• ۱۴۰۳ جمعه ۱۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3724 -
  • ۱۳۹۵ پنج شنبه ۳۰ دي

فرود

علي شمس نمايشنامه نويس

 


سر ظهر بود و مادر بزرگم داشت كشمش سياه دودي مي‌ريخت توي تغار آبدوغ خيار كه صداي آخ آخ و عربده كشيده و دردناك فرود از بيرون آمد و دل مادر بزرگم هري ريخت پايين. به ضرب محكمي تغار را زمين گذاشت و شتك دوغ از لبه‌ها پلقي پاشيد بيرون.
 دمپايي جلو بسته‌اش را لنگه به لنگه پا كرد و دويد سمت در دو لنگه حياط. صداي دردناك فرود هنوز مي‌آمد. از هول چادرش را نبرد و وقتي يادش آمد برنگشت.
پيرهن فرود را از روي بند كه نيم ساعت پيش شسته بود و حالا نم داشت، برداشت و سر كشيد. نمي‌دانستم چه ديد كه يا ابوالفضل بلندش، بلندتر از صداي درد فرود تا توي خانه آمد. من كار زيادي از دستم بر نمي‌آمد. سر جمع يك‌سال و سه ماهه‌ام وقتي آن روز مي‌رسد.
من فقط مي‌توانم كنار تنگ گلي آبدوغ خيار نشسته باشم و دستم را لاي ريحان‌هاي تازه چيده شده كرده باشم و از سر بازي بازي روي هوا بپاشم. صداها زياد شد. صداي فاطي خانم هم اضافه شد. يا باب الحوائج بلندي هم او گفت. اشرف خانم را صدا كرد و اشرف خانم هم بعد از كمي جيغ كشيد كه يا جده سادات. كاش مي‌توانستم بلند شوم و تمام راهرو را تا توي حياط و بعد از آن تا در راه بروم. بايد اتفاق بدي افتاده باشد؛ اتفاق بدي كه من اصلا به يادش نمي‌آورم. هيچ چيزش را. تمام اينها را مادر بزرگم سال‌ها بعد بارها و بارها گفته. از من به عنوان شاهدي اسم مي‌آورد كه هيچ چيز براي شهادت و يادآوري ندارد.
 من فقط مي‌دانم آن روز ظهر، وقتي موتور فرود به ديوار كوچه بن بست خانه مادر بزرگم مي‌خورد و يك مرتبه آتش مي‌گيرد، من كنار دست مادر بزرگم با سبزي‌هاي شسته بازي مي‌كرده‌ام.
فرود عموي كوچك من در كسري از ثانيه ‌گر آتش مي‌شود. آتش اول به دست‌ها مي‌رسد. احتمالا آن آخ آخ بلند كه مادربزرگم را سراسيمه به بيرون كشاند، در همين لحظه اتفاق افتاده باشد. سرعت تسخير آتش از قدم‌هاي مادربزرگ من بيشتر بوده.
 مادر بزرگم به باز كردن در، فرود را مي‌بيند كه توي آتش پيچيده و با دست‌هاي آتش گرفته دارد صورت آتش گرفته‌اش را خاموش مي‌كند. از خدا بيامرز فاطي خانم شنيده بودم كه مادر بزرگم پيرهن نمدار فرود را از سرش كشيده و كوبيده روي تن و صورت فرود.
پيرهن نمدار كاري از پيش نبرده. تا اشرف خانم شلنگ حياطش را باز كند و سمت فرود بگيرد. گوشت تن فرود با كاپشن چرم خلباني‌اش يكي شده.
 سال‌ها بعد از آن روز مادربزرگم بارها تكرار كرده كه مي‌دانسته يك روز آن موتور بلاي جان فرود مي‌شود. اما نخواسته بوده بلند بگويد و دل پسرش را خالي كند. از همه بيشتر حسرت اين نگفتن‌اش را مي‌خورد. دست‌هاي مادر بزرگم توي آتش تن فرود حسابي مي‌سوزد و هنوز هم چروك برجسته پوست دست‌ها و گوشت اضافي روي انگشت‌ها پيداست.
زخمي كه از لحظات آخر زندگي پسرش كه درد مي‌كشيد و مي‌مرد، يادگار برداشته. آن روز مي‌توانسته اتفاق بدتري
 هم بيفتد.
اگر مادرم از طبقه بالا كه خانه ما بود نمي‌رسيد و سر مرا از تغار آبدوغ بيرون نمي‌آورد و انگشت نمي‌انداخت ته حلقوم‌ام و كشمش سياه را از گلوي من بيرون نمي‌كشيد، مي‌توانست اتفاق بد مكرر شود. سوختگي و خفگي چيزي نبود كه يك خانواده توامان بتواند تحمل كند.
فرود سوخت و من خفه نشدم. مادر بزرگ يك‌بار گفت خفگي بهتر از سوختنه و من فكر كردم اگر او بود ترجيح به خفگي من مي‌داد و نسوختن فرود. دست‌كم اينكه من نوپا بودم و بي‌خاطره مي‌مردم. حيف شد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون