محسن آزموده
تامل و انديشيدن به دانشگاه به مثابه بنياديترين نهاد پيش برنده آرمانهاي روشنگري، يكي از دغدغههاي اساسي و جدي متفكران جديد بوده و هست. مقاله مشهور و اثرگذار نزاع دانشكدهها نوشته ايمانوئل كانت (1804- 1724)، فيلسوف تجدد يكي از نخستين و اثرگذارترين نمونهها در اين زمينه است كه در آن كانت ميكوشد با توجه بهدستاوردهايش در فلسفه جديد، طرح آرماني خود از نظام دانشگاهي را بيان كند كه ضمن آن به انتقادهايي از وضعيت موجود نيز ميپردازد. آثار ماكس وبر، حقوقدان، اقتصاددان و فيلسوف اجتماعي آلماني را نيز در تداوم همين سنت فهميد. وبر كه در مقام متفكري جامع و دغدغهمند نسبت به تحولات اجتماعي زمانهاش حساس بود، از تحولاتي كه در نظام دانشگاهي آلمان در سالهاي آغازين سده بيستم رخ داده بود، ناراضي بود و نگراني خود را در مقالاتش اظهار كرد. حسينعلي نوذري، استاد علم سياست و پژوهشگر علوم اجتماعي در نشست ماكس وبر و دانشگاه مدرن كه در پژوهشكده مطالعات فرهنگي و اجتماعي برگزار شد، به همين مقالات پرداخت. او در اين سخنراني ضمن اشاره به اهم مسائلي كه وبر در مجموعه آثارش مطرح كرده، انتقادهاي او از نظام دانشگاهي آلمان را برجسته و نكاتي كه در اين زمينه بيان داشته را مطرح كرد. در ادامه گزارشي از اين سخنراني از نظر ميگذرد:
وبر درباره دانشگاه
حسينعلي نوذري بحث خود را حول دو مقاله اساسي ماكس وبر يعني «سياست به مثابه يك رسالت يا پيشه» و «علم به مثابه يك رسالت يا پيشه» متمركز خواند و گفت: مفهوم vocation در اين جا به هر دو معناي رسالت و پيشه به كار ميرود. وبر در اين مقالات علم و سياست را از معناي رايج دانشگاهي جدا ميكند و آنها را از جنبه كاركردي در نظر ميگيرد.
مباحث وبر در حوزه سياست اعم از بحث دولت، منابع اقتدار، روند تكميل دولت مدرن و... آشنا هست. اما در زمينه بحث علم به مثابه پيشه يا رسالت موضوع كمي بحث برانگيز است، به خصوص كه وبر با رويكردهاي رايج پوزيتيويستي به علم همسو نيست. در مقاله او با تصوير جديدي از علم روبهرو نيستيم، بلكه تمام تلاش او فراهم كردن مجرايي براي پرداختن به نظام آموزش و پرورش در آلمان است. او با اين هدف به مقايسه نظام آموزشي آلمان و امريكا ميپردازد. نوذري در ادامه به اهميت نظام پاتروناژ (نظارت، حمايت و هدايت) دانشگاهها از ديد وبر اشاره كرد و گفت: وقتي اين نظام به بيراهه ميرود، موجب آسيبهايي ميشود. وبر در اين بحث با رويكردي انتقادي به نظام آلتهوف اشاره ميكند. فردريش آلتهوف (Friedrich Althoff) وزير فرهنگ پروس در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم بود. او مكانيسمي را در انتصابات در دانشگاهها به كار ميبرد كه براي ما آشناست، يعني مكانيسم پشتيباني از بالا براي انتصاب افرادي از پايين است كه اين افراد از كمترين صلاحيتهاي علمي برخوردار هستند. اين امر به زعم وبر بزرگترين ضربه را به نظام دانشگاهي آلمان ميزند، نظامي كه پيش از آن الگوي نظام دانشگاهي در اروپا و امريكا به حساب ميآمد و ميراثدار جريانهاي فكري-فلسفي و تاريخي چون نظام رانكهاي در حوزه مطالعات تاريخي بود. وبر در سالهاي 1917 و 1918 در دو مقاله مذكور نظام آموزش آلمان و امريكا را مقايسه ميكند و نشان ميدهد كه در نتيجه آن نظام پاتروناژ آلتهوفي، نظام آموزش آلمان چنان دچار آسيب شد كه حالا آلمانيها ناگزير شدند، از نظام آموزش امريكا الگو بگيرند.
وبر در كنار ماركس و دوركهيم
نوذري در ادامه به معرفي وبر پرداخت و گفت: انديشههاي كارل اميل ماكسيميليان وبر (1920- 1864) جامعه شناس، فيلسوف، حقوقدان و اقتصاددان سياسي در حوزههاي اقتصاد، جامعهشناس، حقوق، تاريخ و فلسفه پيشرو و تاثيرگذار بود، اگرچه خودش را اقتصاددان و حتي جامعه شناس نميخواند. از دهه 1960 به خصوص در حوزه نظريههاي اجتماعي شاهد تاثير ديدگاههاي وبر هستيم. او در كنار دوركهيم و ماركس به عنوان اصحاب ثلاث بنيانگذار علوم اجتماعي شناخته ميشود. در حوزه روششناسي نيز با وجود نقدهاي جدي به روششناسي پوزيتيويستي، بعضي دستاوردهاي اين رويكرد از جمله تمايز ميان امر واقع و ارزش (fact and value) را با احتياط ميپذيرد. او در حوزه كنش اجتماعي در برابر روشهاي تجربهگرايي، ميكوشد از طريق رويكردهاي تفسيري و تاويلي به فهم كنش اجتماعي بپردازد. غايت او نيز درك معنا و هدف كنش اجتماعي است. اين درك معنا پيش از اينكه از طريق تجربه و آزمايش ممكن باشد، از طريق رويكردهاي تفسيري و تلاش براي فهم لايههاي معناي كنشهاي اجتماعي ممكن است. او بر خلاف دوركهيم در تحليل پديدهها، به جاي رويكردهاي تكعليتي، از رهيافت چند عاملي يا چند علتي بهره ميگيرد.
فرآيندهاي اساسي تجدد
نوذري در ادامه به سه فرآيند اساسي مدرنيته در انديشه وبر يعني عقلاني شدن، عرفي شدن و افسونزدايي اشاره كرد و گفت: درك پديدههاي اجتماعي از ديد وبر از طريق ايجاد رابطه بين اين سه حوزه است. حتي بحث او درباره ضرورت تحول دانشگاهها، به اين سه بستر يا زمينه (عقلاني شدن، عرفي شدن و افسون زدايي) قابل طرح است. به نظر وبر مدرنيته به مثابه يك كانتكست اساسي با اين سه فرآيند همراه است. البته چنان كه برايان استرنر در كتاب ماكس وبر و اسلام تاكيد ميكند، وبر در مطالعاتش درباره جوامع شرقي مثل هند و چين و جوامع اسلامي نشان ميدهد اين جوامع فرآيند عقلاني شدن را نه به معناي غربي بلكه به معناي خاص تجربه كردهاند. البته وبر در اين نكته با برخي نظريهپردازان پيش از خودش به خصوص هگل همعقيده است كه فرآيند عقلاني شدن، به لحاظ خاستگاهي غربي است. اين ديدگاهي است كه آنتوني گيدنز در كتاب پيامدهاي مدرنيته رد ميكند. گيدنز آنجا نشان ميدهد كه مدرنيته فرآيندي لزوما غربي نيست و نميتوان عقلاني شدن را پروژهاي اختصاصا غربي بخوانيم. فرآيند مهم ديگر در روند تجدد از ديد وبر عرفي شدن است. از ديد وبر مكانيسمهايي كه به عرفي شدن انجاميدهاند، اجتنابناپذير بودهاند. فرآيند بعدي افسونزدايي است كه به معناي زدوده شدن بسياري از پندارها و باورهايي است كه قابليتهاي خلاقيت يا حتي علمگرايي را ميزدايند. وبر اين سه فرآيند را در پيوند با ظهور نظام اقتصادي سرمايه داري در نظر ميگيرد و آنها را فرآيندهايي تلقي ميكند كه زمينه تغيير نگرش انسان به جهان را پديد آوردهاند.
فلسفه دانشگاه
نوذري در ادامه به اين پرسش پرداخت كه چرا در نسلي از متفكران مفهوم فلسفه دانشگاه مطرح شد و گفت: فلسفه دانشگاه پاسخ به اين پرسشهاي اساسي است كه دانشگاه چيست (معرفتشناسي و هستيشناسي دانشگاه) و چرا به وجود آمده است؟ (بحث از كاركردهاي دانشگاه) اين دانشگاه بر مبناي چه ابزارها و رويههايي بسط و توسعه يافته است؟ بشر جديد معضلات اقتصادي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي گسترده و پيچيدهاي دارد و براي حل اين معضلات ناگزير از مراجعه به دانش است و دانشگاه عمدهترين مكان (توپوس) دانش است. دانشگاه البته در كشورهاي اروپايي سابقه طولاني دارد، اما دانشگاه مدرن با پروژه انقلاب صنعتي كليد ميخورد و مرز خودش را با دانشگاههاي كلاسيك يا پيشامدرن را از طريق تعريف و تعيين رسالتهاي مشخصي كه براي خودش تعريف ميكند، روشن ميكند. وي سپس به فلسفه دانشگاه از ديد وبر پرداخت و آن را يكي از پيچيدهترين مباحث اين متفكر خواند و گفت: وبر به طور موسع و مفصل درباره مفهوم دانشگاه صحبت نكرده است. او غير از مقالات مذكور، 6 مقاله در 1908 نگاشته كه در 2 مقاله نخست آن به نقد نظام آلتهوفي و نظام برنارد پرداخته است. در 4 مقاله ديگر نيز به ضرورت اصلاح و تغيير نظام دانشگاهي آلمان تاكيد كرده است. مشكل نظام دانشگاهي آلمان از ديد وبر اين است كه اين نظام دانشگاهي بخش عمده تلاش خود را معطوف به آموزش كرده است و حتي بسياري از كشورهاي ديگر نيز همين رويكرد را از دانشگاه آلماني اخذ كردهاند، در حالي كه وبر اين مساله را يك نقص يا كاستي اساسي در نظام آموزشي كلاسيك ميداند. به نظر او در اين نظام همواره فاصلهاي ميان حوزه پژوهش و حوزه آموزش وجود داشته است و اين حوزه آموزش وجه برتر را داشته است. عين اين معضل را ما در نظام دانشگاهي خودمان نيز داريم. براي مثال در دوره رياست آقاي شريعتي در دانشگاه علامه بسياري از استاداني كه با گرايشهاي سياسي و فكري ايشان همراه نبودند، به يك مركز پژوهشي در جنوب تهران تبعيد شده بودند. يعني قدر و جايگاه پژوهش در سطحي بود كه پرداختن به امر پژوهش نوعي آفت محسوب ميشد. وبر نيز به اين معضل اشاره كرده است و گفته كه عدم توجه به امر تحقيق موجب مسدود شدن خلاقيتها و نوآوريها ميشود.
سيطره كميت بر نظام دانشگاهي
نوذري گفت: به اعتقاد من وبر اين امر را به خصوص در حوزه علوم اجتماعي و انساني ناشي از سيطره تفكر پوزيتيويستي ميداند. او ميگويد ما در دانشگاه امر نوآوري و خلاقيت را در دانشگاهها، به رشتههاي مهندسي و فني و رياضيات احاله ميدهيم. به زعم او اين رشتهها چون معطوف به بازار هستند، در نتيجه اين پندار سيطره دارد كه علم يا نوآوري يا خلاقيت در پيوند با رشتههايي است كه حاصل كارشان عيني و ملموس است، در حالي كه در رشتههاي علوم انساني و علوم اجتماعي، با دستاوردهاي عيني و قطعي سر و كار نداريم.
وي در ادامه به مقاله علم به مثابه رسالت پرداخت و گفت: وبر در اين مقاله به شرايط و اوضاع بيروني شغل دانشگاهي پرداخته و نشان ميدهد كه در دانشگاهها بيش از آنكه به فلسفه وجوديشان توجه داشته باشند، چشمهايشان به آن چه بازار از آنها ميطلبد، دوخته شده است. به خصوص نسل جوان وقتي وارد دانشگاه ميشود، نخستين دغدغهاش آتيه شغلي است. بنابراين مقتضيات بيروني است كه مسير حركت دانشگاه را ترسيم ميكند. وبر براي اينكه از اين چرخه معيوب خارج شويم، معتقد است بايد امر پژوهش اصالت و تقدم يابد.
او تاكيد كرد: وبر در اين مقاله نشان ميدهد كه روند و بسط توسعه علمي و فكري با توجه به فشارهايي كه از چند سو بر آن وارد ميشود، امكانپذير ميشود. نخستين فشار از سوي دولت بر دانشگاهها وارد ميشود. البته وبر با اينكه دانشگاهها بايد از سوي دولت حمايت و هدايت شوند، مشكلي ندارد. اما مخالف شرايطي است كه دانشگاهيان به متخصصان غيرخلاق بدل شوند. او ميگويد در چنين شرايطي نوآوري علمي مسدود ميشود. اين مساله ما را به كانون انديشه وبر نزديك ميكند. اين مساله و مفهوم سرشت و ماهيت شخصيت انسان و نحوه شكلگيري و قالببندي آن به واسطه شرايط نهادينه موجودي است كه انسانها در آن كار ميكنند. وبر با طرح مفهوم شخصيت انسان و توجه به ماهيت سرشت بشري، ميخواهد از رويكرد تجربي فاصله بگيرد و به رويكرد تفسيري و تفهمي بپردازد. او نه تنها مفاهيم انتزاعي چون قدرت و اقتدار و مشروعيت را در قالب اين رويكرد بررسي ميكند، بلكه مفاهيم عيني چون ضرورت وجود و تغيير و تحول دانشگاه را نيز با اين رويكرد تفهمي مورد بحث قرار ميدهد.
آلمان يا امريكا
نوذري گفت: وبر با همين رويكرد تفسيري به مقايسه نظام دانشگاهي در آلمان با امريكا ميپردازد. نگاه او به نظام دانشگاهي آلمان منفي و انتقادي است و در مقابل نگاهي مثبت به نظام دانشگاهي امريكا دارد، به خصوص بعد از تحولي كه در برخي دانشگاههاي امريكا مثل هاروارد و شيكاگو رخ داده است. او معتقد است در دانشگاههاي آلمان با توجه به سيطره رويكرد ابزاري كه حاصل سيطره نگرش مدرن هست، موجب بسط و گسترش رويههاي بروكراتيكي ميشود كه در نهايت به زوال شخصيت انسان منجر ميشود. در سالهاي 1890 تا 1912 بخش عمده مباحثي كه وبر درباره نظام دانشگاهي مينويسد متوجه دو مساله عمده است: نخست نظام آلتهوف و دوم تقليد دانشجويان كالجهاي تجاري از بدترين وجوه انجمنهاي اخوت دانشجويي. البته او در اين مباحث به مسائلي چون قدرت عزل و نصب (نظام پاتروناژ) و تلقي از نهادهاي آموزشي به منزله كسب منزلت اجتماعي به جاي انتقال دانش نيز ميپردازد. نوذري در توضيح نظام آلتهوف گفت: آلتهوف تلاش كرده بود افرادي را كه هماهنگي بيشتري با وزارت فرهنگ و مكانيسمهاي سياسي موجود داشتند، متصدي امور دانشگاهها كند. انتقاد وبر نيز متوجه همين اقدام اوست. انتصابهاي ارشدي كه در اين نظام دانشگاهي صورت ميگرفت، مستقل از اراده دانشكدهها و اعضاي هيات علمي بود و بنابراين استقلال دانشگاه زير سوال ميرفت. براي مثال در 1908 مقالهاي در انتقاد انتصاب كارورز جواني به نام برنارد به توصيه آلتهوف اشاره ميكند. از ديد وبر اين فرد موجب ظهور نهادي شد كه در اين نهاد ما با آدمهاي كمهوش و مطيع سر و كار داريم. از ديد وبر اين اقدام موجب ظهور نوع جديدي از اصحاب دانشگاهي است كه در حال حاضر در برلن تعدادشان بسيار است. از ديد وبر پيامد اين مساله عبارت است از اينكه از آن جا كه انتصاب كم هوشان و تهي مايگان به پستها و مناصب برجسته آكادميك به نوبه خود موجب انتصاب كمهوشان و تهيمايگان جديدتر ميشد، در حكم زوال و مرگ برلن به عنوان مركز علم و تحقيق و پژوهش بود. به زعم وبر اين به نفع آن دسته از دانشگاهها در ايالتها و بخشهاي كوچكتري تمام ميشد كه از افتادن در اين مسير خودداري ميكردند، زيرا محققان، استادان و دانشمندان به جاي اينكه در دانشگاههاي برلن كار بكنند، ترجيح ميدادند كار خود را در آن دانشگاهها پي بگيرند.
استقلال دانشگاه
از ديد نوذري نكته انتقادي ديگر از ديد وبر نحوه پرداخت به استادان بود، زيرا يك بخش از هزينهها را دولت و بخش ديگري را دانشجويان ميپرداختند. در نتيجه به زعم وبر استاد در اين فرآيند دو حامي پيدا ميكرد، يكي دانشجو و ديگري دولت. در نتيجه نوع تدريس استاد نيز به اين منابع وابسته ميشد. وي گفت: خط حمله و انتقاد به سياست دانشگاهها در پاييز 1908 تغيير ميكند و لحن وبر شديدتر ميشود. اين انتقاد به ويژه در دومين نشست كنفرانس استادان دانشگاههاي آلمان صورت گرفت و مضمون عمده بحث وبر آزاديهاي آكادميك بود. انتقاد وبر به محدوديتهايي بود كه براي ارتقاي دانشگاهي رابرت ميخلز صورت گرفته بود. علت اين محدوديتها، فعاليتهاي سياسي او به عنوان يك سوسيال دموكرات بود. وبر در اين مقاله تاكيد ميكند كه با وجود عدم گرايش به مواضع سياسي وبر، اين اقدام غيرعقلاني و غيرانساني و غيرآكادميك است. دليل ديگر دخالت دانشگاه در ارتقاي دانشگاهي ميخلز مسائل خانوادگي او بود. وبر معتقد بود كه مناسبات خانوادگي و شخصي نبايد در اين امر دخالت داشته باشد. او مينويسد با اين ترتيب آزادي علم در دانشگاههاي آلمان، وضعيتي كه در سطحي وسيع در پيوند با دستاوردهاي پژوهشي و علوم در آلمان قرار دارد، در معرض آسيب جدي قرار گرفته است. آزادي علمي و آزادي دانشگاه عبارت است از انجام هر كاري توسط استاد يا دانشجويان تا زماني كه به حقوق عمومي تجاوز نشود.
نوذري سپس به دو تحليل متفاوت وبر از نظام دانشگاهي بين سالهاي 1911 تا 1917 اشاره كرد و گفت: او در 1911 همان انتقادهايي كه به نظام دانشگاهي آلمان دارد را به نظام دانشگاهي امريكا نيز دارد، زيرا معتقد است نظام دانشگاهي امريكا ميكوشد از نظام دانشگاهي آلمان الگوبرداري كند. اما در 1917 ميگويد نظام دانشگاهي امريكا در فاصله كمتر از يك دهه دستخوش چنان تحولي شده كه رويه الگوبرداري معكوس ميشود و حالا كشورهاي اروپايي از جمله پروس است كه خود را ملتزم ميدانند از نظام دانشگاهي ايالات متحده الگوبرداري كنند.