• ۱۴۰۳ يکشنبه ۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3672 -
  • ۱۳۹۵ يکشنبه ۲۳ آبان

بازخواني رابطه مصدق‌السلطنه و پهلوي‌ها در سالروز پيشنهاد منصب نخست‌وزيري به او

وكيل ملت در آستانه رياست دولت

باني ملي كردن نفت درصدد ملي‌سازي دولت

23 آبان 1323
72  سال از پيشنهاد نخست‌وزيري به مصدق گذشت
فريدون مجلسي
پژوهشگر و ديپلمات سابق

قرار شد به پيشينه روابط مصدق با پهلوي‌ها و چگونگي رضايت شاه به نخست وزيري مصدق بپردازيم. به نظر من موضوع بسيار حساس و جالبي است كه تاثيرگذار در سرنوشت مصدق و شاه بوده است. در واقع موضوعي است كه شايد وارد شدن به آن شرط احتياط نباشد! زيرا موج بزرگي كه نهضت ملي كردن نفت ايران و بيرون راندن انگليسي‌ها پس از دويست سال حضور اربابانه در ايران شد براي مصدق كه پرچمدار آن نهضت بود چنان اعتبار و محبوبيتي پديد آورد كه طي دوره‌اي توده‌هاي مردم را شيفته او كرد.

ورود به ساحت مصدق
 اين شيفتگي اكنون هم نزد بازماندگاني از آن دوره يا فرزندان‌شان و گروهي از نسل جوان كنوني وجود داردكه تارخ آن زمان را از ديدگاهي اسطوره‌اي و نوستالژيك درباره يك ابرانسان مي‌نگرند و به مصدق شخصيتي قديسانه بخشيده‌اند. اينان ورود به بخش‌هايي از حريم قدسي او را جز از ديدگاه تمجيد و تكريم، به اصطلاح امروزي‌تر، عبور از خط قرمز دانسته و ممنوع مي‌دانند. احساس مي‌كنم چرايي و قبول نخست‌وزيري مصدق بخش بي‌خطر و پرداختن به پيشينه روابط مصدق با پهلوي‌ها بخش بسيار مهم اما خطير اين بحث باشد. شخصا، برخلاف بسياري از ديدگاه‌هاي خصمانه و
غير منصفانه‌اي كه منكر خدمت شگرف مصدق در نهضت ملي كردن صنعت نفت مي‌شوند و اهميت آن را نيز تخطئه مي‌كنند، براي آن اقدام ملي احترام بسيار قايلم.
 به نظر من اهميت روياروي شدن با انگلستان بسيار فراتر از به دست آوردن سهم بيشتر از درآمدي بود كه گرچه براي ايران فقير مهم بود، اما نه از لحاظ مقدار استخراج و نه از لحاظ بهاي اندك نفت در آن زمان با آن هيجان عظيم وحدت بخش ملي همخواني نداشت. در واقع پيروزي در آن مبارزه براي ايران كه هرگز طعم استعمار مستقيم را احساس نكرده بود كه روزي براي جشن استقلال داشته باشد در حكم چنين روزي بود. گشودن عقده حقارتي در برابر اروپاييان بود كه پس از شكست بزرگ از روسيه و ازدست دادن سرزمين‌ها و پرداخت ويرانگر غرامات ايرانيان را اسير خود كرده بود. اقدام بيدار‌كننده‌اي بود كه تاثير آن از ايران به بخش‌هاي ديگر آسيا و اروپا سرايت كرد و شعار آزادي، برابري و برادري آنان را كه تا آن روز براي‌شان رنگ و مصرفي داخلي و مخصوص خودشان داشت، رنگي جهاني بخشيد. شور ملي ايرانيان نه از بابت ملي شدن يك شركت، بلكه براي احساس آزادي از آن اسارت بود. اقدام بزرگ ديگر مصدق را نيز مي‌ستايم و آن پس گرفتن فرماندهي كل قوا از شاه و دادن آن به ملت، يعني به نخست‌وزير منتخب نمايندگان ملت بود؛ زيرا تا زماني كه فرماندهي كل قوا در دست شاه مي‌بود، مشروطيتي كه ابزار ضمانت اجراي آن را در اختيار نداشت بي‌معني بود، همچنان كه عملا نيز چنين بود و چنين شد. پس چنان اقدامات بزرگي سزاوار تكريم و قدرداني تاريخي است. اما ورود به پيشينه روابط مصدق با پهلوي‌ها، به موضوع جنبه روابط انساني و شخصي مي‌دهد، يعني مصدق ابرمرد را در نزد شيفتگانش به انساني متعارف و معمولي بدل مي‌كند كه مانند انسان‌هاي ديگر و به دلايل خانوادگي و موروثي حتي بيشتر از ديگران، داراي انواع احساسات عشق، نفرت، بزرگواري، حسد، جاه‌طلبي، احسان، مهرباني، تكبر، خشم، قدرت‌طلبي و نظاير آن است. در حالي كه نزد شيفتگانش درباره او همچون معصومان فقط صفات و احساساتي كه داراي بار مثبت تلقي مي‌شوند قابل بازگويي است و گويي از هرگونه احساسات متضاد انساني مبرا بوده باشد. ورود به رابطه مصدق با پهلوي‌ها او را از ابر انسان ساخته شيفتگانش به انسان تبديل مي‌كند.

اشراف‌زاده عزيزكرده
مصدق يكي از اشرافي‌ترين شخصيت‌هاي دوران قاجار بود. هم از نفوذ و روابط خاندان مستوفيان آشتياني برخوردار بود كه در اين اواخر تقريبا انحصار وزارت و صدارت را در تبار اين عموزادگان قرار داده بود، همچون مستوفي‌الممالك‌ها، قوام‌السلطنه و وثوق‌الدوله، تا برسد به متين‌دفتري و بيات، كه با وابستگي‌هاي قاجاري مادري شامل علا و اميني و... هم مي‌شد. مصدق نوه فرمانفرماي بزرگ از نواده عباس ميرزاي قاجار بود. مادرش خواهر محمد حسين ميرزا فرمانفرما، و همسرش خانم نجم‌السلطنه از دودمان امام جمعه تهران و نوه ناصرالدين‌شاه قاجار بود، اين گزينش همسر را تا جايي كه مي‌دانيم به فرزند خود نيز تسري داده بود. پس از مرگ پدر و ازدواج مادر با وكيل‌الملك طباطبايي ديبا منشي مظفرالدين ميرزاي وليعهد كه ضمنا شوهرخاله اشرافي مصدق هم بود به دربار وليعهد در تبريز مي‌روند، و با توجه به ادب و برازندگي و خويشاوندي، عزيز كرده همگان بوده است. در 13 سالگي مستوفي خراسان بزرگ‌ترين ايالت ايران مي‌شود و تا قيام مشروطه كه به آن گونه انتصابات خانوادگي قاجاري پايان مي‌دهد در آن سمت باقي مي‌ماند. به عبارت ديگر مصدق به دلايل و علايق شخصي و دور بودن از معركه مشروطه كه در تهران مي‌گذشت با اينكه از سن و تجربه‌اي بالاتر از اغلب فعالان مشروطه بود، نقشي در آن نهضت بزرگ نداشت. در حالي كه خويشاوندي كه بعدها رقيب بزرگ او شد، يعني قوام‌السلطنه آنقدر نقش داشت كه تدوين و تحرير فرمان مشروطيت ايران به قلم و خط او بود. شيفتگان درباره اين بخش از زندگي مصدق سكوت مي‌كنند، در حالي كه گرچه گماردن پسري 13 ساله با بالاترين مقام در بزرگ‌ترين ايالت غلط و قابل انتقاد است، اما آن انتقاد متوجه نظام و كساني است كه او را به آن كار گمارده‌اند.

مصدق، پس از مشروطه
پس از مشروطه مصدق مي‌كوشد خودش را با شرايط جديد تطبيق دهد. عادت به سروري و حكومت رجلي را كه دخالت در سياست برايش يك حق به شمار مي‌رفت بر آن مي‌دارد كه درصدد نمايندگي مجلس شوراي ملي برآيد. اعتبارنامه ايشان به دليل اينكه براي نمايندگي مجلس شرط حداقل 30 سال سن تعيين شده بود، رد مي‌شود. باري مرحوم مصدق بعد از آن ناكامي در قياس با جامعه كوچك روشنفكري آن روز كه با وجود همه محدوديت‌هاي زمانه موفق به برقراري مشروطيت شده بودند متوجه نياز خود به آموزش بيشتر مي‌شود و طي قبل و بعد از استبداد صغير براي تحصيل به پاريس و بروكسل و سرانجام به نوشاتل در سوييس مي‌رود و تحصيلات خود را تا دريافت دكتراي حقوق ادامه مي‌دهد.
در دوران استبداد صغير كه محمدعلي‌شاه مجلس را به توپ مي‌بندد و به جاي آن يك مجلس دارالشوراي كبير دولتي و انتصابي تشكيل مي‌دهد، مصدق را نيز به عضويت در آن برمي‌گزيند، كه لابد ناشي از شناخت نزديك و احساس وفاداري خانوادگي بوده است. سفر يا هجرت مصدق با خانواده به نوشاتل در واقع با افول محمدعلي‌شاه همزمان است. البته شرايطي كه در ايران براي رجلي اشرافي مانند مصدق فراهم بود در سوييس فراهم نبود. در آن كشور حداكثر مي‌توانست وكيل موفقي شود، اما در مراجعت به ايران پيشاپيش برايش مقام معاونت وزارت ماليه ذخيره شده بود. شيفتگان مي‌نويسند پس از پياده شدن از كشتي در بوشهر خوانين فارس تقاضا كردند كه مصدق والي فارس شود. در واقع والي فارس فرمانفرما دايي ايشان بود، و طبيعتا اين دايي بود كه مي‌توانست از عموزاده بزرگ و منسوب نزديك مادري يعني احمد شاه و مقامات ديگر چنين تقاضايي كند وگرنه خوانين چه خبر از توانمندي‌هاي جواني داشتند كه تازه فارغ‌التحصيل و از كشتي پياده شده بود. بدين‌ترتيب والي فارس مي‌شود. در سوم اسفند 1299 والي فارس بود كه در بحران سياسي و بلاتكليفي و استعفاي سپهدار رشتي و زير بار نرفتن رجال ديگر، سيد ضيا با هماهنگي رضاخان ميرپنج (سرتيپ قزاق) كودتا مي‌كند، در غياب مجلس فرمان صدارت از شاه مي‌گيرد و دستور دستگيري رجال نظامي پيشين را صادر مي‌كند. سه نفر از واليان اشرافي پيشين زير بار «جوان روزنامه‌نگار بي‌سروپا» نمي‌روند، كه شامل عموزادگان دودمان آشتياني يعني قوام‌السلطنه والي خراسان و مصدق والي فارس يعني دو ولايت بزرگ ايران است. دليل تمرد را غيرقانوني بودن كودتاي نظامي اعلام مي‌كنند، هرچند احمد شاه فرمان صدارت سيد ضيا را صادر كرده بود، قوام دستگير و مصدق پنهان مي‌شود! اما دو تلاش در مبارزه قدرت در جريان است. يكي جاه طلبي رضاشاه كه براي پيشرفت خود وجود رييسي چون سيد ضيا را كه بركشنده او بوده است برنمي‌تابد و ديگر رجال قاجاري دورمانده از قدرت كه سيد جُلُنبور را «داخل آدم» نمي‌دانند! در اينجاست كه در جنگ قدرت اتحادي ميان رجال قاجاري با رضاخان كودتاچي كه اكنون از سردار سپهي به وزارت جنگ هم ارتقا يافته بود، برقرار مي‌شود و ظرف سه ماه دولت سيدضيا را سرنگون مي‌كنند. قوام‌السلطنه را (همراه با ساير رجال زنداني) از زندان آزاد و نخست وزير مي‌كنند و در اين كابينه مصدق وزير ماليه مي‌شود و همگي در كنار رضاخان كودتاچي اصلي و صاحب سلاح به قدرت مي‌رسند و ديگر هيچ كس از غيرقانوني بودن كودتا دم نمي‌زند. گويي فقط سيدضيا «داخل آدم» نبوده است.

تغيير شرايط بازي
اما جنگ قدرت ميان رجال قاجاري و رضاخان ادامه مي‌يابد. در واقع هر گروه درصدد است ديگري را نردبان ترقي خود كند. رجال با توسل به احمد شاه كه در فرنگ بود و عرض اينكه بقاي رضاخان را در تضاد با بقاي سلطنت او مي‌دانستند، حكم عزل او را مي‌گيرند. رضاخان هم قهر مي‌كند و با رها كردن كار به باغچه‌اش در بومهن مي‌رود. رجال آشتياني و همراهان‌شان كه در غياب رضاخان اقتدار خود را نسبت به نيروهاي مسلح از دست مي‌دهند و فلج مي‌شوند دسته‌جمعي به بومهن مي‌روند و رضاخان را با منت به تهران باز مي‌گردانند. در واقع از اين لحظه شرايط بازي عوض مي‌شود. احمدشاه با آن كار تير خلاص خود را شليك كرد و اين رجال نيز در نردبان‌سازي خود شكست خوردند. رضاخان پهلوي آنان را يكي يكي حذف كرد. آخرين‌شان مصدق بود كه پس از عدم پذيرش اختيارات مورد تقاضاي او در وزارت ماليه و سقوط قوام، در كابينه مشيرالدوله در 1302 وزير امور خارجه شده بود، به مقام والي آذربايجان منصوب مي‌شود و شرط آن را تبعيت ارتش آذربايجان از والي قرار مي‌دهد. رضاخان كه خواهان دوركردن رجال رقيب بود با مهرباني به مصدق قول مساعد مي‌دهد و او را راهي تبريز مي‌كند. در عمل نيز يكي دوبار طرف مصدق را مي‌گيرد، اما به زودي تمردهاي نظامي آغاز و مصدق ناگزير از استعفا مي‌شود. در دور بعدي انتخابات به مجلس مي‌رود. به اين ترتيب مستوفيان مي‌بازند و دوران صدارت رضاخان پهلوي آغاز مي‌شود و تا مدتي از آن رجال استفاده مي‌كند تا به مرحله بعدي يعني قبضه كردن كامل دولت و حكومت برسد. وقتي موضوع عزل احمد شاه و جمهوريت مطرح مي‌شود سيد حسن مدرس با غيراسلامي خواندن جمهوريت و شوراندن روحانيون، و مصدق با مخالفت با جمهوريتي كه از آن بوي ديكتاتوري مي‌آمد و در واقع موجب سرنگوني قاجاريه مي‌شد مخالفت مي‌كنند. رضاخان با زرنگي به قم مي‌رود و از جمهوريت استغفار مي‌كند و پس از آرامش ديگر به احدي اجازه آوردن نام جمهوري نمي‌دهد و مجلس با وجود مخالفت شديد مصدق دفاع از بقاي سلطنت قاجار، بقاي رضاخان را در سمت صدارت مفيدتر مي‌خواند و علا و تقي‌زاده و سياح و يكي دو نفر ديگر نيز از او حمايت ‌كردند، قاجاريه را خلع مي‌كند و با تشكيل مجلس موسسان به سلطنت مي‌رسد. مصدق پس از سلطنت رضاشاه يك بار ديگر به نمايندگي مجلس انتخاب مي‌شود، اما رجال آشتياني و منسوبان‌شان تدريجا از صحنه، پاكسازي و دور مي‌شوند. قوام در لشت نشا كشاورزي مي‌كند و بيشتر ايامش را در اروپا مي‌گذراند، مصدق به ساخت‌وساز و كشت و زرع مشغول مي‌شود. مشيرالدوله به پژوهش و نگارش مي‌پردازد و مستوفي‌الممالك نيز گوشه‌گيري مي‌كند در عوض جان به در مي‌برند! چنين بود كه با خلع رضاشاه از سلطنت اين خصمان كينخواه ديرين ناگاه سربر مي‌آورند.

