نگاهي به فيلمهاي روز پنجم و ششم جشنواره
كجايند فيلم اوليهاي غافلگيركننده
سحر عصرآزاد
منتقد سينما
جشنواره فجر پنجمين روز خود را با بازگشت به رخوت حاصل از تماشاي فيلمهاي تكراري پشت سر گذاشت؛ فيلمهايي كه در بهترين حالت، يك اثر متوسط هستند نه بيشتر. فيلم اوليهاي نااميدكننده و كسلكننده و يك فيلم تكراري كه تنها حسن آن حضور بازيگري حرفهاي در قامتي متفاوت است، مهمترين اتفاقات نمايش فيلمها در پرديس چارسو بودند.
«خانه ديگري» با فيلمنامهاي از مهنوش صادقي به كارگرداني بهنوش صادقي ساخته شده است؛ فيلمي كه ميخواهد به پيچيدگيهاي جاري در روابط مردمان عادي، نگاهي دراماتيك داشته باشد اما عاري از خلاقيت، جذابيت و ديد سينمايي است.
فيلمنامه به گونهاي كند و كشدار با طرح موضوع محوري پيش ميرود كه ناخواسته همه نقاط عطف را به نيمه دوم واگذار ميكند و در نهايت وقتي يك مرگ رقم ميخورد تازه كلاف بحراني فيلم در هم پيچيده ميشود اما تاثير و عمق بحران به اندازهاي نيست كه بتواند كليت فيلم را اداره كند و تا پايان كار مخاطب را سرپا نگه دارد. واقعيت اين است كه فيلمسازان جوان و تازه كار بايد قبل از ورود به حيطه فيلم بلند، ايدههاي اوليه خود را به گونهاي ارزيابي و سنجش كنند تا در انتخاب مديوم كوتاه، تلويزيوني و بلند به انتخاب درستي برسند. به دليل همين نقصان است كه بخش اعظم فيلمهاي سينمايي ما مناسب تلويزيون و حتي فيلم كوتاه هستند كه البته اين ضعف منحصر به فيلمسازان جوان و تازهكار نيست بلكه باتجربهها نيز...
«آباجان» به نويسندگي و كارگرداني هاتف عليمرداني را ميتوان ورسيون پايان خوش «شيار143» در محور اصلي درام دانست كه اشكالي هم ندارد چراكه جاري شدن درام بر بستر يك جغرافياي جديد و ورود به روابط و مناسبات يك قوم و جزيياتي كه در لايههاي دروني اين روابط وجود دارد، نقطه امتياز و قوت و طبعا تازگي اين فيلم است.
اما نقطه ضعف اصلي كه باعث شده حضور گرم و تاثيرگذار فاطمه معتمدآريا در قامت يك زن- مادر ترك زنجاني آنگونه كه انتظار ميرفت، مورد توجه قرار نگيرد، پراكندگي و اغتشاش در پرداخت خطوط و شخصيتهاي فرعي و حتي به تصوير كشيدن نشانههاي دهه شصتي است كه فيلم را از يك درام داستاني تبديل به نوستالژي فيلمساز براي ثبت خاطرات پراكندهاش كرده نه بيشتر.
اتفاقات و رويدادها به گونهاي پراكنده - به جهت ارتباط دراماتيك - اما پشت سرهم شكل ميگيرند كه مشخص است براي نيفتادن ريتم فيلم و سكون و ركود كار طراحي شدهاند. به همين دليل هم كاراكترهاي پرتعداد فيلم تبديل به شخصيت نميشوند و در حد همان عناوين هوو، داماد، دختر حامله و... باقي ميمانند.
نقطه ضعف ديگر فيلم رنگ و لعاب ملودرامي است كه بيجهت به كار تزريق شده تا به واسطه اسلوموشن، موسيقي و البته تكيه بر مهارتهاي بازيگري همچون معتمدآريا، احساس مخاطب درگير موقعيتي شود كه به تلقي فيلمساز بايد مخاطب بيشتر درگيرش شود. غافل از آنكه اشكال اصلي از جايگاه سست يك رويداد در بافت درام است كه با چنين ترفندهايي نميتوان اين خلأ را پر كرد.
درست مانند سكانس پاياني كه بمب به مدرسه ميافتد و شيون و زاري آباجان براي نوهاش با حركت آهسته و موسيقي تشديد شده، درحالي كه اگر در بافت درام روي جنس و تعريف رابطه اين مادربزرگ و نوه با دقت كار شده بود، خود به خود اين صحنه تبديل به تراژدي فيلم ميشد و نيازي به چنين تشديدكنندههايي نداشت.
«بنبست وثوق» به نويسندگي و كارگرداني حميد كاوياني فيلمي كند و كشدار از بازگشت يك مرد بعد از 13 سال به خانه و مواجهه با خواهر و مرگ مادر است. فيلمي كه حدودا در نيم ساعت اول بدون ديالوگ و فقط با مواجهه در سكوت و بازي نور در تاريكي پيش ميرود و البته در ادامه تلافي فرصتي را كه براي ارايه اطلاعات از كف داده، درمي آورد.
فيلم بدون آنكه بتواند لحن و بياني مخصوص به خود داشته باشد در ادامه تبديل ميشود به رد و بدل شدن ديالوگهاي شعرگونه پرطمطراق كه البته اصالت ندارد و به همين دليل هم به بيراهه ميروند و كاراكترها بيدليل و بدون زمينه با هم شعر و شعار رد و بدل ميكنند كه گاه لمپن وار هم ميشود.
فيلم زمان زيادي را صرف ميكند تا رابطه از هم پاشيده اين خواهر و برادر را به تصوير بكشد درحالي كه در بخش عمده فيلم مخاطب فكر ميكند اينها پدر و دختر هستند و بعد از مشخص شدن اين قضيه تازه همهچيز در ذهن مخاطب بازيابي ميشود. اين يعني شيوه ارايه اطلاعات حتي به شكل قطره چكاني (اصطلاح كمتر از قطرهچكاني را نميدانم!) به درستي انجام نشده و به همين دليل هم ذهن درگير مخاطب در كشف روابط، ترجمان ديالوگها و مفهوم نور در تاريكي و... ! دچار آنچنان فرسودگي و رخوتي ميشود كه حتي با پايان فيلم هم تمامي ندارد.
ششمين روز جشنواره فجر ادامهاي بود بر نمايش فيلم اوليهاي نااميدكننده و يك فيلم ضعيف از رويدادهاي سياسي معاصر.
«ماجان» با فيلمنامهاي از ليلا لاريجاني نخستين تجربه كارگرداني رحمان سيفي آزاد در سينما است. فيلم به بحران خانواده يك كاميوندار در خصوص فرزند معلولشان ميپردازد كه موضوعي ملموس و همراهي برانگيز است اما نوع نگاه حاكم بر قصه و شخصيتها به گونهاي تخت و يك جانبه است.
در واقع خطكشي سياه و سفيد بين خوبها و بدها كه از ابتدا جزيي از جهانبيني فيلمنامه و فيلم بوده باعث شده تكليف همهچيز از پيش مشخص باشد. همانطور كه ميتوان پيشبيني كرد چرخش ناگهاني پدر در پذيرفتن بچه، پيش درآمدي بر يك نقشه شيطاني است.
نقطه ضعف ديگر فيلم سرگرداني در انتخاب لحن و بيان و حتي زاويه ديد است. فيلم در مقاطعي با ترسيم جهان پيراموني از زاويه نگاه پسربچه معلول، نويد تبديل شدن به اثري متفاوت و جذاب را ميدهد اما در ادامه با بازگشت به همان ملودرامهاي احساساتبرانگيز و خط كشي شده تبديل به فيلمي قابل پيشبيني ميشود كه نميتواند عمقي پيدا كند.
«ماه گرفتگي» به كارگرداني مسعود اطيابي قرار است خوانشي متعادل از وقايع سال 88 باشد اما تبديل شده به فيلمي بياثر و بدون ديدگاه كه براي متهم نشدن به جانبداري از يك جناح و خط فكري، يكي به نعل ميزند و يكي به ميخ بدون آنكه بتواند تبديل به خط فكري سومي شود كه احتمالا مد نظر سازندگان بوده است. فيلم انباشته از شعارهاي مستقيم و بدون ظرافت و طبعا بياثر از چالشهاي مردمان عادي و نيروهاي امنيتي از شرايط اين مقطع خاص است اما نه نگاه سياسي دارد نه سينمايي و به همين دليل هم به فراموشي سپرده ميشود.
«ويلاييها» به نويسندگي و كارگرداني منير قيدي نخستين تجربه او در حيطه فيلمسازي است. فيلمي كه زاويهاي ناپيدا از دفاع مقدس را با محوريت زنان به تصوير ميكشد و واجد اهميت و تاثيرگذاري است. اما اشكال اصلي فيلم بيش از هر چيز در طرح و بسط فيلمنامه و شخصيتها و منطق داستاني است. واقعيت اين است كه مخاطب در مواجهه با اين درام در هر گره داستاني چندين گام از فيلم جلو است و همين از پيش تعيين شده بودن، روند فيلم را دچار سكون و رخوت كرده و باعث شده نقاط خالي متعدد قصه و فيلم خودنمايي كند.