• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3688 -
  • ۱۳۹۵ چهارشنبه ۱۷ آذر

سه روايت از 16 آذر 32 در نشست «جنبش دانشجويي فهم تاريخي و چشم‌اندازهاي آينده» با سخنراني هادي خانيكي

سايه سنگين سياست بر سر فرهنگ

عاطفه شمس

به مناسبت فرا رسيدن روز دانشجو، نشست «جنبش دانشجويي؛ فهم تاريخي و چشم‌اندازهاي آينده» به همت پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، با سخنراني هادي خانيكي، فعال سياسي و استاد دانشگاه علامه طباطبايي برگزار شد. خانيكي، در ابتدا به نقش استادان و كنشگري آنها در كنار دانشجويان در وقوع رخداد 16 آذر 1332 تاكيد كرد و گفت اگر ما از فعال بودن و زنده بودن محيط دانشجويي سخن به ميان مي‌آوريم و اين روز را با نام و تشخص دانشجويان برجسته مي‌كنيم استادان نيز در آن زمان از يك حيات سياسي شايسته‌اي برخوردار بوده‌اند. وي سپس به روايت‌هايي كه تا به امروز درباره اين واقعه پديد آمده‌اند، اشاره كرد و افزود ما با تمركز بر منفعت روزمره سياسي، به خوانش تاريخي روي آورده‌ايم و تمركز بر منفعت روزمره سياسي يا به عبارت ديگر، برجسته شدن سايه سياست بر فرهنگ و تاريخ باعث شده كه ما با دو نوع تاريخ رو به‌رو شويم. يعني تنها خوانش منازعه‌آميز ما در حد خواندن متوقف نشده بلكه در حد ثبت و ضبط وقايع تاريخي نيز رسيده است. وي در پاسخ به اين ابهام كه چرا دانشجويان، امروز نظاره‌گر شده و در حاشيه نشسته‌اند گفت نقد امروز جنبش دانشجويي و دانشجويان كه چرا نظاره‌گر و بي‌تفاوت هستند را نمي‌توان از نقد نهاد دانشگاه كه به سمت نوعي فرماليسم و نگاه صرفا اداري و مناسبات متكي بر منفعت فردي است، جدا كرد. اگر دانشجوي امروز مثل دانشجوي ديروز نيست به اين دليل است كه دانشگاه و جامعه امروز نيز مثل دانشگاه و جامعه ديروز نيستند. گزارش اين نشست را در ادامه مي‌خوانيد.

استادان كنشگر در كنار دانشجويان
اگر ما از فعال بودن و زنده بودن محيط دانشجويي سخن به ميان مي‌آوريم و اين روز را با نام و تشخص دانشجويان برجسته مي‌كنيم استادان نيز در آن زمان از يك حيات سياسي شايسته‌اي برخوردار بوده‌اند. من نمي‌دانم در شرايط ديگري كه در اين 63 سال بر دانشگاه‌هاي ما گذشته است چقدر از اين علامت حيات دانشجويي در وجه استادي برخوردار بوده‌ايم. بايد بر اين دو نكته تاكيد كنيم كه اگر دانشگاه در آن روز از عناصر حيات بخشي برخوردار است، اين عناصر محدود به دانشجويان نيست بلكه در كنار آنها استادان كنشگري نيز وجود دارند و دوم اينكه مديريت دانشگاه نيز نسبت به استقلال دانشگاه حساسيت دارد. اينها عناصر اوليه‌اي است كه پديده و رخدادي را ساخته‌اند كه 63 سال است در گذار ايام، به‌رغم همه تفاوت‌ها زنده مانده است. من در جاي ديگري گفته‌ام كه 33 سال عمر دانشجويي خود من ادامه پيدا كرده و بعد از آن نيز در دانشگاه حضور داشته‌ام. يعني از سال 1348 كه وارد دانشگاه شدم تا سال 1381 كه در دوره دكترا فارغ‌التحصيل شدم، اين دوران، به‌رغم اينكه از وضعيت درسي بدي نيز برخوردار نبودم اما به دليل فعاليت سياسي و بازداشت‌ها و زندگي مخفيانه قبل از انقلاب به طول انجاميد و بعد از آن نيز در دانشگاه ماندم. به همين دليل مي‌توانم روايتگر تغييرات در درون دانشگاه باشم. به جد معتقد به اين هستم كه نه مي‌توان با نگاه پسيني به دوران پيشين نگاه كرد و با نگاه امروز، دانشگاه و دانشجويي ديروز را بازخواني كرد و نه بر اساس معيارهاي گذشته به نقد دانشجو و دانشگاه و فضاي دانشگاهي امروز پرداخت.
از آنجا كه در يك روز شورانگيز در جمعي حضور دارم كه بيشتر مي‌خواهند فراتر از شور و هيجان به يك بحث علمي بپردازند، قصد دارم ذيل عنوان كلي‌اي كه براي بحث من در نظر گرفته شده بود يعني «جنبش دانشجويي؛ فهم تاريخي و چشم‌اندازهاي آينده» مساله از هم گسيختگي خوانش‌هاي تاريخي را در پرتو روزمرّگي امر سياسي در ايران مطرح كنم. اينكه چرا روزمرّگي امر سياسي يا سياست زدگي، خوانش‌هاي تاريخي ما را دچار مشكل و مساله مي‌كند. همان طور كه گفتم به پديده‌اي نگاه كنيد كه 63 سال، بازيگران آن به‌طور متناوب عوض شده‌اند اما يك مساله ثابت مانده و آن اين است كه بايد تشخص يا هويت‌مندي دانشجويي را به رسميت شناخت و از آن دفاع كرد. اين روز، بازيگراني داشته كه حتي اگر در حوزه سياست بخواهيم از آنها سخن بگوييم، امروز و ديروز از جنس يكديگر نيستند. اما به تناسب گفتارهاي رسمي كه به اين روز چگونه پرداخته است، پادگفتمان‌هايي كه در برابر آن نيز شكل گرفته از مساله روز دانشجو و هويت دانشجويي متفاوت بوده است.
سه روايت از شانزده آذر 32
وقتي كه 16 آذر 32 رخ داد در كانون گفتمان مسلط، پديده‌اي به نام مبارزه با استبداد و استعمار جايي نداشت و به همين اعتبار، گفتمان رسمي مي‌خواست هويت ضد استعماري و ضد استبدادي جنبش يا جريان دانشجويي را ناديده بگيرد. تصويري كه به گفته مرحوم شريعتي از سه آذر اهورايي، سال‌ها در ادبيات رسمي گفته مي‌شود جز اين نيست كه دانشجويان معمولي هستند كه بر سبيل اتفاق به دليل تحريكي كه نسبت به پليس انجام دادند در معرض گلوله قرار گرفتند ولي در پادگفتمان غيررسمي، به‌طور مرتب در طول اين سال‌ها پمپاژ مي‌شود و عناصر زيادي دخالت مي‌كنند تا نشان دهند كه اين تصوير، ضد استبدادي بوده است. سپس در يك چرخش گفتماني بعد از انقلاب اسلامي، به ويژه از زماني كه 16 آذر رسما نيز به عنوان روز دانشجو پذيرفته شد مي‌بينيم كه تصوير رسمي و غير رسمي از دانشجو دچار گسيختگي و چندپارگي مي‌شود. دانشجويي كه امروز بر هويت او تاكيد مي‌شود و اگر شما به رسانه‌ها يا شبكه‌هاي اجتماعي در همين ايام نيز مراجعه كنيد، مي‌بينيد كه شايد تنها وجه اشتراك آن با گذشته اين باشد كه دانشجو تحكم نمي‌پذيرد و مداخله در زندگي فردي و اجتماعي خود را برنمي‌تابد ولي اينكه اين مداخله چگونه است و از جانب چه كسي است، امري است كه دچار تفاوت يا حتي تناقض شده است. به عبارت ديگر، امروز وقتي كه از جريان و هويت دانشجويي سخن گفته مي‌شود بيشتر آن خصلت ضد انقياد و ضد اداره شوندگي است كه او در پي آن است. نتيجه اينكه اين خوانش تاريخي بر اساس خاطره‌ها و نمادهاي تاريخي با كدام الگو در جامعه ما پيش مي‌رود؟ به شكل علمي و مطلوب آن اشاره نمي‌كنم زيرا دوستان ديگري در حوزه جامعه‌شناسي فرهنگي به خوبي به آن پرداخته‌اند، بيشتر به اين مساله در حوزه سياست مي‌خواهم بپردازم. همان طور كه فرد انساني بر مبناي خلق و خوي خود و قضاوتي كه نسبت به خود دارد و چشم‌اندازي كه براي آينده ترسيم مي‌كند، گذشته خويش را نيز به انحاي گوناگون مي‌خواند و در باب آن قضاوت مي‌كند و به عبارت ديگر با نگاهي تشبيهي به گذشته مي‌رود، جوامع نيز از اين خصوصيت مستثنا نيستند. كم نيستند دوستان سياست‌ورزي كه نسبت به گذشته خود انتقاد دارند يا نسبت به گذشته مبارزات سياسي انتقاد دارند اما به گونه‌اي به گذشته مراجعه مي‌كنند كه انگار همين افراد با همين تفكر در گذشته مي‌زيسته‌اند و به مفهوم تغيير يا مهاجرت از عصري به عصر ديگر، خيلي توجه نمي‌كنند.
خوانش تاريخ بر اساس مفاهمه و مشتركات
يك الگويي كه در فهم تاريخي مطلوب است و شايد نسل ما- ميانسال‌ترها- به آن متوسل مي‌شود اين است كه چگونه تاريخ را بر اساس مفاهمه و مشتركات بخوانيم. چگونه منازعات سياسي يا اختلاف نظرهاي امروز را بر اساس خوانش‌هاي تاريخي مفاهمه‌آميز خود كمتر كنيم. اين همان چيزي است كه سبب مي‌شود به گذشته تاريخي برگرديم. بالاخره هر يك از ما ممكن است امروز در موقعيت سياسي متفاوتي قرار داشته باشيم. برخي از ما اصلاح‌طلب و برخي اصولگرا يا محافظه‌كار شده باشند. براي اينكه حرف مشتركي براي يكديگر پيدا كنيم، آيا راهي غير از اين وجود دارد كه به خاطرات خود رجوع كنيم و عكس‌هاي مشترك‌مان را از آلبوم‌ها بيرون بياوريم و از پرونده‌هاي مشترك خود در دادگاه‌هاي نظامي شاه حرف بزنيم و به اين اعتبار، بخواهيم به يكديگر نزديك شويم. اين يك الگو است كه تا حدي كارآمدي دارد و تا اندازه‌اي بيشتر نيز نمي‌توان از آن استفاده كرد، زيرا آن جايي كه امر ستيز و منازعه در زندگي روزمره سياسي، واقعيت سنگيني را دارد الگوي مفاهمه خيلي كارساز نيست. آنجا است كه الگوي منازعه به جاي آن مي‌نشيند. الگويي كه سعي مي‌كند تفاوت‌ها را نه تنها در امروز بلكه در ديروز نيز برجسته كند. آنجا است كه مي‌بينيد تصويري كه از 16 آذر 32 امروز توسط جريان‌هاي سياسي متفاوت ارايه مي‌شود با واقعيت تاريخي آن تفاوت زيادي دارد و آنجا است كه ما آن عكس‌ها را نيز به گونه‌اي روتوش مي‌كنيم، حرف‌ها را نيز به گونه‌اي تغيير داده و بار تازه‌اي به آن اضافه مي‌كنيم. ممكن است بگوييد در هر جامعه‌اي چنين مساله‌اي رخ مي‌دهد كه يا الگوي خوانش تاريخي بر اساس مفاهمه يا بر اساس منازعه است. مگر غرب وقتي كه مي‌خواهد از نسبت بين يونان قديم و روم قديم حرف بزند، از تفاوت‌هاي آنها حرف نمي‌زند، مگر آنها را عين يكديگر مي‌گيرد. مگر ما وقتي كه امروز در جامعه خود از اشتراك لفظ و تفاوت معنا حرف مي‌زنيم، مي‌خواهيم بگوييم كه امروز كه از گفت‌وگو حرف مي‌زنيم همان گفت‌وگويي است كه در ادبيات حافظ نيز به آن رجوع مي‌كنيم يا تفاوت‌هايي به‌وجود آمده است. اين يك واقعيت است.
سايه سياست بر فرهنگ و تاريخ
اما مساله‌اي كه من فكر مي‌كنم مي‌توان امروز با نگاه آسيب‌شناسانه به آن نگاه كرد، اين است كه ما با تمركز بر منفعت روزمره سياسي به خوانش تاريخي روي آورده‌ايم و تمركز بر منفعت روزمره سياسي يا به عبارت ديگر، برجسته شدن سايه سياست بر فرهنگ و تاريخ باعث شده كه ما با دو نوع تاريخ رو به رو شويم. يعني تنها خوانش منازعه آميز ما در حد خواندن متوقف نشده، بلكه در حد ثبت و ضبط وقايع تاريخي نيز رسيده است. در برابر اين چه بايد كرد؟ به نظر مي‌رسد همان‌گونه كه امروز جامعه ما واقعيتي متكثر شده و متصلب نيست بايد هم در حوزه قدرت سياسي انعطاف نشان داد و هم در حوزه درك اجتماعي و به تكثر تن داد. بايد پذيرفت چون دانشگاه ما دانشگاه ديروز نيست و چون جامعه ما جامعه ديروز نيست، ما اگر حتي دغدغه تعريف مسووليت‌ها و نقش‌آفريني‌هاي اجتماعي را داريم بايد در سياست‌ورزي متفاوت و به سبك زندگي متفاوت دانشجويان و جامعه دانشجويي خود نسبت به گذشته تن بدهيم. به وضوح مي‌توان ديد كه امروز دانشگاه ما نسبت به ديروز دانشگاه‌هاي ما، كمتر سياسي است. در اينجا نمي‌خواهم ارزشگذاري كنم كه اين امر خوب است يا خير زيرا خود من از منتقدان اين هستم كه نبايد خواست نسل گذشته را بر واقعيت امروز تحميل كرد. نبايد سياست‌ورزان ما چه در عرصه سياست رسمي يعني حاكميت و چه در عرصه سياست‌رزي مدني يعني جامعه، احزاب و تشكل‌ها، كمبودها و ضعف خود را با تحميل سياست بر دانشگاه‌ها جبران كنند. نبايد نداشته‌هاي خود را فقط از دانشجويان بخواهند. حزب بايد كار خود را بكند، نهاد مدني بايد كار خود را بكند، دولت و حاكميت بايد كار خود را بكنند، دانشگاه و حوزه دانشجويي، جبران‌كننده هيچ يك از غيبت‌ها يا ضعف‌هاي نهادهاي ديگر سياسي و اجتماعي نيست. اما در يك امر مي‌توانيم مشترك باشيم با آنهايي كه با سياسي كردن به اجبار و سياست‌زدايي به اجبار مخالف هستند. اين مخالفت كاملا درستي است. به زور سياسي كردن محيط دانشجويي و دانشگاهي مثل به زور غيرسياسي كردن محيط دانشگاهي است و هر دو منجر به بحران‌هاي نهادي و ساختاري و در نتيجه بحران‌هاي رفتاري نيز مي‌شود. براي اينكه اين پديده را خواست امروز نگيريم، از آنجا كه نگاه من تا حدي تاريخي است به روايتي برمي‌گردم كه در آستانه انقلاب، زنده‌ياد دكتر مجيد تهرانيان كه ميراث‌دار پژوهشكده علوم ارتباطي و توسعه ايران او امروز، همين دانشگاه است، ارايه كرده و آن را براي شما عينا نقل مي‌كنم. در مقاله‌اي كه در پاييز 1357 –چند ماه قبل از پيروزي انقلاب اسلامي- در نامه پژوهشكده نوشته، ايشان نيز در آن روز به چگونگي ايجاد بحران اشاره كرده است. وي مي‌خواهد وضعيت دانشگاه‌ها كه به بحران دانشگاهي منجر شده را در آستانه انقلاب شرح دهد و البته آن را در يك نشريه علمي و نه در يك نشريه سياسي نيز ارايه مي‌كند. ببينيد كه چگونه بحران رفتاري از درون بحران‌هاي ساختاري بيرون مي‌آيد.
روايت تهرانيان از بحران رفتاري در دانشگاه‌ها
«گسترش شتاب‌زده و آموزش عالي در دهه اخير، سنت‌هاي گذشته را بيش از پيش سست كرده و هضم عناصر جديد را مشكل بلكه امكان‌ناپذير ساخته است. كمبود استادان و مديران ورزيده يكي از مشكلات اين امر است و سلب اختيار از استادان و مديران با صلاحيت علمي دليل ديگري بر تشديد اين بحران. سستي ارتباط و هماهنگي ميان نظام اشتغال كه ناشي از تحولات اقتصادي كشور است و نظام آموزشي كه بايد پاسخگوي نيازهاي نيروي انساني باشد، موجب شده است كه تعداد بسياري از دانش‌آموختگان جذب بازار كار نشوند و به‌ سوي مشاغل اداري دولتي روي ‌آورند. از اين ‌رو، كمبود نيروي انساني متخصص به ويژه در زمينه‌هاي فني همراه تورم در كادرهاي اداري دولتي پديدار آمده است. بيكاري پنهان و كم‌كاري آشكار در تورم بخش خدمات كه از بخش‌هاي توليدي (كشاورزي و صنعت) پيش گرفته، منعكس شده است. تحميل مصلحت‌ سياسي روز بر مصالح عالي‌تر دانشگاه‌ها توسط دولت‌ها، كار هرگونه چاره‌انديشي و برنامه‌ريزي را مختل، بلكه محال كرده است. انتصاب روساي دانشگاه‌ها و دانشكده‌ها بر اساس روابط سياسي و بدون توجه به صلاحيت علمي و اداري آنان، تغييرات پي‌درپي و غيرموجه، هتك حرمت از استاد و دانشجو به وسيله سلب استقلال از دانشگاه‌ها، صحنه دانشگاه را دچار تشنج سياسي كرده است. بي‌جهت نيست كه مديريت سياست زده دانشگاه‌ها نيز غالبا دست به افراط يا تفريط زده است. در يك دوره از زمان، سياست تحميل سكوت را در پيش گرفته است و در دوره‌اي ديگر از زمان، سياست تحميل مشاركت سياسي را. غافل از اينكه رشد سياسي دانشجو كه يك ضرورت عاطفي و اجتماعي رشد كلي او است، منوط بر رعايت حريم آزادي‌هاي دروني يك محيط علمي است كه جز از راه استقلال حقيقي دانشگاه‌ها ميسر نيست. اتحاد مثلث ميان دانشجوي تنبل استاد بيسواد و مديريت نالايق در مدارس و دانشگاه‌ها داراي منافع مشترك در تحميل سكوت است اما دانشجوي هوشيار، استاد آگاه و مديريت دلسوز نياز دارند كه همراه با آموزش‌هاي رسمي كلاسيك، هر يك به عنوان يك شهروند در جامعه كوچك دانشگاه، نقش موثر و فعال خود را در بازسازي نظام دانشگاهي ايفا كنند. اين امر مستلزم ايجاد شرايط آزادي لازم براي يك جريان آزمايش و خطا است كه تنها از راه ايجاد نوعي حصار و مصونيت سياسي و فرهنگي به دور دانشگاه‌ها ميسر نيست.»
نتيجه روزمرّگي امر سياسي
شايد اين حرف اصلي باشد كه تحميل سياست به معناي مشاركت غيرطبيعي نهاد دانشگاه و دانشجويان در حوزه سياست، مثل تحميل عدم مشاركت و غيرسياسي كردن دانشگاه، هر دو دانشگاه را دچار بحران ساختاري مي‌كنند. نتيجه بحران ساختاري، انفعال، انزوا و نظاره‌گري دانشجويان يا نهاد دانشگاه است. چه موافق اين باشيم كه دانشگاه سياسي دانشگاه مطلوب است و چه مخالف آن باشيم، در اين نكته مي‌توانيم اتفاق نظر داشته باشيم كه دانشگاه گرفتار بحران‌هاي دروني كه نتيجه آن، حاشيه‌نشيني، انزوا و انفعال باشد، چيزي است كه در حد يك فاجعه براي هر كشوري به‌طور عام و براي جامعه ما به‌طور خاص، زيانبار است. در چنين وضعيتي است كه منفعت امر روزمره سياسي سبب مي‌شود كه نوعي دوگانگي در خوانش گذشته و ميراث فرهنگي، سياسي و انقلابي ما نيز رخ دهد. وجهي از جنبش دانشجويي كه جنبه ضداستبدادي و ضداستعماري آن بوده توسط گروهي و وجهي كه به جنبه هويت‌‌‌طلبي و كنش‌هاي هويتي او در دوره‌هاي ديگر مي‌پردازد، توسط گروه ديگري ناديده گرفته شود. اين فاجعه از هم گسيختگي خاطرات تاريخي، نتيجه روزمرّ‌گي امر سياسي است. ما عادت كرده‌ايم درباره اتلاف منابع طبيعي و اقتصادي مثل آب و محيط‌زيست كه حساس هستيم، اين عادت را تعميم بدهيم و درباره اتلاف و تحريف منابع معنوي و تاريخي خود نيز حساس باشيم. خاطره‌ها و پيشينه‌هاي تاريخي ما نيز مي‌توانند دچار بدفهمي و كج‌فهمي شوند و درباره آنها نيز بايد نگران شد. تنها با چندپايه شدن و تكثر در عرصه سياسي كه در دموكراسي تجلي پيدا مي‌كند و با قوت پيدا كردن نهادها و جامعه مدني است كه مي‌توان خوانش‌هاي رها از اقتضائات روزمره سياسي را به خوانش‌هاي دموكراتيك، ملي و مشترك تبديل كرد. در اين فهم مشترك و دموكراتيك است كه مي‌توان از گذشته و حال ديني، ملي و تاريخي، دركي گفت‌وگويي و انتقادي نيز پيدا كرد. بين حقيقت جنبش دانشجويي و هويت اين جنبش، رابطه‌اي واقعي و ممكن يافت، تفاوت‌هاي نسلي را در حيات دانشجويي، هم در مضمون و هم در شكل به رسميت شناخت. دانشجوي امروز با دانشجوي ديروز و سياست‌ورزي ديروز با سياست‌ورزي امروز متفاوت است. نقد امروز جنبش دانشجويي و دانشجويان كه چرا نظاره‌گر و بي‌تفاوت هستند را نمي‌توان از نقد نهاد دانشگاه كه به سمت نوعي فرماليسم و نگاه صرفا اداري و مناسبات متكي بر منفعت فردي است، جدا كرد. اگر دانشجوي امروز مثل دانشجوي ديروز نيست–در وجه مطلوب و آرمانگرايانه‌اي كه نسل ما از آن سخن مي‌گويد- به اين دليل است كه دانشگاه امروز نيز مثل دانشگاه ديروز نيست و جامعه امروز نيز جامعه ديروز نيست. دانشگاه آيينه‌اي از امروز ما است. اگر دانشگاه بيمار است نشانگر بيماري‌هايي است كه در ساختار سياسي و اجتماعي ما نيز وجود دارد و بايد آنها را جدي گرفت. اميدوار هستم كه با تلفيق نظريه و كنش بين تعقل و احساسات، بتوانيم عرصه گفت‌وگويي را وسيع‌تر كنيم.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون