• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3744 -
  • ۱۳۹۵ يکشنبه ۲۴ بهمن

گفت‌وگو با آرستگيسان درباره فيلم «كف‌‌دست‌ها»

رستگاري ما در واقعيت نهفته است

بهار سرلك

 

مصاحبه پيش رو را گالينا آنتوشوسكايا سال 1994 در سنت‌پطرزبورگ با آرتور آرستگيسيان ترتيب داده است. اين مصاحبه در نشريه جشنواره فيلم برلين 1994 منتشر شد.

چطور ايده ساخت اين فيلم به ذهن‌تان رسيد؟
فيلم را بين سال‌هاي 1986 تا 1990 در شهر مادري‌ام كيشيناو تصويربرداري كردم. در استوديويي آموزشگاهي در مسكو دو سالي را صرف تدوين و موسيقي‌اش كردم. فيلمبرداري با دوربين 16 ميلي‌متري به من اجازه داد تا از هر فرد تصوير بيشتري بگيرم تا با دوربين 35ميلي‌متري. بعد فيلم‌هاي تدوين شده را به 35ميلي‌متري تغيير دادم؛ روندي كه فكر مي‌كنم زيبايي‌شناختي بخصوصي را كه براي بيان زندگي گدايان مناسب‌تر بود، فراهم كرد.
براي ممكن كردن اين كار، در سكانس‌هاي آخر، در قبرستان يهودي‌ها از رنگ استفاده كردم. در اين قبرستان، گور جديدي حفر نشده است. تصوير مرده‌ها (روي سنگ‌قبرها) ما را مي‌پايند و كلاغ‌هاي مرده روي برف خوابيده‌اند.
آدم‌هايي كه از آنها فيلم گرفتم به من عادت كردند؛ براي آنها مثل يك سگ پوشالي بودم. مي‌توانستم تا آنجايي كه لازم است به آنها نزديك شوم. ماه‌ها به خانه‌ آنها رفت‌وآمد مي‌كردم و آنها همه‌چيز را براي من مي‌گفتند. محتواي فيلم، وقتي با دقت روي آن متمركز مي‌شويد، همه‌چيز را به تصوير يا اثري هنري منتقل كرده است. بنابراين محتواي فيلم خود را قرباني يكي از ويژگي‌هايش كرده است. نور ذاتي خود را تسليم كرده و براي اين كار تمامي اتفاقات را به تصوير انتقال داده است؛ به نور خالص. واقعيت قراردادي است؛ سوژه انتخاب‌هاي ارادي يا ديدن است. در اين واقعيت، رستگاري ما نهفته است. اما زماني كه رستگاري بر ما آشكار مي‌شود، در لحظه‌اي واقعيت ناپديد مي‌شود.
‌ عنوان فيلم «كف‌دست‌ها» است. اين واژه چه معنايي براي شما دارد؟
در كودكي، مدت‌هاي طولاني من را [در خانه] تنها مي‌گذاشتند و اغلب دست‌هاي فرد ناشناخته‌اي را احساس مي‌كردم. اين غريبه‌ها را ابتدا با كف‌دست‌هاي‌شان شناختم، صورتم را نوازش مي‌كردند يا چشم‌هايم را مي‌پوشاندند. وقتي كسي سعي داشت من را آرام كند اين كار را بارها و بارها انجام مي‌دادند. كف‌ دست‌ها من را با مردهايي آشنا كرد و در تاريكي با آنها دوست شدم. اين راز دوران كودكي من است؛ منتظر كمك مي‌ماندم و كمك به صورت كف دست‌هايي عريان به سراغ من مي‌آمد. مثل قصه‌ها كه كف‌دست‌ها راز عشق را در خود نگه مي‌دارند. كف‌دست‌هاي پذيرا به يكباره ترحمي را نشانم دادند و در همان زمان نيز آن را به من عطا كردند. زماني كه كودكي به دنيا مي‌آيد، كف‌دست‌ها آن را به آغوش مي‌كشند. آخرين درخواست فردي كه در حال مرگ است، نوازش دستي است. آغوش‌ را از طريق كف دست‌ها به نمايش مي‌گذارند. عشق مصلوب با كف‌دست‌هايش ما را مي‌بيند. دست‌هاي ما با كف‌شان به سوي بهشت نگاه مي‌كنند و همانطور كه كف‌دست‌مان به بهشت نگاه مي‌كند، به صورت آدم‌ها نگاه مي‌كند. دوست دارم دوربينم به همين شكل ببيند؛ به شكل كف‌دست‌ها. دوست دارم [با دوربينم] آدم‌ها را لمس و نوازش كنم.
‌ فيلم‌تان درباره گدايان است، آدم‌هايي كه رابطه‌شان با جامعه به هم خورده است...
گداياني كه در خيابان ديدم تنها بازتاب اجتماعي آن گدايي است كه به دنبالش بودم، گدايي كه در درون ما زندگي مي‌كند. گداي بيروني از همين روح بيرون مي‌آيد. زندگي گدا به يك قالب و به نوعي عشق بدل شده است. زندگي گدا با حرفه‌اي شروع مي‌شود و به كُره‌اي بدل مي‌شود كه با زندگي يك عاشق مترادف است. زندگي آنهايي كه از نظر معنوي فقير هستند، مقدس است. فيلم نسخه من از فرمان اول قداست است.
اين گداها چيزي جز عشق‌شان ندارند. چون به خاطر اين عشق، آنها نگهبان عشق دگرگون شده هستند. نه به خاطر روابط خوني، بلكه به خاطر تحولي معنوي. آنها نگهبان مرگي تازه هستند. نه مرگ خشونت‌بار، بلكه مرگي آزاديبخش كه همه را رها مي‌كند. محتواي فيلم كه خود را قرباني سوژه‌اش كرده، براي من قالبي از اين مرگ آزاديبخش شد. زندگي گدا هم مشابه همين است. چيزي درون شما زندگي مي‌كند كه چشم‌ها و دل شما را بازمي‌كند.   روزهايي را با اين گدايان سپري كردم كه به خاطر عشق‌شان گدا شده‌اند. آنها داستان‌هاي خود را براي من تعريف كردند. درباره رنج‌هايي كه در نتيجه عشق‌شان كشيدند. آنها از لحظه‌هاي خوشي‌، فقدان و محروميت‌هاي‌شان براي من گفتند. ما درباره اينكه چگونه به بهترين نحو داستان‌هاي آنها را بازگو كنيم حرف زديم و با همديگر تصميم گرفتيم داستان تك تك آنها بايد داستان عشق‌شان باشد. رفته رفته فيلم به مستندي كه شبيه به نقاشي‌هاي فرسكو است، تبديل شد، به زبان تمثيل‌ها و تشبيه‌هاي مذهبي تصويربرداري شد. دسته‌اي از شكوفه‌هاي گل است كه عشق به يكي به ديگري هم سرايت مي‌كند. اين مردان و زنان در وضعيت انتظار براي عشق‌شان به سر مي‌برند. آنها عاشق مانده‌اند؛ عاشق زمان آخرين ديدارشان با معشوقه‌شان.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون