مرد عجيب و غريب كمبريج
مجتبي حديدي| سربازي كه در جنگ نخست جهاني انجيل در كوله پشتي داشت، ميخواست كشيش شود و مدتي را باغبان كليسا شد و دورهاي را نيز معلم كودكان بود. سخن از لودويگ ويتگنشتاين مرد عجيب و غريب كمبريج است كه هيچكس سخنانش را نميفهميد. به راستي او چه ارتباطي به فرهنگ و ارزش دارد كه چنين رگههايي را در زندگي وقف فلسفه و زبانشناسياش ميبينيم؟جي. اچ. فن رايت، گردآورنده برخي مقالات ويتگنشتاين به مقولهاي غير فلسفي برخورد ميكند. اين دستنوشتهها با همكاري هايكي نيمان نام كتاب فرهنگ و ارزش را به خود اختصاص ميدهند. كتاب «فرهنگ و ارزش» ترجمه شده از متن آلماني است كه توسط اميد مهرگان ترجمه شده و گام نو آن را در 1100 نسخه به چاپ رسانده است. در پيشگفتار گردآورنده آمده است: «در ميراث دستنويس ويتگنشتاين غالبا يادداشتهايي به چشم ميخورد كه با وجود پراكندگيشان در ميان نوشتههاي فلسفي، در زمره آثار فلسفي قرار نميگيرند. برخي مربوط به سرشت فعاليت فلسفي ميشوند و برخي ديگر به موضوعات عام، نظير پرسشهاي هنر و دين ميپردازند.» (ص11)
اين كتاب، نامههاي پراكنده و نامرتبط با ويتگنشتاين و فلسفه او نيست. بلكه ساحتي ديگر از نگاه او را به ما ميشناساند. اين زبانشناس كه ميگويد الكترون بازتابي از زبان ما است، هميشه در پي شناخت پديدهها به صورت حداكثري بود. اگر ما فقط جنبه زبانشناسي او را در نظر بگيريم به اين مفهوم است كه او در پي انكار سوژهاي ناظر بر هستي بوده است. اما ميتوانيم در بينامتن او به سوژههايي مانند اخلاق، ارزش و منطق دست يابيم. ايمان براي او اعتماد به خويش و در راه بودن است. رسم ويتگنشتاين، شورش عليه فلسفه خود است. پس اينبار در نظام فرهنگ و ارزش از سمت خود به حضور انسان در هستي نگاه ميكند. هميشه استاندارد زباني را نامحدود ميكند و به ابطال آخرين عقايد به دست آمده راي ميدهد با اين روش راهي براي انديشه باز، معرفي ميكند.
«آنچه با يك نردبان دست يافتني است، مورد علاقه من نيست» (ص26)
«نجيبانه آن است كه به در قفلي بزني كه فقط به چشم آنهايي بيايد كه ميتوانند بازش كنند، نه ديگران» (ص27)
خوب تا كردن با آن كسي كه از تو خوشش نميآيد، نه تنها نيازمند خوش خلقي بسيار، بلكه نيازمند جوانمردي است» (ص34)
«يك تراژدي هميشه ميتواند با اين كلمات شروع شود: هيچ اتفاقي نميافتاد اگر...» (ص35)
«غير ممكن است درباره خودمان حقيقيتر از آنچه هستيم بنويسيم» (ص73)
در اين نامههاي بيمقصد گزارشي از تاريخ تفكر خود را به مخاطبش ميرساند. انسان را بهترين تصوير از جان انساني ميداند و فاصلهگذاريهاي اخلاقي را بازنمايي ميكند. ميگويد: تو چيزي را كه داري ميبيني، نه چيزي را كه هستي. بايد او را فيلسوفي عليه خود ناميد كه با انديشه متفاوت به هستي، دريچههاي ديگري از ساختمان تفكر را شناخت.