• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3662 -
  • ۱۳۹۵ سه شنبه ۱۱ آبان

براي پلاك‌هاي غيرتهران

ابراهيم عمران

... گفت: «شما اصلا پولي نده آقا؛ آخه اين همه راه، فقط هزار تومان! هر كاري كردم، التماسش كردم، گفتم ننويس سركار، قبول نكرد كه نكرد، درجا شصت تومان برام نوشت... تازه در سمت شاگرد را هم يه مسافر بي‌توجه، باز كرد ضربه خورد، درستش كردم... تازه از ديروز شروع كردم به كار... خط رسالت بودم، ديدم سر اينكه چرا رفتم آنجا داره حرفم ميشه با همشهريام، اومدم اين خط... آقا بدبختي‌مون يكي دوتا نيست... به خدا اگه كاري بود شهرمون، عمرا مي‌اومدم اين شهر... مريض دارم... اونم مريضي كه خودش نميدونه داستانش چيه... و دور و برش اگه يه ذره «خون» داشته باشن، نميتونن بي‌تفاوت باشن... آقا به خدا ليسانس بهداشتم... »
تعريف كردم برايش كه در شهرشان سرباز بودم و كمي هم به زبان خودشان گپ زدم... گل از گلش شكفت و گفت: «آقا تو شهرمون مفاخر كم نيستن... از كي بگم كه نشناسي... آقا اينجا، تو همين يه روز متوجه شدم دارم مي‌شكنم...».
جواب دادم: «اگه خواستي تو اين شهر بموني بايد مقاوم‌تر از اين حرفا باشي و زياد پي داستاني رو نگيري و سرت به كار خودت باشه...». گفت: «فعلا كه با بچه (همشهريام) زندگي مي‌كنم...». از صبح آمده بود بيرون تا الان كه شش بعدازظهر بوده، 70 هزار تومان دخل زده كه 60 جريمه شده و خرج ماشينش هم كرده و ناهاري هم خورده. بغض در گلويش بود، اما سعي مي‌كرد فرو دهد. زودتر از مقصدم پياده شدم تا بتواند راحت‌تر با خودش كنار بياد؛ با اينكه ماشينش خالي بود، مسافري سوار نكرد و مشخص بود حدسم درست بود...
 اين نوشته قصه نيست و داستان مسافركش‌هايي است كه از دور و نزديك كشور به پايتخت مي‌آيند و به قول خودشان: «ما مركزنشينان، ككمون هم نمي‌گزد» و انگار پول نفت فقط براي ما است و تمام... شايد خيلي از ما اين هموطنان را ديده باشيم؛ همنوعاني‌ كه برخي مسافركش‌هاي قديمي آنقدر از آنها شكايت كردند تا مدتي قرار شد پلاك‌هاي غيرتهران، رصد شوند و جريمه و باقي قضايا. ‌اي كاش مرجعي بود براي گوش دادن درددل اين «مهاجران» ناخواسته و پاي درددل‌شان مي‌نشست و اگر كاري از دست‌شان بر مي‌آمد براي شان انجام مي‌داد... هر چند انگ‌زدن‌هايي هم صورت مي‌گرفت كه اگر به خواسته‌هاي آنها توجه شود، راه براي ديگران نيز باز مي‌شود براي آمدن به اين ابرشهر «ناشهر»... و تاكسي‌داران خطي و قديمي هم، گلايه‌مند از اوضاع خويش كه چرا بي‌درو پيكر شده و «هر كي خواسته، آمده توي خط» و...
خط مورد نظر اين نوشته به روايتي صد تا دويست دستگاه، عمدتا پرايد را در خود جا داده كه ماهيانه كار مي‌كنند و چند روزي براي تجديد قوا رهسپار ديارشان مي‌شوند. هر چند اين پروسه از ساختار «تهران‌زدگي‌» مفرط رنج مي‌برد و هر كجاي اين داستان كه نظاره كني، لنگي‌هاي فراوان دارد و نمي‌توان فقط يك سمت را مقصر دانست و موارد بي‌شماري است كه دست به دست هم داده تا چنين شود اين قضيه؛ ولي حاليه كه حادث شده، مي‌توان به راحتي از كنارش گذشت؟ آيا نمي‌توان ستادي غيردولتي براي آنان در نظر گرفت تا مشكلات‌شان برطرف شود و برخي كه دست بر قضا صاحب كار و حرفه‌اي بوده‌اند، با مساعدت‌هايي به كارشان برگردند؟ حتي اگر در اين بين يك يا دو نفر نيز از اين ورطه دوري از خانواده نجات يابند، كرداري است به صواب كه هم از دورانديشي خبر مي‌دهد و هم از اينكه در اين شهر، مي‌توان فقط دنبال كار نبود و هستند افراد يا نهادهايي كه براي حل مشكلات غيرهمشهريان هم دل مي‌سوزانند... مي‌ماند ذكر اين نكته كه در برابر اين غيرخطي‌هاي زحمتكش كمي مدارا كنيم و بسان معمول در بند دويست و پانصد كم و زياد نباشيم كه به‌راستي جاي دوري نمي‌رود؛ وقتي مي‌شنوي كه براي فرش دست دوم و سوم و دوچرخه تو انبار مانده بچه‌ها، حاضرند مبلغي بپردازند تا به عنوان سوغاتي براي بچه‌هاي‌شان ببرند...
من حرفت را شنيدم راننده تازه آمده به تهران؛ هر چند جز اين وجيزه و چند خط كاري از من ساخته نبود. و اينكه ديدم افرادي در اين «نامهربان شهر» هنوز مهري و دلي دارند و تا پلاك‌هايي جز تهران مي‌بينند، سوار آنها مي‌شوند تا اندك مددي رسانده باشند. اميد بشود كاري براي شما، آناني كه تصميم‌گير هستند و در حوزه شهري فعاليت دارند، انجام دهند...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون