• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3700 -
  • ۱۳۹۵ پنج شنبه ۲ دي

دارالمجانین- 16

آکاکی آکاکیویچ

علی شروقی روزنامه‌نگار

 


با خودم می‌گویم چرا تا الان یادش نیافتاده بودم؟! لابد چون پیشانی نوشتش این است که به چشم نیاید و همیشه مثل یک سایه برود و بیاید و زیر پا له شود و آخرش هم ازش چیزی جز یک شبح نماند. منتها شبحی که تمام شهر را با بودن خود معذب می‌کند. بی‌شک تمام کارمندان دون‌پایه ادبیات، اصلا تمام له‌شدگان ادبیات جهان، نسبی از او برده‌اند و او خود قهرمان قصه‌ای است که به گفته تورگنیف همه نویسندگان گردن‌کلفت قرن نوزدهم روسیه از زیر آن بیرون آمده‌اند؛ او «آکاکی آکاکیویچ» است، قهرمان داستان «شنل» از نیکلای گوگول. اما اینکه این‌قدر دیر جواز ورود به دارالمجانین برایش صادر شد دلیلش یکی همان است که اول کار اشاره کردم و تفصیلش را چه بهتر که نه از من که از زبان خالقش بشنوید که در وصف او می‌گوید: «هیچکس در اداره کوچکترین توجهی به او نداشت. دربانها نه تنها وقتی از مقابلشان میگذشت از جا بلند نمیشدند، بلکه حتی نگاهی هم بدو نمیکردند. گويی مگسی از آنجا عبور کرده است.» (1) دلیل دیگرِ اینکه زودتر از این به سراغ این پدرجد همه کارمندان ادبیات نرفتم شاید این بود که شبح آکاکی آکاکیویچ مرا هم می‌ترساند. راستش آدم از نزدیک شدن به این‌جور شخصیت‌ها می‌ترسد. جنون این‌ها خیلی مخفی و زیرپوستی است. دیوانه‌بازی‌های پر سر و صدا از خودشان در نمی‌آورند و اتفاقا خیلی هم آرام و بی‌آزار و سر به زیر به نظر می‌رسند. برای همین است که هر که از راه می‌رسد تحقیرشان می‌کند. آنها اما به طرز دیوانه‌واری به کار پیش پا افتاده خود مشغولند. مثل آکاکی آکاکیویچ که در خلوت هم به حروف الفبا مشغول است. شغل او در اداره پاکنویس کردن نامه‌های اداری است و چنان به این شغل عادت کرده که حاضر نیست جز آن هیچ کار دیگری انجام دهد: «مشکل می‌شد مردی یافت که در کارش چون او دقیق باشد. اگر بگوییم با علاقه کار می‌کرد حق مطلب را ادا نکرده‌ایم: نه، به کارش عشق می‌ورزید. در کار پاکنویس کردن برای خودش دنیایی مطبوع و پرجلوه می‌یافت. حین کار، لذت و شادی از چهره‌اش می‌بارید. بعضی از حروف الفبا مورد علاقه خاصش بودند و هرگاه هنگام پاکنویس کردن به این حروف می‌رسید از شدت هیجان قند توی دلش آب می‌شد: بی‌اراده لبخند بر لبانش می‌دوید، چشمهایش برق می‌زدند و قلم را با صدایی که از لبها خارج می‌کرد به پیشروی تشویق می‌کرد و به این ترتیب می‌شد تنها با نگاه کردن به صورتش حدس زد که قلمش کدام حرف را به دقت تصویر می‌کند.» این دیوانه  بی‌آزار اما خطرش می‌تواند به مراتب بیشتر از دیوانگان پر سر و صدا باشد. همه با خیال راحت تحقیرش می‌کنند و او فقط خیلی که به ستوه می‌آید دو جمله می‌گوید: «راحتم بگذارید، آخر چرا آزارم می‌دهید؟» همین دو جمله می‌بینیم که یک‌بار کارمند تازه استخدام شده‌ای را سخت مشوش می‌کند. البته این کارمندی که از شنیدن این جملات از دهان آکاکی آکاکیویچ دستخوش تشویش شده، تازه‌کار است. باقی کارمندها کهنه‌کارند و کک‌شان از این اعتراض رقت‌بار آکاکی آکاکیویچ نمی‌گزد. آنها نمی‌دانند که شبح این کارمند دون‌پایه و مفلوک به‌زودی دمار از روزگارشان در می‌آورد. فقط باید وقتش برسد و وقتش زمانی است که آکاکی آکاکیویچ با سخت‌کوشی و قناعت شنلی نو برای خود تدارک می‌بیند. شنل قبلی از چندجا چاک خورده و قابل ترمیم نیست. آکاکی آکاکیویچ با شنل تازه‌اش خوش است. اما شبی دو نفر شنل را از او می‌دزدند. تلاش‌اش برای یافتن دزدها به جایی نمی‌رسد. (ببینید تبار «دزد دوچرخه» دسیکا- این شاهکار نئورئالیسم- به کجاها می‌رسد.) کمی بعد تب می‌کند و می‌میرد. به نظر می‌رسد مرگ چنین کسی خیلی زود دستخوش فراموشی شود. انگار که از همان اول وجود نداشته است. اینجاست که آکاکی آکاکیویچ برگ برنده‌اش را رو می‌کند و از تمام تحقیرکنندگانش انتقام می‌گیرد: «اما چه کسی ممکن بود گمان برد که این پایان کار آکاکی آکاکیویچ نیست و مقرر شده است چند روزی پس از مرگش نیز زنده باشد و حادثه بیافریند تا تمام دورانی را که از سوی همه نادیده انگاشته شده بود، تلافی کند؟ اما در واقع امر چنین شد و داستان بی‌رنگ و جلوه ما نیز به ناچار پایانی کاملا غیرمنتظره و خیالی خواهد داشت. به یکباره شایعاتی در گوشه و کنار پترزبورگ سر زبانها افتاد که روحی در هیات کارمندی دولتی در حوالی پل کالینکین مشاهده شده است که در جستجوی شنل گمشده‌اش بوده است. این روح راه را بر افراد مختلف، بی توجه به رتبه و عنوانشان، سد و شنلشان را پاره‌پاره می‌کرده است: شنل‌هایی از پوست خز، خرس، سمور، روباه- و خلاصه هر نوع شنل از هر نوع پوستی که انسان برای حفاظت پوست خودش بکار می‌برد.»
1- شنل، نیکلای گوگول، یادداشت‌های یک دیوانه، ترجمه خشایار دیهیمی، انتشارات هاشمی، 1363

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون