• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3711 -
  • ۱۳۹۵ چهارشنبه ۱۵ دي

فاتحه...

جواد طوسي حقوقدان و منتقد سينما

همواره سعي داشته‌ام در سخت‌ترين و غيرقابل تحمل‌ترين شرايط، واقع‌بينانه با مسائل برخورد كنم و بپذيرم هر دوره قواعد و  اقتضائات خودش را دارد. اما بعضي اوقات حسابي كم مي‌آورم و به اين نتيجه مي‌رسم كه بعضي‌ها مثل وصله ناجورند و به درد اين زمانه نمي‌خورند. وقتي پايبندي به اصول و پايه‌هاي اخلاقي را عين بلاهت و امُل بودن بدانند، وقتي فاتحه رفاقت و دوستي‌هاي بي‌شيله پيله خوانده شده باشد و حسابگري و زيرو‌روكشي و روحيه كاسبكارانه جايش را بگيرد، حق ‌داري قاطي بكني و به يك آدم منزوي و غُرغُرو و بدقلق و اسلوموشن تبديل شوي. ديگر در اين آشفته بازار نمي‌داني كه چه كسي با تو روراست است و چه كسي دارد سر كارت مي‌گذارد و از تو بهره‌برداري مي‌كند. همه چيز ادا و سياهكاري و شوآف... هر سوژه و اتفاق و رويداد بهانه‌اي است براي خودنمايي و تخليه كردن و بيان جملات قصاري كه اعتقادي پشتش نيست. كريسمس و آغاز سال نوي ميلادي، مرگ يا تولد فلان هنرمند، نويسنده و شاعر، روز ولنتاين، اعياد و روزهاي وفات و شهادت و ايام سوگواري فرصتي است براي رديف كردن يكسري جملات كليشه‌اي كه رفته‌رفته جاي صحبت رودررو و تماس تلفني و  تازه كردن ديدارها را گرفته... با همين لاس زدن نصفه نيمه و بي‌قواره در تلگرام و فضاي مجازي دل‌مان را خوش كرده‌ايم كه ارتباط‌هاي اجتماعي را با ابزار و ادبيات و قواعد اين زمانه حفظ مي‌كنيم و سراغ همديگر را مي‌گيريم.در حجم انبوه مراسم تدفين و ترحيم، فقط مي‌آييم خودي نشان مي‌دهيم و براي خالي نبودن عريضه يك دالي مي‌كنيم و در حين مرثيه‌خواني و  تلاوت قرآن و سخنراني با بغل‌دستي‌مان از همه چيز مي‌گوييم به جز شخص متوفي و بعدش وسط صحبت‌هاي متداول و يكنواخت واعظ روحاني ترجيح مي‌دهيم زود شاخ را بكشيم و برويم به كار و زندگي‌مان برسيم و فاتحه...
خب اين بكوب بكوب در ترافيك عذاب‌آور و ديوانه‌كننده تهران و رساندن خود به مسجد شهرك غرب و مسجد نور سعادت‌آباد و ميرداماد و كارگر شمالي و هفت‌تير و... براي يك حضور تلگرافي و نيومده رفتن،‌چه ضرورت و فضيلتي دارد؟
اين شيوه مرضيه خود گول‌زننده، در بسياري از امور روزمره جا افتاده و شده كارمان! از آن طرف آنقدر مرگ و مير و سرطان‌هاي جورواجور در سنين مختلف زياد شده كه ديگر احساسي در برابر مرگ آدم‌ها نداريم و اين احتمال مي‌رود كه به زودي مجالس ترحيم به يك ساعت يا كمتر در اين عصر مدرن تقليل پيدا كند. ديگر «انا لله و انا اليه راجعون» و «بازگشت همه به سوي اوست» و «درگذشت هنرمند و فرهيخته گرامي...»، پاي ثابت گروه‌هاي تلگرامي شده و خيلي زود همه چيز رنگ عادي به خود مي‌گيرد و... نفر بعدي نبود؟ در اين شلوغي و اغتشاش و بازار داغ هماغوشي با مرگ و روابط فرماليته و باري به هر جهت، انگار زندگي و مرگ و سلام و عليك و روابط اجتماعي، ديگر آن حس و حال و عمق همدردانه را ندارد. همه چيز در سطح و شكلي تصنعي و متظاهرانه و باسمه‌اي... چند شب قبل در مجلس يادبودي براي دوست و همكار عزيزم «محسن سيف» در خانه سينما، من و يكي ديگر از سخنرانان كه با نظم و نثر دم از رفاقت و همدلي و هواي يكديگر را داشتن مي‌زديم، بعضي از مستمعين در سكونت به ريش‌مان داشتند مي‌خنديدند و گويي در دل‌شان مي‌گفتند: «برو بابا تو هم دلت خوشه‌ ها...» اين است حكايت غريب روزگار ما.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون