• ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3695 -
  • ۱۳۹۵ پنج شنبه ۲۵ آذر

آپارتمان 66 واحدي

فقط به خاطر مليحه

لي‌لي فرهادپور روزنامه‌نگار

 


هزار بار بهت گفتم مادر من، تو باور نكردي. گفتم كه من دوام نميارم. گفتي بابا مي‌گه 20 ميليون نفر مي‌رن يكيش پسر ما. گفتم نمي‌تونم. نمي‌كشم. گفتي دو ساله همش. گفتم دو سال يك عمره. گفتي حواست به مليحه هست. گفتم مي‌دونم خاله آخرش مليحه را مي‌ده به اون پسر عمه قلچماق بازاريش. الان اگه كاري به كار مليحه نداره از ترس تهديدهاي منه. خودت شاهد بودي كه زنگ زدم به خاله گفتم اگر بذاره اون احد فلان فلان شده بياد خواستگاري يا اونو مي‌كشم يا اسيد مي‌پاشم تو صورت ملي يا خودمو سر به نيست مي‌كنم. گفتي حلش مي‌كني. گفتم نمي‌توني. آره خودمم خواستم اما نشد. با اون دواهاي كثافت يك ماه افتادم به اسهال و استفراغ ده كيلو كم كردم اما افاقه نكرد خب. قبول نكردند. گفتند آزمايشات نشون مي‌ده سالمي. منو به زور قانع كردي كه پارتي بازي مي‌كني نمي‌ذاري بندازنم يك جاي پرت.
گفتم بخريد برام. گفتي بابا ميگه پول نداريم. گفتم بابا قسطي مي‌فروشن. گفتيد مي‌افتيد به بدبختي. هي زديد تو سرم كه جهيزيه آبجي مهم‌تره. گفتم اگه ملي رفت چي؟ گفتيد با خاله به توافق رسيديد ملي نشون كرده منه. گفتم نمي‌رم يه جاي پرت‌ها! گفتيد برام امريه جور كرديد. هي دروغ گفتيد. هي حاشا كرديد. من كه نمي‌دونستم برم تو پادگان گوشيم رو ازم مي‌گيرن. ديگه با ملي نمي‌تونستم حرف بزنم. ديگه خبر نداشتم چي كار مي‌كنه دلم به اين خوش بود كه پنجشنبه‌اي جمعه‌اي ميام مرخصي مي‌بينمش. تو مرخصي هم كه خاله هي دبه در مياورد ملي را مي‌فرستاد شهرستان كه من نبينمش. ولي خب تلفني حرف مي‌زديم. خيالم راحت بود كه از اين هفته تا اون هفته اون مرتيكه پيداش نشده. اما بعدش چي. تقسيممون كه كردن دنيا سرم خراب شد. اون سر مملكت افتادم. بدون تلفن. يه جمعه رو مرخصي مي‌دادند همه‌اش مي‌شد 24 ساعت. كي ميومدم كي برمي‌گشتم. مي‌خواستم فرار كنم. اما نمي‌شد ميومدم دوباره برم مي‌گردونديد. يكي از بچه‌ها پدرش بنا بود از ساختمون پرت شد. دست و پاش شكست. از كار افتادگي گرفت. يارو راحت معاف شد. گفتم تيراندازيم كه خوبه ميام بابا رو زخمي مي‌كنم از كار افتاده مي‌شه منم معاف مي‌شم. خب از قبل نگفتم بهش. گفتم پدره مي‌فهمه. وقتي اسلحه رو دستم ديد قضيه را فهميد. گفتم بابا بلدم چه جوري بزنم. درد زيادي نداره. مي‌گيم از دستم در رفته. بعد من معاف مي‌شم. خودم گاري دستفروشي‌ات را برات عين يك الاغ تا آخر عمر مي‌كشم. فقط مي‌خواستم معاف بشم. آخه مادر من، به من مياد پدركش باشم؟

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون