• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3742 -
  • ۱۳۹۵ پنج شنبه ۲۱ بهمن

مصطفي زهراني، مديركل دفتر مطالعات وزارت امور خارجه:

راه عبور امريكا براي همكاري با روسيه در سوريه از ايران مي‌گذرد

محمدابراهيم ترقي‌نژاد

شوراي راهبردي روابط خارجي روز سه‌شنبه نشستي را با موضوع «تحليل امريكاي ترامپ» برگزار كرد كه مصطفي زهراني، مديركل دفتر مطالعات سياسي و بين‌المللي وزارت امور خارجه سخنران آن بود و او به تشريح دكترين ترامپ و رويكردهاي منطقه‌اي او پرداخت. مشروح اين سخنراني در ادامه مي‌آيد.
تحليلگران ترامپ را آيزنهاور مي‌دانند
اگر تا ديروز، تحليلگران و كارشناسان از اين نكته سخن مي‌گفتند كه هيچ چيزي از سياست خارجي و رويكردهاي ترامپ مشخص نيست، هم‌اينك به اين نقطه رسيده‌ايم كه استراتژيست‌ها و تحليلگران از دكترين ترامپ سخن مي‌گويند. اين بحث با اين نكته كه چقدر آن دكترين با واقعيات جهان منطبق است، فرق مي‌كند ولي به هر حال، موضوع مهمي است چراكه افراد مطرحي مانند كسينجر در اين خصوص در حال اظهارنظر هستند.   ترامپ علاقه دارد كه او را با ريگان مقايسه كنند ولي استراتژيست‌ها و حتي تحليلگراني كه به ترامپ علاقه‌دارند، او را بيشتر آيزنهاور مي‌بينند. چون آنها ترامپ را آيزنهاور مي‌بينند، معلوم است كه نگاه به منافع ملي مبتني بر قدرت نظامي اساس تفكر دولت اوست و به جاي آب و دموكراسي، سلاح و آهن مطرح است. در تفكر آيزنهاور، مساله موازنه قدرت مورد توجه است تا مسائلي همچون قدرت نرم فرهنگي امريكا و به همين دليل است كه افرادي مانند كسينجر، تفكرات ترامپ را با آيزنهاور و روزولت مقايسه مي‌كنند. نگاه ترامپ به مسلمان‌ها قابل مقايسه با نگاه روزولت به كمونيست‌ها است. روزولت در زمان خود، تضاد اصلي با كمونيست‌ها تعريف مي‌كرد، ترامپ تضاد اصلي را رودرويي با مسلمانان قرار مي‌دهد. روزولت همان نگاهي را به مساله مهاجرت دارد كه ترامپ هم‌اينك آن را دنبال مي‌كند. حرف ترامپ در اين مدت بر اين اساس بوده كه قدرت ملي براي ما مهم است و افول قدرت در امريكا به دليل افول قدرت دولت بوده است. مي‌دانيم ترامپ عكس‌العملي از جهاني شدن ليبرال است. جهاني شدن در مقابل حاكميت كشورها است و اساس حاكميت‌ كشورها نيز دولت‌ها هستند. بوش پس از 11 سپتامبر تلاش كرد تا حاكميت را تقويت كرده و دولت را قدرتمند كند اما اوباما مسير او را متفاوت كرد اما راه اوباما ناتمام ماند.  
ملت‌سازي براي ترامپ مهم نيست
تفكر ترامپ داراي سه پايه اصلي است: نخست، نابرابري توافقات بين‌المللي، دوم، جنگ تجاري با چين و سوم، مساله اسلام راديكال كه به زعم ترامپ، اين مسائل موجب افول قدرت دولت امريكا شده و اين موارد را به گونه‌اي جزو تهديدات داخلي براي امريكا محسوب مي‌كند. مقابله‌اي كه ترامپ با مساله مهاجرت اخيرا آغاز كرده نيز ناشي از همين تهديدات است. براساس اين پايه، مساله «امريكا بايد اول باشد» نيز از همين نوع ديدگاه نشأت مي‌گيرد كه استيو بنن، مهم‌ترين استراتژيست ترامپ براي نخستين‌بار آن را مطرح كرده است. در اين چارچوب، استيو بنن بحث ناسيوناليسم اقتصادي را مي‌كند. شش اصل در اين تفكر و دكترين وجود دارد كه براساس آن اصول، مشخص مي‌شود ترامپ چه نوع اقداماتي انجام داده و رويكردهايي را در پيش خواهد گرفت. از جمله مباحث مهم در اين اصول، آن است كه نقش رهبرانه امريكا براي ترامپ ديگر مانند روساي جمهور قبل مطرح نيست. او به قدرت نظامي به عنوان يك ابزار بازدارندگي نگاه مي‌كند. بحث ملت‌سازي كه پس از 11 سپتامبر به ماموريت ويژه‌اي براي ارتش امريكا تبديل شد، براي ترامپ مهم نيست. همه اين اصول نشان‌دهنده آن است كه داعيه اشاعه و صدور دموكراسي از سوي امريكا در تفكر ترامپ جايي ندارد و اگر دموكراسي جايي در تفكر او نداشته باشد، بالطبع، ملت‌سازي نمي‌تواند ماموريت ارتش امريكا در كشورهاي ديگر باشد. معناي اين تفكر آن است كه امريكا در حال رجوع به تفكرات سنتي است در حالي كه پس از 11 سپتامبر يك شيفت پارادايمي در سياست خارجي امريكا ايجاد شد. در آن زمان، استراتژيست‌هاي رئاليست امريكايي‌ گفتند كه ما 50 سال به دنبال تقويت حاكميت‌هاي وابسته بوديم اما از درون آن، بن‌لادن و ايمن الظواهري خارج شد پس آنها به سمت مهندسي اجتماعي حركت كردند. تمام اقدامات امريكا در منطقه غرب آسيا نيز بر مبناي مهندسي اجتماعي بود اما با توجه به مشكلات عراق، تجديدنظرهايي در اين سياست صورت گرفت و باراك اوباما تغيير شيفت‌هايي را انجام داد اما ترامپ در حال تغيير دادن اين سياست‌ها و بازگشت به ارزش‌ها و سياست‌هاي سنتي است.
ترامپ نمي‌تواند ايران را در سوريه و عراق ناديده بگيرد
البته دكترين ترامپ داراي تعارضاتي هم با يكديگر است. به طور مثال، او بر مبارزه با داعش و همكاري با روسيه به عنوان يك متحد در سوريه است هرچند كه افرادي مانند كسينجر ضمن استقبال از همكاري با روس‌ها، درصدد است تا چيني‌ها را هم وارد اين گود همكاري بكند. با اين حال، اصل همكاري با روسيه از نقاط برجسته دكترين ترامپ است كه اين همكاري در سوريه ترجمه و معناي عملي پيدا مي‌كند اما مشكلي كه در اين باره وجود دارد، اين است كه سياست او مقابله با ايران است ولي اگر شما بخواهي با روس‌ها در سوريه همكاري كني، لاجرم مجبور مي‌شوي بشار اسد را هم حفظ بكني، نمي‌تواني ايران را ناديده بگيري. راه عبور امريكا براي همكاري با روسيه در سوريه از ايران است چون روس‌ها در سوريه با ايران در حال همكاري هستند و اگر واشنگتن مي‌خواهد مسكو در سوريه كار كند، مجبور است نقش تهران را هم در سوريه بپذيرد. همچنين تفاوتي كه در دكترين ترامپ با اوباما درخصوص روسيه وجود دارد، اين است كه اوباما در همكاري با مسكو مشروط عمل مي‌كرد و دست روس‌ها براي انجام هر كاري باز نبود اما ترامپ، اين دغدغه‌ها را درباره روسيه ندارد. اين عدم دغدغه‌مندي، دست ايران را بيشتر باز خواهد كرد - چون نقش اصلي در سوريه را برخلاف تصور عمومي، ايران و نه روسيه انجام مي‌دهد – و اين مساله، در تضاد با باورها و خواست‌هاي ترامپ است. دكترين او در عراق هم با تناقضاتي روبه‌رو خواهد شد. اگر ترامپ در عراق بخواهد با داعش و تروريسم مقابله كند، مجبور است اين كار را با دولتي انجام دهد كه بيشترين تعاملاتش با ايران است. ترامپ هنگامي كه از اسلام راديكال سخن مي‌گويد، حزب‌الله و ساير جريان‌هاي شيعي را هم – كه در عراق حضور دارند - در كنار داعش قرار مي‌دهد كه آنها در صف نخست مبازره با تروريسم هستند و مقابله با تروريسم نيازمند همكاري با آنهاست و از سويي، اين جريان‌ها، ابزارهاي نفوذ ايران هستند. پس اگر ترامپ بخواهد با تروريسم در عراق مبارزه كند، نمي‌تواند ايران را ناديده بگيرد و اين مساله، با دكترين او تعارض دارد. او چگونه مي‌خواهد عراق را به سمت ثبات ببرد ولي ايران را ملاحظه نكند؟ اين كار عملي نيست زيرا ايران در عراق دست برتر را دارد. تناقض ديگر در امنيت داخلي هويدا مي‌شود. ترامپ براي ايجاد امنيت در داخل امريكا، سياست‌هاي وزارت امنيت داخلي را مبتني بر تمركز بر مسلمانان كرده است. ترامپ از يك طرف، داعش و القاعده را دشمن امريكا معرفي مي‌كند ولي اين خطر را به همه مسلمانان تسري داده است و با اين كار، انگيزه‌ها و زمينه‌هاي افراطي‌گري اسلامي را تقويت مي‌كند. تناقض ديگري كه در كوتاه‌مدت هويدا خواهد شد، در روابط ميان امريكا و روسيه ايجاد مي‌شود. ترامپ مي‌خواهد مناسبات واشنگتن و مسكو را افزايش داده و دو كشور به يكديگر نزديك‌تر شوند و اين كار عملي نخواهد شد جز با دادن امتياز در موضوع كريمه. دادن اين امتياز، متحدان اروپايي امريكا را رنجيده خاطر خواهد كرد. تناقض ديگر، در چين نمايان مي‌شود. نمي‌توان چين را دشمن كرد و درصدد محدود ساختن و كنترل او برآمد در حالي كه در همان ناحيه، دشمني به نام كره شمالي براي امريكا وجود دارد. قطعنامه‌هاي سازمان ملل عليه كره شمالي عملياتي نخواهد شد مگر آنكه چين بخواهد و اگر با چين بخواهيد همكاري كنيد، ديگر محدود كردن آن معنايي نخواهد داشت.
خاورميانه از مساله داخلي امريكاست
با اين حال، براي فهم رويكرد ترامپ درباره ايران، بايد بر نگرش ترامپ درخصوص مسائل منطقه‌اي متمركز شويم. در اين چارچوب، نگاه مقايسه‌اي مهم است. ما بايد نخست، به تشريح وضعيت خاورميانه بپردازيم و بدانيم كه ترامپ با چه منطقه‌اي روبه‌رو است. دكترين بيل كلينتون، دو پايه داشت: گسترش دموكراسي و ليبراليسم. بوش پسر، پيش از 11 سپتامبر، يك نوع رويكردي را درخصوص مسائل منطقه‌اي دنبال مي‌كرد و پس از 11 سپتامبر، رويكردش را تغيير داد. در مناظره‌هاي انتخاباتي سال 2000، بوش به ال‌گور مي‌گفت امريكا حق ندارد نيروي نظامي‌اش را وارد مداخلات با ساير كشورها بكند. همين مساله رمز پيروزي او بود اما همين بوش پس از 11 سپتامبر، ارتش امريكا را وسيله‌اي براي ملت‌سازي و مهندسي اجتماعي تبديل كرد و عميقا دست به مداخله‌هاي نظامي مي‌زد. اوباما ماموريت متفاوت از بوش را براي امريكا تعريف كرد. او درصدد خارج كردن نيروي نظامي امريكا از عراق بود به گونه‌اي كه آن كشور به دولت ناكام تبديل نشوند كه تقريبا هم موفق بود هرچند كه درخصوص موصل، برخورد درستي انجام نشد. تعهدات نظامي امريكا به منطقه، از مسائلي بودند كه همه روساي جمهور امريكا را به خود درگير كرده است. اين درگيري به گونه‌اي است كه مي‌توان گفت مساله خاورميانه از مسائل داخلي امريكاست و نه يك موضوع خارجي. درك اين مفهوم به ما كمك كند تا بفهميم چرا تيم ترامپ، اساسا خاورميانه‌اي است و تجربه و عملكرد آنها در اين منطقه است كه نشان از اهميت خاورميانه براي ترامپ است. بوش، خاورميانه را به هم ريخت ولي پيامدهاي اين به هم ريختن برخلاف خواست اوليه او بود. از نظر امريكا، قرار نبود ايران به قدرت نخست منطقه پس از حمله به عراق و افغانستان تبديل شود ولي ايران، كشور صاحب نفوذ در عراق و افغانستان تبديل شد. كسينجر براي فهم تحولات امروز منطقه مي‌گويد علل مسائل امروز خاورميانه به اين خاطر است كه اوباما به سمت تبديل كردن ايران به هژمون منطقه حركت كرد و به گرفتاري امروز امريكا تبديل شده است. اين مساله از سوي امريكا پس‌زده شده و اين پس‌زده شدن از سوي ترامپ متبلور شده است. اوباما بحث آشتي با مسلمانان را مطرح كرد تا از اين طريق از خشم مسلمانان بكاهد چون بوش مسلمانان را در مساله تروريسم يك كاسه كرده بود ولي ترامپ نيز همانند بوش است و محور بحث‌هايش عليه مسلمانان است.
جنگ‌هاي نيابتي در خاورميانه افزايش خواهد يافت
نوع استفاده از زور در خاورميانه از سوي امريكا مهم است. دو مساله در منطقه قابل توجه است؛ بي‌ثباتي و ديگري، جنگ‌هاي نيابتي. يك راه فهم منطقه در شرايط كنوني، مقايسه امروز منطقه با اروپا در هنگام جنگ‌هاي سي ساله. نتايج اين دو، با يكديگر متفاوت است زيرا در آن زمان، دولتي وجود نداشت ولي هم‌اينك دولت‌ها در منطقه وجود ندارند. از دل آن جنگ‌هاي سي ساله، دولت‌هاي ملي تشكيل شد كه پايه نظام بين‌المللي جديد را ايجاد كردند ولي نتيجه جنگ‌هاي كنوني خاورميانه، احتمالا زوال دولت‌هاست. ترامپ اين مسائل را فهم نكرده و نمي‌داند خاورميانه، چه منطقه پيچيده‌اي است؛ پس احتمالا در دوران ترامپ، بي‌ثباتي و جنگ‌هاي نيابتي را يك پله بالاتر خواهيم ديد. ترامپ در كار كردن با كشورهاي منطقه ديگر نياز به بهانه‌هايي همچون حقوق بشر و دموكراسي ندارد و بدون نياز به آنها كار خود را جلو خواهد برد. از طرفي، در خاورميانه موازنه قدرت روشني هم وجود ندارد كه بازيگر خارجي در هنگام ورود به منطقه آن را مشاهده كرده و بخواهد جانب يكي از طرفين را بگيرد. ترامپ مشكلات داخلي كشورها را نمي‌داند و در امريكا نيز به اين مسائل توجه زيادي نمي‌شود. از منظر امريكا، عربستان و قطر كشورهاي ظاهرا باثباتي هستند ولي آن كشورها در درون، مشكلات اساسي دارند و همين موجب شكست در سرمايه‌گذاري‌ها خواهد شد. ترامپ مساله‌آفرين است و جايگاه ايران براي او نامشخص است و نمي‌داند چه برخوردي با ايران داشته باشد. در منطقه تزي وجود دارد كه رقابت‌ نهايي را ميان تركيه و روسيه مي‌داند و نوع رفتار ترامپ با روسيه و تركيه مساله مهمي است. موضوع كردي را هم در اين باره اضافه كنيد. ترامپ بايد درخصوص كردها تصميم بگيرد و اين تصميم بر روابط آنكارا و واشنگتن اثرگذار است. سال‌هاست كه در غرب مي‌گويند وقتي، قومي به ملت تبديل شد، حق تعيين سرنوشت دارد و مي‌تواند دولت داشته باشد. غربي‌ها مي‌گويند تنها قومي كه ملت شده اما هنوز دولت‌ ندارد، كردها هستند. فردي مانند كسينجر هم مي‌گويد ترامپ بايد با سوريه مانند بوسني كار كند و اگر ترامپ به سمت اين تز برود، تركيه را براي هميشه از دست خواهد داد. هنوز نتايج بهار عربي روشن نشده است و سوريه مي‌تواند همچنان باتلاقي باشد كه امريكا با ورود به آن، گرفتار خواهند شد. هم‌اكنون تنها ايران و روس‌ها در سوريه هستند هرچند كه حضور روس‌ها تاكتيكي و فرصت‌طلبانه است ولي حضور امريكا موجب فرو رفتن در اين باتلاق مي‌شود. به نظر مي‌رسد مساله سوريه در دوران ترامپ هم لاينحل باقي بماند.
كلينتون هم پيروز مي‌شد، ايران را امنيتي مي‌كرد
با اين حال، رويارويي ترامپ با ايران از دو زاويه خواهد بود: برجام و مسائل منطقه‌اي. ترديد نكنيد اگر هيلاري كلينتون هم پيروز مي‌شد، ايران را امنيتي مي‌كرد برخلاف اوباما كه پرونده ايران را از امنيتي بودن خارج كرد. البته امنيتي كردن پرونده ايران، به معناي جنگ نيست ولي كار كردن با ايران را براي دنيا هزينه‌مند خواهد كرد و هزينه‌هاي اين كار كردن را افزايش خواهد داد. ترامپ روشن‌تر از هيلاري اين كار را مي‌كند. هيلاري ميان برجام و مسائل منطقه‌اي، دومي را انتخاب مي‌كرد ولي ترامپ تعهدي ندارد و بر هر دو مساله انگشت خواهد گذاشت.
دست ترامپ در برجام چندان باز نيست
در بحث برجام، چهار احتمال وجود دارد: نخست، نابود كردن برجام؛ دوم، مذاكره مجدد؛ سوم، فشار بيشتر براي اجراي سختگيرانه‌تر برجام و چهارم، آغاز همكاري اقتصادي با ايران كه بسيار بعيد است ولي غيرممكن نيست. ترامپ خود را با ريگان مقايسه مي‌كند. تا پيش از اوباما، سياست تمامي روساي جمهور، همكاري با ايران بود ولي در دو مقطع، اين دو سياست تغيير كرد كه هر دو مقطع در زمان ريگان بود؛ نخست مصالحه با ايران با اعزام مك‌فارلين و ديگري درگيري مستقيم با ايران در سال‌هاي پاياني جنگ.
