درباره فيلم بورگمان
و شر آنها را در بر گرفت
ونداد الونديپور
«شر» تمي مكرر در سينماست؛ كيفيتي مخوف كه در وجود بدمنِ فيلمها عينيت مييابد. در فيلمهاي وحشتناك، شر حضوري عينيتر دارد؛ حضوري ماورايي يا بخشي از وجود سايكوپتهاي قاتل. «بورگمان»(Borgman) اما فيلمي متعلق به ژانر وحشت نيست، ولي وحشت در آن حس ميشود؛ وحشتي كه حاصل شر مطلق است؛ شري كه شخصيت كاراكتر اصلي فيلم را ميسازد. اين فيلم در سال 2013 اكران شد؛ ساخت كشور هلند، به كارگرداني و نويسندگي الكس فنوارمردام و با بازي ژان بيژوئت، هدويش مينيس و... اين فيلم در سال 2013 كانديداي نخل طلاي جشنواره كن شد و به عنوان نماينده هلند در اسكار بهترين فيلم خارجي شركت كرد. ابتدا خلاصهاي كوتاه از داستان فيلم: «كاميل بورگمان فردي است كه پس از فرار از دست يك كشيش و همكارانش، به همراه دوستانش وارد زندگي خانواده مارينا (هدويش مينيس) و ريچارد (جروئن پارسِوال) ميشود و فجايعي دردناك براي آنها به بار ميآورد.» بورگمان يك شخصيت انتزاعي است؛ او تواناييهاي ماورالطبيعه دارد و ميتواند روياهاي خاصي را در فردي كه ميخواهد القا كند، و با نگاهش ميتواند انسانها را تحت سلطه در آورد. مهمترين ويژگي او، تمايلش به ايجاد شر و از بين بردن ديگران است.
فيلم توضيح بيشتري درباره او و همكارانش نميدهد. در نتيجه فيلم قابليت تفسيرپذيري بالايي دارد. بورگمان قبل از هر چيز يك فيلم مسيحي است و مسيحيت را در نقطه مقابل شر ميگذارد؛ شيطان در مقابل مسيح و پيروانش، و بورگمان همان شيطان است. در ابتدا، اين كشيش و مومنان مسيحي هستند كه به سراغ او ميروند تا نابودش كنند؛ اما بورگمان موفق به فرار ميشود و دوستانش را هم فراري ميدهد، چرا كه شر تواناييهاي بالقوه زيادي دارد و به آساني نميتوان بر آن چيره شد.
در جاي ديگري ميبينيم كه بورگمان در ضمن تعريف كردن داستاني براي بچهها، به مسيح (ع) توهين ميكند و ميگويد او فقط به فكر خودش بوده است. بورگمان تجسم شر است. مثالي از اينكه انسان چطور ميتواند به ابليس تبديل شود. او ميداند كه چطور از نقطه ضعفهاي انسانها براي ايجاد شر، يا احياي شر، استفاده كند و از اين طريق، موجب نابودي يا اسارت آنها شود. در آغاز فيلم ميبينيم كه او درِ خانهاي را ميزند و درخواست ميكند اجازه دهند حمام كند، اما صاحبخانه بيهيچ گفتوگويي در را به روي او ميبندد و از عقلش استفاده ميكند و در امان ميماند. اما ساكنان خانه بعدي (خانه ريچارد و مارينا) طور ديگري رفتار ميكنند: بورگمان با گفتن يك دروغ ساده (اينكه مارينا قبلا پرستار بوده و او را ميشناسد) ريچارد را عصبي ميكند. ريچارد بورگمان را به طرز بدي كتك ميزند. در نتيجه مارينا دچار عذاب وجدان ميشود و پنهاني، او را به خانه راه ميدهد.
در اينجا، احساسات وسيلهاي ميشود براي گمراه كردن انسانها. ناتواني در كنترل احساسات و رفتارهاي منبعث از اين ناتواني، خطاهاي كاركترهاي داستان است و دليل اصلي اتفاقات تراژيكي كه براي آنها و براي آشنايانشان رخ خواهد داد. فيلم گسست روابط انساني، به خصوص روابط زن و شوهر را به عنوان اعلاني براي دعوت شر معرفي ميكند (رابطه مارينا و شوهرش از ابتدا خوب نيست) دروغگويي نيز چنين وضعي دارد. در واقع، ابزار اصلي بورگمان دروغ و تظاهر است. از طرف ديگر، فيلم وسيلهاي مانند تلويزيون را هم به عنوان يك ابزار ايجاد شرارت معرفي ميكند؛ تلويزيوني كه فيلمهاي خشن پخش ميكند و بورگمان و دوستانش را سر شوق ميآورد. همچنين، نابود كردن طبيعت (قطع كردن درختان) كه بورگمان به بهانه بازسازي باغ مرتكب ميشود نيز پيشدرآمدي است بر فاجعه. كاراكترهاي فيلم شخصيتهاي مرددي دارند و به راحتي تحت تاثير قرار ميگيرند؛ بورگمان به آساني ميتواند آنها را بازي دهد و رفتارهايي كه مطلوبش است را در آنها ايجاد كند. زن از اينكه شوهرش را دوست دارد، مطمئن نيست. مرد نيز تا حدي چنين حسي دارد. مشخص است كه آنها صرفا به مكنت ماديشان دلخوش بودهاند. در اواخر فيلم متوجه ميشويم مرد در محل كارش نيز رفتار درستي نداشته و به دنبال دغلكاري و خيانت بوده است. همين ويژگيها به علاوه نوعي حس غريب خودويرانگري است كه آنها را به قربانيان مطلوب تيم بورگمان تبديل ميكند.
تفسير ديگري نيز ميتوان از فيلم ارايه داد: بورگمان و همكارانش همگي چهرههاي شرقي (خاورميانهاي) دارند؛ وقتي تعلق خاطر فيلم به مسيحيت (به عنوان نقطه مقابل شر) را در كنار اين موضوع ميگذاريم متوجه جهتگيري نژادپرستانه فيلم ميشويم. در جايي از فيلم، مارينا ميگويد «ما به خاطر اينكه زيادي خوشبختيم بايد مجازات شويم.» و شوهرش جواب ميدهد «انساني كه در غرب متولد ميشود خوشبخت است و اين تقصير ما نيست.» در اينجا مرد و البته فيلمساز، فراموش ميكنند كه به مدت حداقل دو سه قرن، استعمارگران غربي به سرزمينهاي شرقي دستاندازي كردند و طلا و ذخاير قيمتي آنها را به غارت بردند؛ استعمار و استثماري كه هنوز در اشكال جديدتري (استفاده از نيروي كار ارزان؛ حمايت آشكار و پنهان از حكومتهاي دستنشانده و...) ادامه دارد. فيلم «بورگمان» اثري به ياد ماندني است درباره شر. وقتي به اخبار مربوط به قاتلان سريالي، كه برخي شان حتي از خوردن گوشت قربانيان ابا ندارند، يا سياستمداران اتوكشيدهاي كه در مقياسي بسيار وسيعتر، با بمب و ديگر وسايل، براي منفعتطلبي خود، ديگران را از بين ميبرند بينديشيم متوجه ميشويم كه امثال بورگمان در جوامع انساني كم نيستند؛ شياطيني در قالب انسان.