مقدسي است اما بابليها به لحاظ نظامي از آشوريها فروپايهتر هستند و آشوريها ميتوانند طي چند حمله بابل را فتح كنند. اما بابليها طي يك قرن آخر دولت آشور، بارها شورش كردند و اين چرخه فتح بابل توسط آشوريها و شورش بابليها بارها و بارها تكرار ميشود. اتفاقي كه ميافتد اين است كه مادها با بابليها متحد شده و حمله كرده و دولت آشور را از ميان برميدارند. سال 539ق. م يعني 60- 50 سال پس از اين ماجرا كوروش وارد بابل ميشود و پيشگامان سپاه او گوتيها هستند يعني مردم لرستان امروز. گوتيها دشمن قديمي و رسمي مردم ميانرودان هستند. پارسيهايي كه وارد بابل ميشوند از نظر ظاهر، دين و زبان با بابليها تفاوت دارند و شما با دو واحد فرهنگي متفاوت رو به رو هستيد. اتفاقي كه ميافتد اين است كه طي 230 سال بعد كه دولت هخامنشي را داريد و بابل يكي از پايتختهاي آنها است، بابليها چهار بار شورش ميكنند و از اين چهار بار نيز، دو بار آن را خود مردم بابل دفع ميكنند. پرسش جدي اين است كه چگونه ممكن است بابل كه 700 سال با مردمي شبيه به خود ميجنگد، به فاصله 60- 50 سال به يك استان تبديل ميشود و مردم آن ديگر شورش نميكنند. در واقع، يك گذار اتفاق ميافتد و ساخت قدرت با يك گسست رو به رو ميشود كه آن گسست نيز در دوره كوروش رخ ميدهد.
كوروش نقطه عطف يك گسست تاريخي مهم است
اما سوال بنياديتر اين است كه آيا در تاريخ گسست وجود دارد يا اينكه تاريخ مجموعهاي از اتفاقات به هم پيوسته است؟ در واقع، تاريخ تركيبي از پيوستها و گسستها است. شخصيتهاي مهم در تاريخ با گسستها –فارغ از مثبت يا منفي بودن آنها- پيوند خوردهاند. شخصيتهايي مثل لنين، اسكندر، هيتلر و... اما كوروش كجا قرار ميگيرد؟ كوروش نقطه شروع پيدايش دولت هخامنشي است كه در آن، چيزهايي با قبل خود تفاوت پيدا ميكند و اينها به يك گسست تاريخي جدي منتهي ميشوند. يعني كوروش نقطه عطفي در يك گسست تاريخي خيلي مهم است و نيز بنيانگذار يك ساخت سياسي است و گويا اين گسست از اينجا آغاز ميشود. در واقع، بايد ديد دنياي قبل از كوروش با دنياي پس از او چه تفاوتي پيدا ميكند. به طور عيني و واقع بينانه ميتوان گفت در گسستهاي تاريخي افراد متعددي دخيل بودهاند، برخي باعث پيشرفت جهان و برخي باعث پسرفت و پيچيدگي آن شدهاند. به طور روشن اگر بخواهيم يك شخصيت تاريخي مهم كه نام او باقي مانده است و در پيشرفت تاريخ تاثير داشته است را مثال بزنيم، كوروش نماينده يك گسست عميق تاريخي و جدي است.
باستانگرايي در ميان ايرانيان
آيتالله ميرزايي
استاد جامعهشناسي
آنچه من در اينجا بيان ميكنم بخشي از پژوهش من است در رابطه با گرايش باستانگرايي يا نكوداشت ايران پيش از اسلام كه در ايرانيان وجود دارد. به گمانم رسوبات ذهني قوي از ايران پيش از اسلام بر جاي مانده است كه خود يك واقعيت غيرقابل انكار است و تاثيرات آن در جامعه ايراني نيز قابل مشاهده است .در واقع، من يك الگوي ذهني رايج را در بين گروههاي اجتماعي در ايران بررسي كردهام كه درباره آن نيز بحثهاي روشنفكري زيادي در بين مورخان، انديشمندان علوم انساني، به ويژه علوم سياسي و شايد جامعه شناسان درگرفته است و آن پديده «سه فرهنگ در ايران» است. من از مفهوم ناسيوناليسم استفاده كردهام تا ببينم اين رسوبات فرهنگي در ذهن بخشي از جامعه ايران به چه صورت است اما در كنار آن، دو متغير ديگر را نيز استفاده كردهام. در اينجا سه نوع ناسيوناليسم شناسايي شده است؛ البته من ناسيوناليسم دولتي را نيز تعريف كردهام و مايل بودم بدانم چنين مولفهاي در ايران وجود دارد كه متوجه شدم خير، چنين چيزي وجود ندارد و اين مولفه در كنار آن سه ناسيوناليسم عمده در ايران تعريف ميشود. ساده بگويم اينكه دولت نماينده ارزشهاي رايج در جامعه هست يا خير، ارزشها و نظامهاي موجود در ايران چند بعدي هستند و بعد بر اساس اينها فاصله ارزشهاي حاكم و ارزشهاي دولت را با نظامهاي ارزشي موجود در جامعه تعريف كنم. بنابراين، ناسيوناليسم دولتي را در كنار سه نوع ناسيوناليسم ديگر يعني ناسيوناليسم باستانگرا، ناسيوناليسم مذهبي و ناسيوناليسم مدني قرار دادم كه هريك ميتوانند دولت- ملت ساز باشند.
ناسيوناليسم مدني، مدل بديل هويتسازي
هر سه اين ناسيوناليسمها در تاريخ معاصر ايران با يكديگر تلاقيها و توافقهايي داشتهاند و گاه بر سر اين تلاقيها جنبشها و انقلابهايي نيز صورت گرفته است. اما هر سه اينها در بين گروهي كه من مطالعه كردهام وجود دارد و ناسيوناليسم دولتي نيز در كنار آنها قرار دارد. يك نگاه منفي نسبت به ناسيوناليسم در ايران وجود دارد و من فكر ميكنم دو پتانسيل ناسيوناليسم را به طور همزمان در خود دارد كه يكي از آنها پتانسيل وحدت بخش و انسجامدهنده است. من از تعاريف ميگذرم و به برخي يافتههاي خود ميپردازم. به اعتقاد من متغير طبقه در ايران، متغير قوياي نيست و حتي در انقلاب مشروطه كه ادعا ميشود انقلاب طبقاتي بوده است ما طبقه به مفهوم ماركسيستي آن نداشتهايم و همه مردم از طبقات مختلف در آن دخيل بودهاند. من بعد باستاني را در بين شش قوم ايراني بررسي كردهام و قصد داشتم بدانم متغير تبيينكننده كدام است. از بين متغيرهايي كه من وارد كردهام طبقه مطرح نبوده و پاسخگويان از طبقات پايين و بالا گرايش يكساني داشتند.