گفتوگو با كلي رايكارد
فيلم آستانهاي است براي فهم مردم
ترجمه كيان فرهاد
كلي رايكارد، سينماگر زن ٥٢ ساله امريكايي را ميتوان يكي از چهرههاي نسبتا تثبيتشده سينماي مستقل ايالات متحده به شمار آورد. فيلمسازي كه به ويژه به واسطه فيلمهايي از قبيل«وندي و لوسي» (٢٠٠٨) و «ميانبر ميك» (٢٠١٠) نامي آشنا براي دوستداران سينماست. رايكارد، امسال با ساخت فيلم تازهاش «برخي زنان»، بار ديگر توجه بسياري را به خود معطوف داشته است، فيلمي كه با اكران نخست در فستيوال فيلم تورنتو توانست ستايش گسترده منتقدان را به همراه داشته باشد. آنچه در ادامه ميخوانيد ترجمه گفتوگوي اميلي بودر با رايكارد در حاشيه فستيوال تورنتو است؛ فيلمسازي كه پيشتر با فيلم «وندي و لوسي» در بخش نوعي نگاه فستيوال كن ٢٠٠٨ و بعدتر با فيلمهاي «ميانبر ميك» و «حركات شبانه» به ترتيب در سالهاي ٢٠١٠ و ٢٠١٣ نامزد دريافت شيرطلايي از فستيوال ونيز نيز بوده است.
زماني كه تصميم به ساخت يك فيلم ميگيريد چه چيز برايتان بيشتر حايز اهميت است؟
اصليترين مساله يافتن متريالي است كه قابليت بازگويي داشته باشد و با شيوه خاص كار من نيز منطبق باشد. چيزهاي مشخصي هستند كه ميخوانم و بسيار دوستشان دارم، ولي الزامي براي ساخت آنها نميبينم. مهم است تا هماهنگي مناسبي ميان آنچه ميتوانيد انجام دهيد و آنچه دوست داريد انجام بدهيد بيابيد و اينكه آيا ميتوانيد راهي بيابيد تا نگاه خود را در آن، مورد ملاحظه قرار بدهيد. حداقل سالها طول ميكشد تا فيلمي بسازيد، براي همين بايد چيزي باشد كه براي زمان طولاني جذابيت داشته باشد. اگر چيزي باشد كه خيلي سريع قادر به تصور انجامش باشيد، كمتر جالب توجه است. بايد چيزي بسازيد [كه براي ساختش] كمي احساس ترس كنيد. چيزي كه برايتان چالشبرانگيز باشد.
اين مجموعه داستانهاي كوتاه چه چيز داشتند كه توجه شما را به خود جلب كردند؟
بلافاصله از نگاه ميل ملوي خوشم آمد. واقعا همه داستانهايش را دوست داشتم و با خودم فكر ميكردم بسيار بصري هستند، از اين بابت حتي مطمئن نبودم كداميك از آنها را اقتباس كنم. فرآيند كار به اين شكل بود كه سه يا دو داستان را كه بايكديگر هماهنگي بيشتري دارند پيدا كنم، براي همين فرآيند كار نوعي آزمون و خطا بود، چه درونمايههايي از اين داستانها ناشي ميشوند؟ آيا كنار هم قراردادن اين دو داستان چيزي به آنها ميافزايد، يا دليلي براي اين كار هست؟
ميخواستم چشماندازي پيدا كنم كه متفاوت از اورگون باشد، و اين تقريبا يك فرصت بود كه سر از مونتانا در بياورم و دريابم فيلم بايد چگونه باشد.
براي شناخت ذايقه فرهنگي مونتانا زماني صرف كرديد؟ مثلا اينكه مردم به چه صورتي رفتار ميكنند؟
چندبار در سال به مدت يكي دو شب در مونتانا اقامت ميكنم، ولي درست ميگوييد. بخش اعظم شناخت يك مكان شامل ملاقات با آدمها و نظاره شيوه زندگي آنهاست، اينكه چه مشاغلي دارند و چه كارهايي انجام ميدهند. زماني كه مزرعه دوست فعليمان لن - مزرعهاي كه در آن فيلمبرداري كرديم- را يافتيم، همهچيز به نوعي از همانجا پاگرفت. و ما را به ليوينگستون كشاند، جايي كه تاريخي غني دارد. اين همان مكاني است كه زماني پكينپا، وارن اوتس، ريچارد براتيگان و تام مكگوان آنجا زندگي كردهاند، تاريخچه ادبيات سينمايي خوبي دارد و شهري از مزارع است كه همچنان ميتوانيد يك فنجان قهوه واقعا خوبي در آن پيدا كنيد.
پيش از فيلمبرداري چند ماه در آن محل زندگي ميكنيد، و رفتهرفته كارهاي معمول را آغاز ميكنيد. اين يكي از مسائل جذاب فيلمسازي است: سكني گزيدن در جهاني كه متعلق به شما نيست. من از ساخت يك فيلم با درونمايه محيطزيست به راندن يك اسيووي بزرگ در مونتانا رسيدم و به آنچه در راديوي آنجا پخش ميشد گوش ميدادم. صرفا تلاشي است براي اينكه براي لحظهاي خود را در موقعيتي تازه قرار بدهيد.
اين امر در فيلمهايتان بارز است، زيرا واقعا اين حس را داريم كه با هر شخصيت زندگي ميكنيم، به ويژه در همين فيلم. صحنههاي طولاني در فيلم هستند كه در زندگي روزمره يك فرد و توامان در يك چشمانداز غوطهور ميشويم. چطور به اين حس كلي از غوطهور شدن، رسيديد؟
فرآيندهاي متفاوتي وجود دارد. ابتدا، اگر بدانيد كجا ميخواهيد فيلمبرداري كنيد و جغرافياي خاك آنجايي كه فيلمبرداري داريد و ساختار آن را بشناسيد، ايدهآل است. من ابتدا براي كليت مساله يك استراتژي فيلمبرداري در نظر ميگيرم، اينكه جنس تصوير فيلم قرار است چطور باشد و اينكه چگونه بايد به آن نايل بشوم؟ دوربين چگونه بايد حركت كند؟ قاب تصوير قرار است به چه صورت باشد؟ از چه لنزهايي ميخواهيم استفاده كنيم؟ در اين فيلم ابتدا ميخواستم روي نوار ١٦ميليمتري فيلمبرداري كنم. ولي به اين دليل كه بازيگران دايما در حال آمد و رفت بودند - هر هفته گروه تازهاي از بازيگران ميآمدند - اگر فيلم را گرفته بوديم ديگر دسترسي به بازيگران نداشتيم، پس فقط اين حس را داشتيم كه هيچ اشتباهي نبايد از ما سربزند. يك فيلمبرداري آزمايشي انجام داديم. كل بودجه آزمايشي را صرف فيلمبرداري به صورت ديجيتال با دوربين آلكسا كردم، و وقتي با فيلمبردارم، كريس بلولت، كار ميكردم برف شديدي در مزرعه ميباريد. برف هيچ جزيياتي ندارد. لبههاي واقعا زمختي به سطح تصوير ميدهد. لحظه آخر تصميم گرفتيم به همان تصميم اوليه براي فيلمبرداري به صورت ١٦ ميليمتري بازگرديم. صرفا تصميم گرفتيم كه به جهنم، بياييد اينطور شروع كنيم و ببينيم چه پيش ميآيد. تهيهكنندگان جسوري داشتم. همه ميخواستند كار فيلم را شروع كنيم. صرفا درباره مسائل اوليه تصميم گرفتيم، مثلا اينكه داستان كدام شخصيت را بازگو ميكنيم و بايد فيلم از زاويهديد چه كسي ديده شود، و اينكه آيا اين زاويهديد بايد تغيير كند، و وقتي كه بايد تغيير كند، بايد چه زماني باشد و چه زماني عقب بايستيم و آن را نظاره كنيم. براي فيلم «برخي زنان»، ميدانستيم كه بايد از حيواناتي فيلمبرداري كنيم كه ممكن است آنچه مدنظر داريد انجام بدهند يا ندهند. من طرحي بسيار باجزييات درنظر ميگيرم و بعد به همراه كريس مجموعهاي از قواعد پايهاي را انتخاب ميكنيم و وقتي دروازه را بازميكنيد و اسبها دقيقا آن كاري را ميكنند كه انتظار نداريد... همانجايي است كه كريس بدل به يك گرداننده خوب ميشود. او در ذهنش آگاه است كه تصوير ايدهآل چيست و اينكه طرحمان به چه صورت بوده، و سپس سعي ميكند همان موارد را به اين وضعيت پيوند بزند.
مساله درباره كار روي صدا نيز به همين منوال است: داشتن يك طرح ولي اينكه گوشتان آماده شنيدن آنچه در مكانها و هنگام ضبط صدا رخ ميدهد، باشد - اينكه حتي اگر قرار است بعدتر آنها را تغيير دهيد - حداقل در اتاق تدوين چيزهايي براي امتحان داشته باشيد. مثلا در مورد ليوينگستون، شما با قطارها احاطه شدهايد، و يكي از بادخيزترين مناطق كشور است. باد در جايي كه هستيد سروصداهاي متفاوتي ايجاد ميكند، و گاهي باد واقعا به موسيقي ميماند. در برخي محلها، گير ميافتد. در يك پمپ بنزين فيلمبرداري داشتيم كه تمام مدت صداي ديوانهوار باد آنجا به گوش ميرسيد و زيبا بود و در فيلم به كار آمد. مساله اين است كه بهترين طرح ممكن را داشته باشيد، و سپس بدانيد كه وقتي براي كار آماده هستيد هوا، حيوانات يا اجزاي ديگري به نحوي رخ ميدهند كه انتظار نداريد، و بايد پذيراي آنچه پيش ميآيد باشيد.
اگر بخواهيد به فيلمسازهاي تازهكار يا آنهايي كه قصد فيلمسازي دارند، توصيهاي بكنيد، مهمترين مسائلي كه هنگام ساخت يك فيلم بايد به ياد داشته باشند چيست؟
من فرآيند كار با آدمهاي ديگر را دوست دارم. من زندگي بسيار معمولياي دارم و حال اينكه در چنين زمانهايي اين نوع ماجراجوييها را تجربه ميكنم. براي من فرصتي است تا از نامهنگاري فاصله بگيرم، همه آنچيزهايي كه مدام با شما هستند و چيزهايي كه روزبهروز در زندگي ذره، ذره ميخشكند. ميتوانيد براي لحظهاي هم كه شده خود را از اينها بيرون آوريد. هرچند همه اينها وقتي به خانه برميگرديد انتظار شما را ميكشند، ولي فرار از آنها خوب است.
پيتر هاتن، دوست عزيز و همكار من، كه اخيرا در همين تابستان از دنيا رفت - يك فيلمساز بسيار خوب- درباره اين فرآيند بسيار سخن ميگفت. نبايد گوشهاي نشست و منتظر ايدهاي بزرگ ماند. مساله اين است كه بايد هر روز دوربين را برداشت و چشم را به ديدن تمرين داد، نگريستن به نور و فكركردن درباره صدا. يك كار هرروزه است بدين صورت وقتي كه قرار است كاري كه ميخواهيد انجام بدهيد، صرفا دوربين به دست نميگيريد و مسائل را تعقيب نميكنيد. ايدهاي داريد كه در جستوجويش بودهايد.
شما قصد و نيتي از ساخت فيلم داريد. از اين منظر، آيا فيلمساز شدن شما شيوه نظاره و تعامل شما را با آدمها تغيير داده است؟
حتما. من بسيار به آدمها علاقه دارم. بسيار در آدمها كندوكاو ميكنم. همانطور كه جان ريموند گفته، وقتي افراد از او ميپرسند كه فرآيند نوشتن به چه شكل است، همواره پاسخ ميدهد نوشتن مانند فرم ديگري از غيبتكردن است. از لحاظي حقيقت دارد، چرا كه در كنكاش خود در جستوجوي مسائل فرعي نيستيد ولي درمييابيد كه چه چيزهايي حول خود ساختهايم، اينكه از چه چيز تاثير ميگيريم و چه چيز را بهطور غيرارادي انجام ميدهيم. مثلا از خود ميپرسيد: آيا با مسنتر شدن آدم بهتري ميشويد؟ همه براي شروع فيلمبرداري عجله زيادي دارند ولي تحقيق واقعا جنبه فوقالعادهاي از ساخت يك فيلم است. باعث ميشود نقاشي را كشف كنيد كه دوست داريد و اين امر شما را به يك مكتب كامل هنري ميرساند كه چندان عميق در آن نگريسته بوديد يا شايد كشف تازهاي برايتان باشد يا كشف موسيقياي كه از آن اطلاعي نداشتهايد يا تاريخي كه اصلا نميشناختيد يا يك مكان.
به نظرتان كجاي روح زمانه داستانگويي قرار داريد؟
الان زمانهاي است كه آدمها بسيار علاقه دارند داستانهاي خودشان را بازگو كنند. بسيار علاقه دارم تا به دنياهايي گام بگذارم كه متعلق به من نيستند، و كار با نويسندگاني كه دوستشان دارم براي اين كار شيوه خوبي است. من اهل فلوريدا هستم و ٢٦ سال است كه در نيويورك زندگي كردهام، براي همين كشف اورگون به دليل همكاريام با جان ريموند برايم پيش آمد. به نظرم خوب نيست كه هنر جايي در زندگيتان نداشته باشد. به باورم مفر مهمي است تا آنچه در دنيا و فرهنگتان رخ ميدهد نظاره كنيد. فيلم آستانهاي است براي فهم مردمي كه هرروز با آنها مواجه نميشويد - يافتن راهي براي اكتشاف.
منبع: http: //nofilmschool.com