سربرآوردن خصمان كينخواه
شاه جوان و متزلزل برخلاف پدر، خودش را مقيد به قانون اساسي مشروطه مي‌داند و ميدان براي رقيبان ستيزنده باز مي‌شود. گسترش فعاليت حزب توده با حمايت شوروي كه طبيعتا بقاي سلطنت را نيز تهديد مي‌كرد، با تشكيل حكومت فرقه دموكرات در آذربايجان كه با حمايت امريكا و سياست قوام و ارتش رضاشاهي وفادار به محمدرضاشاه بساطش برچيده شد، ضربه بزرگي به آن مشروطيت كوتاه‌مدت زد. در سال 1328 قانون اساسي اصلاح و فرماندهي كل قوا و حق انحلال مجلس به شاه داده شد. در همان زمان حركت بزرگ ديگري براي ملي كردن نفت و رهايي از اسارت انگليس از مجلس ايران سرچشمه گرفت كه فرصتي براي مصدق پديد آورد. دوران ديكتاتوري و اقدامات رضاشاه مانند ايجاد مدارس دخترانه و كشف حجاب و سربازگيري و يكجا نشين يا تخته قاپو كردن عشاير كه مخالفت‌هاي بسياري را عليه او برانگيخته بود و آگاهي مردم از اينكه مصدق بزرگ‌ترين مبارز پارلماني عليه رضاشاه و سلطنت او بوده است و سلامت اخلاقي و شهرت پاكدستي و همچنين كاريزما و رفتار نجيبانه و پدرانه‌اش را مي‌ستودند موجب شد رهبري او در آن نهضت وزني فوق‌العاده پيدا كند.
 در آغاز شاه جوان نيز حمايت خود را از آن نهضت اعلام كرد، اما خصومت دوجانبه و كينه قديمي نيز ميان شاه و مصدق همواره برقرار بود. حمايت عمومي از آن نهضت موجب شد پس از قتل رزم‌آرا، نخست‌وزير از سوي جمال امامي كه از طرفداران شاه بود پيشنهاد نخست‌وزيري رضاشاه مطرح شود. اما مصدق پذيرش آن مقام را مشروط به تصويب قبلي قانون ملي شدن نفت در مجلس شوراي ملي كرد. مجلس براي گشودن راه به نخست وزيري علا به عنوان دولت محلل اعلام تمايل كرد. در اين دولت سرلشكر زاهدي (سپهبد و نخست وزير بعدي كه با بركناري مصدق نخست‌وزير شد) به احساسات ناسيوناليسيتي شهرت داشت، جوان‌ترين افسري بود كه به ژنرالي رسيده و خصوصا ايالت خوزستان را كه مركز نفت ايران بود از تمرد شيخ خزعل مورد حمايت انگليس رهانيده بود، در مقام فرماندهي نظامي در اصفهان در زمان جنگ جهاني و اشغال كشور در مقابل انگليس‌ها سركشي كرده و دستگير و چهار سال در شام و فلسطين زنداني شده بود، همچنين در سمت رياست شهرباني صحت انتخابات تهران را تضمين كرده و موجب پيروزي نامزدهاي جبهه ملي در انتخابات شده بود، در نتيجه نقش مهمي در نهضت ملي كردن نفت پيدا كرده بود اكنون مقام وزارت كشور را برعهده داشت.
 نفت در 29 اسفند 1329 در كابينه علا و با حمايت آيت‌الله كاشاني كه او نيز از زندان انگليس‌ها آزاد شده و به ايران بازگشته بود ملي و شرايط صدارت مصدق فراهم شد. مصدق در ارديبهشت 1330 نخست وزير شد و در 29 خرداد همان سال در ميان شور و هيجان باورنكردني مردم قانون ملي شدن نفت را با خلع يد از مديران انگليسي به اجرا درآورد. اكنون زمان اداره و بهره‌برداري با توجه به امكانات داخلي و جهاني بود. متاسفانه مصدق در اين امر كه نسبت به اصل ملي كردن و رهايي از آن احساس اسارت، امري فرعي محسوب مي‌شد تعلل بسيار كرد و در اين مدت كشور گرفتار كشمكش‌هايي شد كه بسياري از آنها ناشي از خصومت‌هاي شخصي و جنگ قدرت دوجانبه شاه و مصدق يا به عبارتي قاجاري و پهلوي بود. مصدق در كنار ماموريت ملي خود كه به سامان رساندن موضوع نفت بود و خصوصا پس از در اختيار گرفتن فرماندهي كل قوا كه تضميني بر مشروطيت بود، به مسائل فرعي ديگري مانند اختيارات قانونگذاري پرداخت و موضوع نفت در آن مبارزه به بن‌بستي كشانده شد كه از شكست آن، كشور و ملت ايران آسيب و زيان ديدند و در دور نخست موجب سقوط او و در ادامه موجب سقوط شاه شد.

 

رقيب بزرگ مصدق

  مصدق به دلايل و علايق شخصي و دور بودن از معركه مشروطه كه در تهران مي‌گذشت با اينكه از سن و تجربه‌اي بالاتر از اغلب فعالان مشروطه بود، نقشي در آن نهضت بزرگ نداشت. در حالي كه خويشاوندي كه بعدها رقيب بزرگ او شد، يعني قوام‌السلطنه آنقدر نقش داشت كه تدوين و تحرير فرمان مشروطيت ايران به قلم و خط او بود.
   سوم اسفند 1299  سيد ضيا با هماهنگي رضاخان ميرپنج (سرتيپ قزاق) كودتا مي‌كند، سه نفر از واليان اشرافي پيشين زير بار «جوان روزنامه‌نگار بي‌سروپا» نمي‌روند، كه شامل عموزادگان دودمان آشتياني يعني قوام‌السلطنه والي خراسان و مصدق والي فارس يعني دو ولايت بزرگ ايران است.
  گسترش فعاليت حزب توده با حمايت شوروي كه طبيعتا بقاي سلطنت را نيز تهديد مي‌كرد، با تشكيل حكومت فرقه دموكرات در آذربايجان كه با حمايت امريكا و سياست قوام و ارتش رضاشاهي وفادار به محمدرضاشاه بساطش برچيده شد، ضربه بزرگي به  مشروطيت كوتاه‌مدت اين دوره زد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون