چرا قطبي ميبينيم؟
در نهايت به 5/3 سال زندان محكوم شد. وي با آرامش حكم را پذيرفت و به خطاي خود اقرار كرد و فوري از رياست باشگاه استعفا داد و به زندان رفت و پس از گرفتن تخفيف و تحمل حدود دو سال زندان آزاد شد و دوباره با استقبال ديگران به رياست باشگاه برگشت و همه از او استقبال كردند، ضمن آنكه بر رفتار مجرمانه گذشته نيز اقرار كردند و آن را نقطه سياه او دانستند كه مجازاتش را تحمل كرده است. او در برابر مردمي كه تشويقش ميكردند ايستاد و گفت: «من پاي اشتباهم ميايستم. تاوان آن را هم دادم و حالا آمادهام ضربهاي كه زدهام را جبران كنم. ركگويي و صريح حرف زدن هنوز هم خصلت من است و آن را تغيير نميدهم.» اين يك نحوه برخورد مدني با فردي است كه مرتكب جرم شده است. در عين مجازات وي، امكان بازگشت او را به جامعه نيز فراهم ميكند. كسي به اين باشگاه اعتراض نخواهد كرد كه چرا يك مجرم رييس آن است؟ مجرمي كه حبس و مجازات خود را تحمل كرده، با فردي كه مرتكب جرمي نشده يا كساني كه مرتكب شدهاند ولي به هر دليلي كسي از آن اطلاع ندارد، فرقي ندارد اگر در مرتبه اخلاقي بهتري نباشد. حالا اين پرسش طرح ميشود كه چرا در ايران به طور معمول فرد تا آخرين لحظه منكر ميشود حتي پس از تحمل مجازات هم حاضر به پذيرش مسووليت نيست؟ و از خود فرد بدتر اينكه نزديكان يا حتي همصنفيهاي او نيز به دفاع صنفي و قبيلهاي از او مشغول ميشوند، گويي كه محكوميت او مترادف با محكوميت اينان نيز هست. نمونهاش دفاعي كه برخي از پزشكان از پزشكي كه متهم به سهلانگاري يا تقصير است ميكنند. اين موضوع درباره ساير صنوف نيز تا حدي صادق است. به نظر ميرسد كه حداقل دو علت براي شكلگيري چنين رفتاري ميتوان ذكر كرد. نخستين علت، نگاه صفر و يكي ما به امور است. گويي كه هر كس يا خير است يا شر، سياه است يا سفيد. و هيچ حد وسط و رنگ خاكستري را قبول نداريم. بنابراين افراد همواره سعي ميكنند كه خود را خير خالص يا رنگ سفيد نشان دهند و از اينكه به ذرهاي كدورت يا بدي در خود اقرار كنند بهشدت پرهيز ميكنند چرا كه اين امر اقرار به سقوط كامل خواهد بود. علت دوم، تعميمهاي نابجاست. فرض كنيم عضو يك حرفه يا يك قوم يا نژاد يا يك شهر و... مرتكب خلافي و جرمي شود، متاسفانه استعداد آن را داريم كه كل آن گروه را كمابيش متهم به چنين رفتاري كنيم. و به قول معروف همه را با يك چوب برانيم. خوب طبيعي است كه در چنين فضايي حمايت از مجرم، نوعي سازوكار دفاعي از خود نيز هست و هر گروهي ميترسد از اينكه اذعان به خطاي يك همكار به منزله اقرار به خطاكار بودن خودش تلقي شود. حتي اگر به خطاكار بودن فرد همكار يا همقوم و همنژاد و... مطمئن باشد از او دفاع ميكند و اگر از او دفاع هم نكند، در برابرش سكوت ميكند. در حالي كه منطق حكم ميكند چنين افرادي در برابر خطاي افراد منسوب به خودشان حساستر باشند و اجازه ندهند كه خطاي او به پاي همه نوشته شود. اكنون ميتوانيم دو مثال را در ايران و انگلستان مقايسه كنيم. در آنجا پروندهاي مربوط به سه و چهار دهه پيش در مورد آزار پسران فوتباليست باز شده است كه اكنون و پس از گذشت اين همه سال ميكوشند به آن رسيدگي كنند و اتفاقا افراد منسوب به فوتبال كمتر از ديگران در پي رسيدگي و روشن شدن ماجرا نيستند، اگر بيشتر از ديگران پيگير نباشند. حتي رييس فيفا كه غيرانگليسي است نيز اظهارنظر تندي كرده. چون مساله ابعاد گستردهاي داشته است، خانوادهها تا حدي نسبت به وضعيت نوجوانان خود در اين ورزش بدگمان شدهاند، ولي كسي نخواسته كه ماجرا را لاپوشاني كند. ولي در اينجا كافي بود كه يك نفر از يك صنف به اتهام مشابهي يا حتي كمتر از آن متهم شود. چه نتايج و تعميمها و استنتاجهايي كه انجام نشد و چه عوارض آني و بلافصلي بر رفتارها نگذاشت. گويي كه همه افراد آن گروه متهم به چنين رفتاري هستند. بايد با اين سه علت اصلي در بروز اين پديده مقابله موثر و آنها را اصلاح كرد در غير اين صورت هميشه در اين وضع خواهيم ماند.