 

بيل كريستول كه از انديشمندان محافظه‌كار حامي ترامپ است به او توصيه كرده از برجام عقبگرد انجام بده كه البته با واكنش ايران هم روبه‌رو خواهد شد. در برجام هم اسنپ‌بك مطرح است و هرگونه تخطي، بازگشت‌پذيري ايران را هم مي‌تواند به همراه داشته باشد. در مساله مذاكره مجدد، مشكل آنجاست كه برجام، توافق دوجانبه‌اي نيست و موضع اروپايي‌ها در اين باره بسيار روشن و محكم است و موگريني مخالفتش را با مذاكره مجدد اعلام كرده است. برجام براي اروپا صرفا يك توافق نيست بلكه وضع يكسري از اصول براي حل مسالمت‌آميز مناقشات است. با اين حال، برجام چون دوجانبه نيست و ديگراني هم در آن دخيل هستند، دست ترامپ براي فشار وارد كردن به ايران چندان باز نيست پس نهايت كار او، امنيتي كردن ايران در پرونده مسائل منطقه‌اي است.
ترامپ براي جنگ با ايران طرحي ندارد
مساله موشكي ايران هم در قالب ديپلماسي اجبار قابل تحليل است. من معتقد نيستم كه ترامپ استراتژي مشخصي براي جنگ با ايران دارد، هرچند كه مشاوران او از درگيري با ايران در تنگه هرمز و خليج فارس سخن گفته‌اند. اين در حالي است كه بوش براي جنگ با عراق استراتژي داشت. تيم چني و رامسفلد، سال‌ها در موسسه امريكن اينترپرايز سال‌ها براي سرنگوني صدام كار كرده بودند. ترامپ هرچند ضدايران و ضداسلام است ولي طرحي هم براي جنگ مانند بوش ندارد و اگر جنگي هم حادث شود، حتما اتفاقي و براساس محاسبات غلط يكي از طرفين است.
همتاي ظريف در امريكا فلين است ، نه تيلرسون
در ادامه برنامه، مصطفي زهراني در پاسخ به سوالي درباره آبشخورهاي فكري ترامپ گفت: تفكر ترامپ نشات گرفته از افرادي مانند استيو بنن است كه صاحب يك نشريه بوده يا فردي مانند بيل كريستول است در حالي كه بسياري از افراد دولت بوش را كساني تشكيل دادند كه از موسسه امريكن اينترپرايز آمده بودند و طرح‌هاي امريكن اينترپرايز هم در دولت بوش اجرايي شد. ترامپ برخلاف اوباما، يك فرد دانشگاهي و متفكر نيست بلكه دولت او عمدتا تشكيل شده از تاجرها يا نظاميان. افراد نظامي هم نگرش استراتژيكي ندارند و بيشتر عملياتي فكر مي‌كنند. نظاميان با تفكر استراتژيك، به راحتي تن به جنگ نمي‌دهند ولي افرادي مانند فلين و ماتيس، به اصطلاح كله‌خر هستند. او ادامه داد: گراهام اليسون يك استاد مشهور امريكايي است، سه سال پيش به ايران آمده بود. او از من پرسيد تو چه مي‌كني؟ گفتم در حال نوشتن كتابي براي فهم سياست‌هاي امريكا هستم. او گفت: به چه چيزي دست يافته‌اي؟ گفتم سياست امريكا را از طريق گروه‌هاي فكري و حلقه‌ نخست افراد مي‌توان تحليل كرد. در اعزام مك‌فارلين به ايران، حمله به طبس توسط كارتر، حمله اول و دوم خليج فارس، اين گروه‌هاي فكري نقش‌آفرين هستند. براي تحليل ترامپ بايد ديد سه چهار نفر اول در اطراف ترامپ چه كساني هستند: افرادي مانند استيو بنن، مايكل فلين و دامادش جراد كوشنر. ظريف هم‌اينك همتايي ندارد و در واقع همتاي او، فلين است و نه ركس تيلرسون چون تيلرسون احتمالا وزارت خارجه و بازرگاني تبديل خواهد كرد.
مانع ترامپ، ديوان عالي امريكا است ، نه كنگره
رييس مركز مطالعات در پاسخ به سوال خبرنگار اعتماد مبني بر اينكه ترامپ هيچ جزو ساختار قدرت در امريكا نبوده است. آيا اين ساختار قدرت، مانع اقدامات ترامپ خواهد شد؟ گفت: مانع ترامپ، ديوان عالي امريكا است ، نه كنگره. اگر ديوان عالي امريكا در برابر ترامپ مقاومت نكند، ترامپ تصميماتش را اجرايي خواهد كرد. رييس‌جمهور امريكا براي جنگ، نيازي به مجوز كنگره ندارد. با اين حال، ديوان عالي امريكا مي‌تواند مانع از عملياتي شدن اقدامات ترامپ بشود . همچنين كنگره در مسائل مربوط به ايران، از ترامپ هم تندتر است.
برجام لولوي ساختگي اسراييل و عربستان را كنار زد
خبرنگار «اعتماد» مجددا پرسيد نتانياهو پيش از سفر به لندن از تشكيل ائتلافي با حضور امريكا، اسراييل و بريتانيا سخن گفته بود. چقدر تشكيل اين ائتلاف شدني است؟ رويكرد اسراييل در زمان ترامپ در قبال ايران چگونه است؟ كه زهراني پاسخ داد: ائتلافي شكل نخواهد گرفت. نه اسراييل و نه عربستان، از توان هسته‌اي ايران نگران نبودند. آنها سال‌هاي سال، دشمن بزرگ استراتژيكي به نام ايران را براي امريكا ايجاد كرده بودند ولي امريكا را با اين كار مي‌دوشيدند ولي برجام اين لولوي ساختگي را كنار زد. عربستان و اسراييل ترسيدند كه پس از برجام، ايران و امريكا درخصوص داعش، مبارزه با تروريسم و مسائل منطقه‌اي هم مذاكره كنند و همه توان‌شان را هم پس از برجام بر رويارويي مجدد تهران و واشنگتن متمركز كرده‌اند.
اجماع‌سازي عليه ايران بسيار سخت‌تر از گذشته است
زهراني در پاسخ به سوال ديگر خبرنگار اعتماد مبني بر اينكه آيا با نزديكي روسيه و امريكا، مسكو تهران را به كارت معامله خود با غرب تبديل خواهد كرد؟ هم گفت: دو جناح فكري در روسيه وجود دارد: يوروآسيايي‌ها كه هويت‌گرا هستند و ديگري، مستقل‌ها. پوتين جزو يوروآسيايي‌ها است ولي بخش قدرتمندي از دولت روسيه را هم مستقلان تشكيل مي‌دهند. اگر يوروآسيايي‌ها در دولت روسيه تقويت بشوند، مي‌توان همكاري‌هاي راهبردي نصف و نيمه‌اي داشت وگرنه، مستقل‌ها پشت ايران را خالي خواهند كرد. او در پاسخ به سوال ديگر خبرنگار اعتماد در خصوص مواضع تند ترزا مي عليه ايران و احتمال فاصله گرفتن اين كشور از اتحاديه اروپا و در كنار واشنگتن قرار گرفتن، گفت: مشكل اتحاديه اروپا، آن است كه وزن سياسي ندارد. مهم‌ترين كار حقوقي – سياسي بروكسل، برجام است. لندن از بروكسل جلوتر است ولي اينكه بريتانيا تا چه اندازه بتواند كشورهاي ديگر را عليه ايران با خود همراه كند، بستگي به روند تحولات آينده دارد. نكته مهم اين است كه اجماع‌سازي عليه ايران بسيار سخت‌تر از گذشته است. نكته ژئوپولتيكي مهمي كه وجود دارد، آن است كه اگر لندن و واشنگتن بخواهند وارد چالش بشوند، نمي‌توانند به تنهايي همه مشكلات را حل بكنند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون