نگاه انتقادي نعمتالله فاضلي به وضعيت نشر علوم انساني در گفتوگو با« اعتماد»
فرم به جاي محتوا
تاليف كتاب براي كسب امتيازات اجتماعي
عاطفه شمس
هگل، ايرانيان را نخستين ملت تاريخي و نخستين امپراتوري تاريخ ميداند. همان نكتهاي كه نعمتالله فاضلي، استاد دانشگاه و رييس پژوهشكده مطالعات اجتماعي، قبل از هر چيز به آن اشاره ميكند و ميگويد كه طبيعتا در كشورهايي با اين قدمت تاريخي، مولفههاي فرهنگي مثل كتاب ريشهدار است و علت درگير بودن ما با كتاب و حساسيت نسبت به آن را نيز ناشي از همين جايگاه ساختاري كتاب در كليت فرهنگ ايراني ميداند. فاضلي در اين گفتوگو درباره مساله كتاب، نوعي تبارشناسي انجام داده و سه گسستي را كه كتاب طي تاريخ تجربه كرده و همچنين سويههاي پيشرفت و پسرفت آن را توضيح ميدهد. او معتقد است مساله كتاب از درون مناسبات و روابط قدرت جديد دنياي مدرن در ايران، تعريف ميشود و اينبار مساله كتاب براي جامعه مدرن فقط مساله دانش يا خلاقيت نيست بلكه بخشي از هويت مدرن است. اين جامعه شناس، با تاكيد بر اينكه بهبود محتواي كتاب تابع ظرفيتهاي خلاقه جمعي تاريخي ما در لحظه اكنون است، ميگويد كه واقعيت اين است كه در ظرفيت اكنون ما، خلاقيت ما همين قدر است. مشروح اين گفتوگو را در ادامه ميخوانيد.
در حال حاضر برخي تحليلها حكايت از تغيير جايگاه كتاب در جامعه دارند و دليل آن را نيز بيمحتوا بودن اغلب كتابهاي منتشر شده ميدانند كه خود از عوامل متعددي ناشي ميشود. ابتدا بفرماييد ارزيابي شما از اين تحليل چيست؟
از نظر تاريخي، ايران از جمله كشورهايي است كه ميراث مكتوب، كتابت و كتاب در آن ريشه تاريخي دارد. دكتر مهدي محسنيان راد در كتاب «ايران در چهار كهكشان ارتباطي» و محققان ديگري در بحثهاي خود درباره تاريخ ارتباطات در ايران، اين نكته را نشان دادهاند كه مساله خط، كتابت و كتاب در ايران يك امر تاريخي است. به همين دليل، بايد در نظر داشته باشيم كه ما بايد مساله كتاب را به عنوان يكي از مسالههاي ساختاري فرهنگ ايران در نظر بگيريم. به اين معنا كه كتابت و كتاب از مولفههاي وجودي تاريخ فرهنگ ايراني است. اگر چه ما فرهنگ شفاهي نيز داشتهايم و الگوي فرهنگ شفاهي، الگوي غالب ارتباط در جامعه ما بوده است. حتي امروزه بسياري معتقد هستند كه با وجود گسترش سواد، صنعت چاپ و آموزش عالي همچنان ارتباط شفاهي غلبه دارد. با وجود اين واقعيت، ما مساله كتاب و فرهنگ كتاب را به معني وجه ساختاري جامعه داريم. ساختاري يعني آن وجهي كه پايدار است، الگو يافته است و به نوعي ابعاد گوناگون زندگي اجتماعي، سياسي و اقتصادي ما را تحتتاثير خود قرار ميدهد.
علت اينكه ما امروز با كتاب بيشتر درگير شده و به نوعي نسبت به آن حساس هستيم همين جايگاه ساختاري كتاب در كليت فرهنگ ما است. آنگونه كه ميدانيم ايران باستانيترين كشور جهان است؛ از اين نظر كه نخستين گروه اجتماعي است كه به صورت كشور انسجام مييابد، در آن يك نظام سياسي شكل ميگيرد و تا امروز نيز ادامه پيدا كرده است. طبيعتا در كشورهايي كه اين قدمت تاريخي را دارند مولفههاي فرهنگي مثل كتاب ريشهدار است.
تغييرات جايگاه كتاب در ايران از چه زماني اتفاق ميافتد و چه عواملي در اين تغيير دخيل هستند؟
مساله كتاب براي ما در دورههاي مختلف تاريخي، شكل گرفته و جايگاه خود را پيدا كرده است. در هر دوره از تاريخ، كتاب سرگذشت، فرازونشيبها و اهميت خود را در كشور ما داشته است. تا قبل از دوره معاصر، فرض كنيد از دوره مشروطيت به بعد كه جلوه كامل خود را پيدا كرده است - گرچه ريشه تاريخيتر نيز دارد- اگرچه تعداد افراد باسواد،
چاپ و نشر كتاب و تعداد كساني كه مينوشتند بسيار محدود بود اما كتاب همواره امر مهمي در كليت ساختاري فرهنگ ما به شمار ميآمد. نكته اينكه دين غالب ايرانيان يعني اسلام به كمك كتاب يعني قرآن معرفي شده بود و بخش مهمي از آيينهاي ديني ما، دعاها و نيايشها به صورت كتاب درآمده و نسل به نسل انتقال مييافت، بخش مهمي از حافظه فرهنگي و حافظه سياسي ما در قالب كتابهاي تاريخ كه پادشاهان و نظامهاي سياسي توليد كرده بودند، انتقال پيدا ميكرد و بخش مهمي از ادبيات و تفكر ما نيز در قالب كتاب و ديوانهاي شعر و كتابهاي قصص توليد و بازتوليد شده و استمرار پيدا ميكرد. اما در دوره معاصر، مساله كتاب متفاوت ميشود و ما كتاب را به صورت يك امر مدرن تجربه ميكنيم. به اين معنا كه كتاب براي اين دوره نه فقط رسانهاي براي انتقال، توليد و بازتوليد فرهنگ است بلكه به يك معنا رسانه اصلي امر مدرن به حساب ميآيد. زبان مدرن، زبان مكتوب است، انسان و جامعه مدرن عمدتا مكتوب ميانديشد و ارتباط برقرار ميكند. به همين دليل، مساله كتاب در يك چارچوب مدرن جايگاه خود را تعريف ميكند.
مساله كتاب در دوره پيشامدرن در يك چارچوب معنايي و فرهنگي متافيزيكي مذهبي و آييني رمزگذاري شده بود اما در دنياي جديد معاصر كتاب رمزگذاري مجدد ميشود و به عنوان مولفه وجودي دنياي مدرن خود را تعريف ميكند. در نتيجه اينجا يك گسست تاريخي به وجود ميآيد از معناي پيشامدرن كتاب به معناي مدرن آن. در معناي پيشامدرن، كتاب گسترش كمي ندارد يعني جغرافياي كتاب و شاخصهاي جمعيتي آن، محدود است اما با وجود اين، كتاب مهم است. در دنياي مدرن اينبار كتاب هم به لحاظ كمي و هم كيفي مهم ميشود؛ به اين معنا كه در ايران نيز مثل همه جوامع مدرن، رشد جمعيت باسواد، گسترش نظام آموزش مدرسهاي و بعدها گسترش آموزش عالي، گسترش نهاد كتابخانههاي عمومي، گسترش حتي نظام بروكراسي و نظام اداري جديد، گسترش رسانههاي ارتباطي مختلف مثل مطبوعات، مجلات و... همه به نوعي مساله كتابت، نوشتن و زبان مكتوب كه كتاب بارزترين جلوه آن است را براي ما مهم ميكند.
اما اينجا يك گسست معرفتي، فرهنگي و اجتماعي وجود دارد كه سبب ميشود اهميت كتاب در يك بافت جديد بازتعريف، مفهومسازي و رمزگذاري شود. از اينجا به بعد است كه با قرار گرفتن كتاب به عنوان يكي از دالها و نشانههاي گفتمان مدرن، كتاب مسالهمند ميشود؛ به اين معنا كه كتاب درگير روابط قدرت در جامعه ما ميشود. براي اينكه گروههاي اجتماعي و افراد بتوانند در موقعيت مدرن جايگاه خود را به دست آورند، يكي از ضرورتها باسواد شدن است و اينكه بتوانند الگوي ارتباط كتبي را دروني كنند و مهارتهاي لازم آن را به دست آورند و به مقداري كه بتوانند با اين الگو در جامعه زيست اجتماعي و سياسي كنند، به همان اندازه نيز در فضاي اجتماعي، صاحب سرمايههاي مادي و معنوي ميشوند. طبقه متوسط اجتماعي نيز به تدريج حول محور كتاب، الگوي ارتباطي مدرن و زبان مكتوب هويت خود را تعريف ميكند و جامعه ميكوشد نهادهاي كتاب را ايجاد كند و صنعت نشر، كتابفروشيها، كتابخانههاي عمومي و نمايشهاي اجتماعي را به عنوان نماد جامعه مدرن به رخ بكشد.
در اين ميان، به محتوا چقدر اهميت داده ميشود؟
مي خواهم بگويم مساله كتاب از درون مناسبات و روابط قدرت جديد دنياي مدرن در ايران، تعريف ميشود. اينبار مساله كتاب براي جامعه مدرن فقط مساله دانش يا خلاقيت نيست بلكه بخشي از هويت مدرن است. به همين دليل نويسندههاي دنياي مدرن، براي ما سرمشقهاي مدرن هستند؛ صادق هدايت، محمد حجازي،
محمد علي جمالزاده، آل احمد، شريعتي و ديگران. فارغ از اينكه افكار اين افراد تا چه حد سنتي يا مدرن است يا جهتگيريهاي فكري آنها در آثارشان چيست، نويسنده بودن در دنياي جديد نماد يك انسان مدرن و امروزي است. شهر و محلهاي كه كتابفروشي و كتابخانه دارد و نويسندهها در آن زندگي ميكنند، محيط مدرن است. در واقع، كتاب را بايد در درون مناسبات قدرت و روابط اجتماعي و فرهنگ مدرن جامعه خود توضيح بدهيم.
چگونه ميتوان كتاب را در درون مناسبات قدرت و روابط اجتماعي و فرهنگ مدرن تعريف كرد و در اين بين، بر سر محتوا چه خواهد آمد؟
ببينيد مساله كتاب فقط مسالهاي مربوط به علم، فلسفه يا دانايي نيست بلكه به روابط عادي روزمره افراد ارتباط دارد. انسان مدرن باسواد است و انسان مدرن كامل كسي است كه نه تنها ميتواند بخواند بلكه ميتواند بنويسد و كاملتر آن است كه صاحب كتاب باشد. به همين دليل، افرادي كه داراي قدرت اقتصادي يا سياسي ميشوند ميكوشند كتاب يا مقاله بنويسند. كتاب به خصوص در جامعه ما كه هميشه مساله كتاب را داشتهايم، نشانه
تاريخي- فرهنگي بزرگي است كه حول آن معاني وسيعي را متراكم كردهايم. به همين دليل جامعه، آمادگي اين را داشته و دارد كه به سرعت در آن توليد و توزيع كتاب صورت بگيرد، بيش از آنكه خواندن، دانش يا محتواي آن مهم باشد.
مسالهمندي كتاب و مناسبات قدرت در دنياي مدرن از ابعاد گوناگوني قابل بحث است. هم از منظر پيشرفت اجتماعي ميتوان به آن نگاه كرد و هم از نظر پاتولوژيك و آسيبها يا پسرفت اجتماعي. از منظر پيشرفت اجتماعي از اين حيث مهم است كه وقتي كتابي جايگاه منزلتي و هويتي در دنياي مدرن پيدا ميكند و گروههاي اجتماعي از طريق كتاب تشخص و تمايز اجتماعي مييابند، جامعه آمادگي پيدا ميكند كه در اين زمينه سرمايهگذاري كند. هم نيروي انساني كه وقت خود را صرف ميكند تا خواننده و تا حد امكان نويسنده شود و اگر نتوانست، حداقل يك كتابخانه خوب داشته باشد و هم سرمايهگذاري در جهت توسعه نهادهاي كتاب در جامعه. در اين ميان، متني كه مجلد ميشود فقط يك جرم يا يك ماده نيست بلكه مجموعه وسيعي از معناهايي را رويتپذير و آشكار ميكند كه از درون ساختار جامعه مدرن تراوش كرده است.
منظور از رويتپذيري معناهايي كه از درون ساختار جامعه مدرن تراوش ميكنند، چيست؟ آيا در دوران پيشامدرن اين رويتپذيري صورت نميگرفت؟
در جامعه پيشامدرن، كتاب به اين معنا مسالهمند نبود يعني فرد از طريق نويسنده يا حتي خواننده شدن اهميت پيدا نميكرد. در واقع، هويت انسان پيشامدرن به كتاب متصل بود اما به عنوان منبعي كه از آن الهام ميگرفت تا بتواند خود را توليد كند. در دوران مدرن اما كتاب لزوما اين كاركرد را ندارد، يعني درست است كه كتاب براي ما پر از ايده و معنا است اما ما با خود كتاب به عنوان يك امر بيروني ارتباط برقرار ميكنيم. پس اينجا يك انتقال فرهنگي در كتاب صورت ميگيرد. در آن گسست تاريخي كه رخ ميدهد، كتاب از يك امر دروني به يك امر بيروني تغيير پيدا ميكند. در گذشته مهم نبود چند جلد كتاب در جامعه توليد ميشود، تنوع كتابها مهم نبود، همان يك كتاب كافي بود و بقيه كتابها ذيل كتاب مقدس تعريف ميشدند و البته او بالاترين شأن معنوي را داشت. در دنياي مدرن تعداد، تنوع و تكثر و ماديت كتاب مهم است و به خاطر اين گسست در معناي كتاب در ايران معاصر است كه ما امروز هم ميتوانيم از سويه پيشرفت و هم از سويه پسرفت آن صحبت كنيم.
سويههاي اين پيشرفت و پسرفت چيست؟
سويه پيشرفت همانگونه كه گفتم به جامعه كمك ميكند تنوع در كتابها ايجاد شود، نويسندگان بيشتري شكل بگيرند، خلاقيتهاي بيشتري بروز پيدا كند، حوزههاي بيشتري از معرفت رشد كنند، صدها رشته در دانش به وجود بيايند و در هريك صدها و هزاران نويسنده پيدا شوند. اين يك پيشرفت است از جهت اينكه انباشت دانش صورت ميگيرد و ذخيره و آرشيو دانش غنا پيدا ميكند. ديگر اينكه در تخيل اجتماعي انسان مدرن ايراني، كتاب يك نماد نرم و آرام و معنوي است. اگر در دوران پيشامدرن، انسان ميخواست منزلت خود را از طريق شمشير يا ثروت و زور پيدا كند، امروز يك راهبرد فرهنگي براي اثبات قدرت و انباشت قدرت و سرمايه اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي حاصل شده و آن ارتباط با كتاب است. اين نشان ميدهد جامعه در حال انتقال است از جامعهاي كه قدرت در آن به شكل عريان اعمال ميشده و در آن خشونت و تنش فيزيكي وجود داشته به سمت جامعهاي كه رقابت بر سر منزلت را با قاعده فرهنگي بازي ميكند.
اينكه اخيرا مسوولان نشر كتاب كشور اعلام كردند كه سالانه 80 هزار عنوان كتاب چاپ ميشود، رقم بسيار مهمي است. در سال 57 كه سال رونق كتاب بود سالي سه هزار عنوان كتاب داشتيم، اگر به سالهاي 1300 برگرديم سالانه 150 عنوان كتاب داشتهايم و اگر خود را با كشورهاي عربي و ديگر كشورها مقايسه كنيم، در حال حاضر دهها برابر آنها كتاب توليد ميكنيم. اين اعداد و ارقام بيانكننده نكات مهمي درباره كتاب در ايران است؛ اينكه يك نوع عطش كتاب در جامعه شكل گرفته است، نميگويم كه عطش كتاب خواندن، انديشيدن يا نقد. به همين دليل برخي احساس ميكنند كه اين عطش منجر به نوعي تورم كتاب شده است، به تعبيري امروز نويسندهها از خوانندهها بيشتر شدهاند. البته من اين ايدهها را نقد ميكنم و خيلي آنها را قبول ندارم.
دقيقا به چه چيزي نقد داريد و چرا اين عطش را مثبت ارزيابي ميكنيد، در حالي كه به گفته خود شما تعداد نويسندهها از كتابخوانها بيشتر شده است؟
ببينيد عطش كتاب شكل گرفته به اين معنا كه نوعي انرژي و نيرو در درون جامعه وجود دارد كه خواهان كتاب است. ميخواهد كتاب بنويسد، با نويسندهها دوست باشد، كتابخانه يا كتابفروشي داشته و به طور كلي با كتاب سروكار داشته باشد. اين عطش براي گروه خاصي در جامعه وجود دارد و يك پديده به شمار ميرود و پيشتر گفتم كه به مساله مدرنيته گره خورده و بخشي از هويت مدرن ما است. اين يك وجه پيشرفت دارد كه توضيح داده و گفتم كه از يك سو خلاقيت، نوآوري و رشتههاي مختلف را ايجاد كرده و از سوي ديگر يك نوع آرامش يا به تعبير نوربرت الياس بخشي از فرآيند مدنيسازي يا سلف كنترل يا خويشتنداري جامعه است. يك نماد مدني است كه در كليت خود يك نوع انسان گرايي و اخلاق را دارد و فارغ از اينكه در كتاب چه چيزي نوشته شده يك نماد آرامبخش است و براي كسي كه با آن زندگي ميكند، دلالتهايي را دربردارد. ما از يك آدم تحصيلكرده يا اصحاب كتاب انتظار نداريم داد بزنند، خشونت بورزند، دعوا كنند يا در رانندگي رعايت قوانين را نكنند بلكه از آنها انتظار فرهيختگي داريم. كتاب در واقع نماد عينيت بخش فرهنگي- فرهيختگي دنياي مدرن، فرهنگي كلانشهري و شهري شدن و دانش مدرن نيز هست. به همين دليل، رشد و گسترش كتاب در جامعه ما يك رويه پيشرفت دارد؛ از سطح خرد آنكه فرآيند مدنيسازي است تا سطح مياني آنكه شكلگيري نهادهاي مدرن مربوط به كتاب است تا سطح كلان جامعه كه يك نوع پيشرفت معرفت و سازمان دانش است. مساله كتاب يك رويه پسرفت نيز براي ما دارد و به نحو پارادوكسيكالي در همين مدرنيته ما تعريف شده است. اينكه كتاب در شرايطي در جامعه ما به عنوان يك امر مدرن، كلانشهري و شهري و امر فرهنگي الگوي ارتباط كلانشهري و شهري يا مدرن به عنوان يك مولفه ساختاري دنياي مدرن خود را تعريف ميكند كه لزوما تمام ساختارهاي فرهنگي، سياسي، اقتصادي و اجتماعي ديگر جامعه نتوانستهاند همپاي اين الگو يا قالب ارتباطي متحول شوند و بخشي از اين عطش كتاب، نوعي تعارض بين فرم و محتوا يا بين ذهن و عين را توليد ميكند. به اين معنا كه چون كتاب ميتواند به عنوان يك امر مادي دربيايد به سادگي نيز ميتواند توليد شود و ميتواند در جامعه ظهور و بروز پيدا كند كه البته همين امر به رشد آن كمك ميكند. اما آنجايي كه كتاب بخواهد به عنوان يك امر ارتباطي محتواي تعاملات فرهنگي، سياسي، اجتماعي و اقتصادي جامعه را شكل دهد، بخواهد مبناي ارتباطات شود، آنجايي كه من به عنوان يك انسان مدرن ايراني بخواهم انديشههاي خود را مكتوب و سيستماتيك كنم و از اين طريق آن را قابل ارايه به عموم و قابل نقد كنم، آنجايي كه كتاب به عنوان رسانه ارتباطي بخواهد ميانجي مردم و حكومت شود، بخواهد رسانه دانش كارشناسي براي مديريت جامعه شده و زبان جامعه مدرن شود، آنجا است كه اين عطش كتاب به طور نسبي، عطش فرم كتاب است نه عطش محتوا. به اين معنا كه ما ممكن است با نويسندههاي زيادي رو به رو شويم كه به معناي واقعي مولف يا مصنف نيستند ولي كتاب دارند و كتاب يك كالا
به شمار ميرود نه يك تفكر. اين مساله باعث شده كه شكلهاي كاذب كتاب به وجود بيايد، دانشمندان دروغين تربيت شوند و ما امروزه شاهد مسائلي در حوزه كتاب باشيم كه باور آن خيلي سخت است اما از استاد دانشگاه تا دانشجو و يك معلم ممكن است چنين كاري را انجام دهد و اين باعث ميشود كه محتوا و اعتبار دانش، اعتبار كتاب و نهاد آن و ارتباط زبان مكتوب در جامعه آسيب ببيند.
شما اين عطش كتاب را در جامعه كنوني، بيشتر عطش فرم ميدانيد يا محتوا؟
به اعتقاد من، مساله اين تورم يا عطش كتاب در فضاي موجود اين است كه به نوعي فرم بيش از محتوا و صورت بيش از معنا جلو ميرود و جامعه و انسان ايراني امروز اين عطش را براي فرم بيشتر نشان ميدهد تا براي محتوا. وقتي از محتوا صحبت ميكنم چند نكته خاص مورد نظرم است؛ يكي اينكه كتاب به عنوان رسانه موثر ايفاي نقش كند، به اين معنا كه ببينيم جامعه با زبان مكتوب ميانديشد، مديريت و حكمروايي جامعه با زبان مكتوب صورت ميگيرد و فرآيند انديشه به صورت امر مكتوب خود را توليد، بازتوليد و اصلاح ميكند و پيش ميبرد. اين اتفاق به واقع در حال حاضر و به مقداري كه اين فرمها توليد ميشوند، رخ نميدهد. اين به اين معنا نيست كه هيچ پيشرفتي رخ نداده يا كتاب بياثر است بلكه منظور اين است كه نسبت فرم و محتوا و ذهن و عين يك نسبت كاركردي نيستند. به همين دليل كتاب توليد ميشود، تصنيف نميشود يا كمتر تصنيف ميشود. كتابهاي توليد يا حتي تصنيف شده كمتر خوانده ميشود يا حتي آنجايي كه خوانده ميشود كمتر در زندگي اجتماعي يا در مديريت منشا اثر ميشود. اما كتاب به مثابه فرم روز به روز بزرگتر ميشود. به مقداري كه اتفاقا در حوزه محتوا تنش ما و شكاف بين فرم و محتوا يا عين و ذهن بيشتر شده و گرايش ما براي اينكه از طريق فرم اين را برطرف كنيم يا بر محتوا پوشش بگذاريم بيشتر ميشود. به همين دليل، تبليغات درباره كتاب يا حتي
زرق و برق كتابها يا سياستهاي نمايشي كتاب مثل نمايشگاهها يا جلوههاي نمايش فردي كتاب و ميل افراد به اينكه بگويند نويسنده هستند بيشتر ميشود، زيرا ميخواهند با بسط صورت، بحران شكاف فرم و محتوا را در جامعه پر كنند يا بپوشانند.
يكي از مصاديق اين اتفاق ميتواند تغيير الگوي انتشار در علوم انساني از كتاب به مقاله باشد، اين طور نيست؟
ما در تاريخ خود نويسنده را با كتاب ميشناسيم نه با مقاله و مقاله تقريبا يك ژانر جديد است كه سابقه زيادي ندارد. البته در حال حاضر مقالات
علمي- پژوهشي در ارتقاي استادان مهم شده و مجلات علمي- پژوهشي منتشر ميشوند و در اينجا نيز يك گسست جديد در حال به وجود آمدن است.
گويا نگاه مثبتي نيز به موضوع وجود ندارد.
بله، زيرا يك گسست به وجود آمده به اين معنا كه آن مسير مداومي كه ما از چند هزار سال پيش تاكنون داشتهايم و در آن، قالب و رسانه ما براي توليد فكر، كتاب بوده در حال تغيير يافتن به مقاله و مجله است. اين تبديل و گسست، به تحولاتي برميگردد كه در آموزش عالي و در نظام اداري اتفاق افتاده است و ارتقاي استادان و مدرك تحصيلي دانشجويان را مشروط به نگارش مقاله براي مجلات علمي- پژوهشي ميكند و اين خود شكل جديدي از نوشتن را ايجاد ميكند. مشكلي كه اين فرم جديد دارد اين است كه مثل كتاب رويت پذير نيست، به خصوص كه اخيرا وزارت علوم اعلام كرده كه دانشگاهها حق ندارند مجلات خود را چاپ كنند يا پرينت بگيرند و بايد به صورت الكترونيك ارايه كنند. اين تا حدي قدرت آشكارگي اجتماعي نوشتن را محدود ميكند و كار را سخت ميكند براي جامعه و انسان مدرني كه ميل دارد فرم نوشتن به او هويت دهد و البته از جهتي اين يك امتياز براي كتاب است.
جايگاه نويسندگي در جامعه نيز به طور جدي متزلزل ميشود.
بله، نويسندگان واقعي و خلاق نيز آسيب ميبينند.
چه راهي براي پيشگيري از انتشار چنين آثاري وجود دارد؟ آيا لازم نيست نهادي جهاني بر اينكه تاليفات و كتابهاي منتشر شده حتما در بر دارنده انديشهاي باشند، نظارت كند؟
من معتقد به اين نيستم كه مساله كتاب را بايد با محدود كردن چاپ كتاب يا تقبيح تنوع كتابها حل كرد. همچنين معتقد نيستم كه اين وضعيت فقط متعلق به كتاب است، اين وضعيت كليت ساختاري است كه ما در آن قرار گرفتهايم. در حال حاضر، روابط قدرت در جامعه به گونهاي است كه كتابها فقط الگوي ارتباط نيستند بلكه راهبردها و استراتژيهاي قدرت هستند. افراد از طريق كتاب، اشكالي از امتيازات اجتماعي را به دست ميآورند. اين سرمايههاي فرهنگي، سرمايههاي سياسي و اقتصادي توليد ميكنند و اشكالي از نابرابريهاي اجتماعي، از طريق كتاب توليد ميشود. به همين دليل، مساله مربوط به كتاب نيست بلكه متعلق به ساختارهاي بزرگتري است كه اين وضعيت را ايجاد كرده است. براي حل مساله كتاب، بايد فضاي جامعه را به سمتي ببريم كه افراد بتوانند براي توليد، دسترسي و تبديل سرمايهها از مجاري و راهبردهاي گوناگون استفاده كنند و جامعه باز شود به طوري كه فرد احساس نكند كه چند راه محدود وجود دارد و يكي از آنها به طور مثال كتاب است. اگر ما حوزه هنر و زمينههاي مختلف آن را باز كنيم و راههاي ابراز وجود، شكل دادن هويت و كسب منزلت را براي جامعه گسترش دهيم، در آن صورت جامعه مجبور نخواهد شد براي اين اهداف فقط به كتاب مراجعه كند. در واقع، تا حدودي بسته بودن فضاي سياسي و اجتماعي در گذشته باعث شده عطش كتاب به اين شكل گسترش پيدا كند. نكته ديگر اينكه تغيير اين فضا به نظام آموزش عالي كشور برميگردد. بخشي از داستان توليد كتاب به توسعه تحصيلات تكميلي در دو دهه اخير در ايران بازميگردد كه طي آن، تعداد دانشجويان دهها و صدها برابر شد و طبيعتا بخشي از رسالههاي دكترا و پايان نامههاي كارشناسي و كارشناسي ارشدي كه به صورت انبوه توليد ميشوند به شكل كتاب بيرون ميآيند كه البته همه آنها لزوما بيمحتوا نيستند. اما اگر بخواهيم فرم و محتوا به يكديگر نزديك شوند بايد كيفيت آموزش عالي تغيير كند و آموزش عالي پويا، خلاق و كارآمدي داشته باشيم كه دانشآموختگان و استادان آن بتوانند خلاقانه بنويسند و بيافرينند. نكته ديگر اينكه براي حل مساله فرم و محتوا نبايد فرم را سركوب كنيم بلكه بايد محتوا را ارتقا دهيم زيرا فرم بحراني ندارد و ميتواند يك امتياز و نشاني از پيشرفت باشد.
شما چه راهبردهايي را براي ارتقاي محتوا پيشنهاد ميكنيد؟
بايد مباحث آزادي آكادميك و آزادي بيان و انديشه ارتقا پيدا كند. در فضاي آزاد و در پرتو يك گفتوگوي انتقادي است كه امكان رقابت بين نويسندگان، شكلگيري اجتماعات تفسيري و گسترش تضارب آرا بين نويسندگان و اهل نظر به وجود ميآيد. به ميزاني كه اين فضاي آزاد شكل بگيرد و رقابت در انديشه به وجود بيايد به همان مقدار ممكن است محتواي كتابهاي توليد شده نيز رشد كند. نكته ديگر اينكه بايد در نظر داشت محتوا تابع ظرفيتهاي تاريخي و جمعي خلاقيت در جامعه نيز هست. كتاب نوعي رسانه خلاق است كه از طريق آن، خلاقيتهاي فكري در جامعه شكل ميگيرد و ارتقا پيدا ميكند. رسانه خلاق وقتي ميتواند محتواي خلاق داشته باشد كه جامعه و فرهنگ خلاق باشد. خلاقيت يك امر فردي نيست بلكه گروهي، تمدني و تاريخي است. يكي از انسان شناسان كلاسيك به نام آلفرد كروبر، در حدود سال 1940 كتابي با عنوان «ترتيبات فرهنگ» نوشته و در آن، تمام حوزههاي هنري، ادبي و علمي كشورهاي مختلفي را مطالعه ميكند تا نشان دهد كه خلاقيت در دورههاي مختلف تاريخ چگونه اتفاق افتاده است و يكي از اصليترين گزارههايي كه به آن ميرسد اين است كه خلاقيت به نبوغ و فرد وابسته نيست بلكه به ترتيبات فرهنگ در جامعه بستگي دارد. بهبود محتواي كتاب تابع ظرفيتهاي خلاقه جمعي تاريخي ما در لحظه اكنون است. واقعيت اين است كه در ظرفيت اكنون ما، خلاقيت ما همين قدر است. همان طور كه در دورههايي از تاريخ و در قرون چهارم و پنجم هجري كه دوران طلايي تمدن ايران اسلامي و دوره شكوفايي خلاقيتهاي بزرگ بوده، ترتيبات فرهنگ به گونهاي است كه به خلاقيت ميدان ميداد.
مساله محتوا به اين بستگي دارد كه در مديريت و تحولات تاريخي جامعه ما به طرف جامعه خلاق، نظام سياسي خلاق، رسانه خلاق، آموزش عالي خلاق و شهر خلاق برود. آنجا است كه از درون آن، كتابهاي پربار و ماندگار تاريخي به وجود ميآيد. البته يادآوري ميكنم من به هيچوجه نگاه بدبينانهاي به مساله كتاب در ايران ندارم. كتاب مساله ما هست اما نه در معناي آسيب شناسانه آن. من با اين كار رسانهها موافقم كه اگر چالش، نكته منفي يا آسيبي وجود دارد را بگويند اما اين به اين معنا نيست كه يك تحليل ساختاري، فرهنگي و همهجانبه از وضعيت جامعه يا كتاب ارايه ميدهند. وظيفه روزنامه اين است كه اگر كتابسازي يا توليد انبوه كتاب وجود دارد به آن بپردازد اما اين به اين معنا نيست كه ما با بحران كتاب رو به رو هستيم يا معضل شده يا نشانه بيماري در جامعه است.
البته هدف ما بيشتر طرح سويههاي مختلف موضوعات است تا بتوانيم به يك اجماع فكري برسيم.
بله، من كار رسانهها را تاييد ميكنم اما ممكن است گاهي خواننده منظور رسانه را خوب متوجه نشود و فكر كند رسانه همهجانبه به موضوع پرداخته است. به هر حال، اين را نيز به خاطر داشته باشيد كه داستان كتاب پيچيده است به اين معنا كه وقتي به لايههاي مختلف آن نگاه ميكنيم، ميبينيم كه گاه جامعه مجبور است براي اينكه در نهايت 10 كتاب خوب توليد كند 10 هزار كتاب منتشر كند. يعني وجود آن كتابهايي كه ظاهرا خوب نيستند، ضروري است. جامعه بايد خيلي بنويسد تا بتواند با زبان مكتوب كتاب ماندگاري را بيافريند. عده زيادي بايد درگير دنياي كتاب شوند تا بازار كتاب و اجتماع كتاب شكل بگيرد. همه در اين بازار فقط نقش تصنيف ندارند. اين بازار الزامات زيادي دارد و الگوهاي مختلفي را ميطلبد. قصد من ارايه تصوير خوشبينانه يا نفي چالش در اين حوزه نيست اما اگر واقع بينانه تحليل تاريخي- فرهنگي كنيم مساله كتاب در ايران هر دو سويه مسالهمندي را دارد؛ پيشرفت و پسرفت. عطش كتاب وجود دارد اما ممكن است هميشگي نباشد و چند سال بعد فروكش كند. جامعه اكنون به مرحلهاي رسيده كه 20 ميليون دانشجو و دانشآموخته دارد، يك طبقه متوسط شهري شكل گرفته، جامعه كلانشهري و طبقه متوسط فرهنگي ايجاد شده است. در چنين فضايي طبيعي است كه عطش كتاب به وجود بيايد و كتاب بتواند به عنوان يك فرم فرهنگي، جايگاهي داشته باشد. اما آن روي سكه كه محتوا است را بايد تقويت كرد تا بتوان از اين سرمايهگذاري كه در زمينه كتاب صورت ميگيرد بيشترين بهره را برد اما خود صورت كتاب نيز مهم است و ما نبايد اين صورت را سرزنش كنيم با اين بيان كه به حد كافي غني نيستند. من اين صورت كتاب و اينكه جامعه بخواهد از اين راه كسب منزلت كند را دوست دارم. به اين معنا كه آن را مناسب وضعيت جامعه و بهبود و پيشرفت آن ميبينم اما بايد اين تعارض بين فرم و محتوا يا ذهن و عين را كاهش داد.
خلاقيت يك امر فردي نيست
يكي از انسان شناسان كلاسيك به نام آلفرد كروبر، در حدود سال 1940 كتابي با عنوان «ترتيبات فرهنگ» نوشته و در آن، تمام حوزههاي هنري، ادبي و علمي كشورهاي مختلفي را مطالعه ميكند تا نشان دهد كه خلاقيت در دورههاي مختلف تاريخ چگونه اتفاق افتاده است و يكي از اصليترين گزارههايي كه به آن ميرسد اين است كه خلاقيت به نبوغ و فرد وابسته نيست بلكه به ترتيبات فرهنگ در جامعه بستگي دارد. بهبود محتواي كتاب تابع ظرفيتهاي خلاقه جمعي تاريخي ما در لحظه اكنون است. واقعيت اين است كه در ظرفيت اكنون ما، خلاقيت ما همين قدر است. همان طور كه در دورههايي از تاريخ كه دوران طلايي تمدن ايران اسلامي و دوره شكوفايي خلاقيتهاي بزرگ بوده، ترتيبات فرهنگ به گونهاي است كه به خلاقيت ميدان ميداد.