زينب كاظمخواه
مجموعه داستان «از ميان شيشه از ميان مه» نخستين كتاب علي خدايي است كه بيش از دو دهه قبل منتشر شد. اين اثر به عنوان نخستين كتاب او در مجله «مفيد» كه هوشنگ گلشيري ادارهاش ميكرد به چاپ رسيد و پس از آن در «دنياي سخن» منتشر شد. نشر آگاه مسووليت انتشار اين كتاب را در آن زمان عهدهدار شد و بعداز سالها با اضافه شدن سه داستان از سوي نشر چشمه دوباره انتشار يافت. داستانهاي كتاب نوستالژيك و لطيف در فضايي گاه مهآلود ميگذرد. داستانهايي كه انتظار آدمهايش را در بر گرفته و با گذشته پيوندي عميق دارند. خدايي انگار در اين داستانها حرفهاي دلياش را زده است. خاطراتش را از انزلي و آدمهايي كه ديده ورق زده و با نگاهي به گذشته به آنها جان داده است. خدايي داستانهايي اين كتاب را وقتي جوان بوده نوشته است، انگار تكهاي خاطره خودش را در دل داستانها جا كرده است، آدمهايي كه روزگاري او در انزلي، تهران يا اصفهان ديده به داستانهايش آمدهاند. آدمهايي تصوير به جامانده از گذشته را مرور ميكنند و با فلاشبكهاي متعدد و با يك راوي و گاه دو راوي به موازات هم داستان را پيش ميبرد طوري كه گاهي در ميان خاطرات معلوم نيست كه كدام يك دارند روايت ميكنند. يكي از ويژگيهاي داستانهاي خدايي پرداختن به شهر به عنوان الماني مشخص است. خدايي نويسندهاي است كه در خانوادهاي مهاجر بزرگ شده است.
زندگي با مادربزرگ تنهايش خيلي چيزها به او ياد داده است، خودش ميگويد تنها كاري كه كرده شنيدن و خوب ديدن بوده است. حالا سالهاست كه در اصفهان زندگي ميكند و اين شهر و آدمهايش در خيلي از داستانهاي او حضور دارند. او خودش را متعلق شهري نميداند و شهرش همانجايي است كه در آن زندگي ميكند. شهر براي او يك المان مهم است و هر تكه از آن برايش هويت جداگانهاي دارد. سنگفرشهاي خيابانها، درختها، تيرهاي چراغ برق... او از همه اين اجزا لذت ميبرد. بعد از كتاب از ميان شيشه از ميان مه دو كتاب ديگر از اين نويسنده منتشر شد؛ «تمام زمستان مرا گرم كن» و «كتاب آذر». وقتي از او دليل كمكارياش را ميپرسم ميگويد كه دلش ميخواهد زندگي هم بكند. البته يادآور ميشود كه اين روزها كتاب چهارمش به نام «نزديك داستان» ازسوي نشر چشمه منتشر خواهد شد، كتابي كه تاكيد دارد مجموعه داستان نيست فقط نزديك داستان است. اين كتاب قرار است همراه با فايل صوتياش منتشر شود.
اين كتاب پر از نوستالژي است؛ اين موضوع از تجربه زيسته شما ميآيد، در عين حال نوستالژياي كه در اين كتاب وجود دارد نوستالژي همراه با رنج است. معمولا نوستالژي چيزهايي است كه وقتي به خاطر ميآوريد تهش قدري شيريني همراه با حسرت دارد. اين همه نوستالژيك بودن داستانهاي كتاب از كجا ميآيد؟ آيا ميتوانيم بگوييم كه شما آدمي هستيد كه در نوستالژي زندگي ميكنيد يا اينكه در نوشتن به سراغ شما ميآيد؟
اتفاقا در زندگي عادي، آدمي نيستم كه در نوستالژي زندگي كنم، اما به گذشته خيلي احترام ميگذارم. گذشته برايم مثل سكههاي ناب و جواهرات و گوهرهاي درخشان است كه تلاش ميكنم كه آن درخشاني را در آنها پيدا كنم. زندگي كردن در اصفهان، يعني شما در يك شهر تاريخي زندگي ميكنيد وقتي در يك شهر تاريخي زندگي ميكنيد اين موضوع باعث ميشود وقتي در خيابانهايش راه ميرويد به بناها و آن باقيماندههاي از گذشته نگاه كنيد، وقتي نگاهتان طوري باشد كه تلاش كند از وراي اين گرد و خاك به نقش كاشي برسد، طبيعتا تلاش ميكنيد كه زندگي كردن در آن نقش كاشي را هم تجربه كنيد. درباره داستانهايي كه ميگوييد نوستالژي نقش مهمي دارد و اين نوستالژي با رنج همراه است. بايد بگويم كه شخصيتهايي كه در اين داستانها هستند، در موقعيتهايي قرار گرفتهاند كه رو به پايان و افول هستند. حتي بيشتر اين شخصيتها پايان زندگيشان هستند. تك تك اين شخصيتها در دوره كهنسالي زندگي ميكنند. طبيعتا آنها آدمهايي هستند كه از نظر حركت زندگي هم رو به پايان هستند. يادآوري اين آدمها در لحظه حال است و اين به ياد آوردن در زمان اكنون و امروز طبيعتا مقايسهاي را با گذشته برايش همراه دارد. او حالا كهنسال است و اين يادآوري با رنج، پايان و فقدان ميتواند روبهرو شود. همين رنجي كه در داستانها وجود دارد شايد يك دليلاش فراموش شدن است. فراموششدگي شخصيتهاي اين كتاب را در بر ميگيرد و بر رنج آنها دامن ميزند به هر حال فراموش شدن رنجي است كه آدمها ميبرند. در داستان اول، شخصيت به خاطر اينكه امكان رفتن ندارد و نميتواند با شخصيتهاي ديگر داستان همراه شود سر راه گذاشته ميشود. يا در داستان «دو نامه» همهچيزهايي كه اتفاق ميافتد مربوط به دوران سپري شده است.
فضايي كه اين داستانها دارند در فضايي مهآلود، باران و برف ميگذرد. اين فضا بر اندوهناكي داستانها اضافه ميكند. آيا اين فضا هم از پيش فكر شده بود يا در طول داستانها شكل گرفت؟
بهطور مشخص يك داستان دارم كه در آن بارندگي هست. داستان «دو نامه» هم همين طور است. يك داستان هم دريا وجود دارد. من نميدانم اينها هركدام چه معنايي ميتواند براي مخاطب داشته باشد. نميدانم يا نميخواهم بگويم آوردن دريا يعني چه، دوست ندارم اسمي برايش بگذارم. شايد بتوانم بگويم كه دريا، مه يا باران تركيباتي باشند كه خيلي مرسوم نبوده و همين دليل غير مرسوم بودن باعث شده كه فضا غيرمتعارف باشد يا فضايي غير از آنچه در داستانهاي ديگر معمول بوده به نظر بيايد. به هر حال اگر اينها كمكي به داستان و فضاسازي كردهاند كه احساس غم كنيد كاري نبوده كه من بخواهم انجام دهم، اما شايد براي من اين طور باشد احساس كنم كه در مه ناگهان چيزي را درك ميكنيد. شايد اين فضا به شخصيتهاي من كمك ميكند كه چيزهايي را يادآوري كنند.
از سوي ديگر بهشدت فضاهاي اين كتاب براي خواننده تصويري است، گاهي آدم را ياد فيلمهاي اروپاي شرقي مياندازد كه فضاي سرد و مه آلود دارند يا قاب كافهاي در يك بندر مهآلود كه در فيلمها ديدهايم. با خواندن داستانها تصاوير جلوي چشم خواننده جان ميگيرد. هنگام نوشتن، اين قابها جلوي چشم شما هم بوده است؟
من در انزلي زندگي كردهام. داستان «از ميان شيشه از ميان مه» در سال 1364 نوشته شده است؛ يعني موقعي كه 26 سالم بود. بنابراين خيلي بيشتر از فيلمها تاثير گرفتهام، در واقع زندگي كردن در آن محيط روي من تاثيرات زيادي گذاشته است. براي همين نميتوانم بگويم كه فلان فيلم يا فلان قاببندي روي من تاثير گذاشته است. اين تصويرهايي كه در داستانها ارايه شده همه به خاطر زندگيام در آنجا بوده است.
ميگوييد كه اين داستانها در سال 64 نوشته شده دورهاي كه شما جوان بوديد بنابراين نوستالژي به آن معنا برايتان شكل نگرفته بود.
فكر ميكنم كه آنجا زندگي كردن و ديدن آن آدمهاي پير و جوان در دورهاي كه جوان بودم تاثيرات خودش را داشته است. بعدا كه آمدم در شهرهاي ديگر مثل تهران و اصفهان زندگي كردم، شايد اين داستانها يادآوري آنها بود. چيزهايي از آنها در خاطرم مانده شايد آن حس را ايجاد كرده است و وقت نوشتن داشتم به تصويري از گذشته فكر ميكردم؛ نه تصويري نوستالژيك. تصوير من تنها مربوط به گذشته بود؛ اينكه نوستالژيك باشد يا نه، قلم است كه اين كار را ميكند نه من.
شهر در داستانهاي شما بسيار مهم است و به عنوان يك المان مهم در داستانهاي شما حضور دارد؛ شهرهايي مثل تهران، اصفهان، انزلي در داستانهايتان حضور پررنگي دارند. ميتوان گفت كه نگاه به شهر به عنوان يكي از اجزاي داستانيتان خيلي شاخص است. آيا اين نگاه ديگر داشتن به شهر به خاطر زيستن در شهرهاي مختلف است يا اينكه خود را براي جاي مشخصي نميدانيد و شهر را يك المان جدا ميدانيد و با يك نگاه بيروني به آن نگاه ميكنيد؟
به هر حال من براي هيچ شهري نيستم، اما براي همان شهري هستم كه در آن زندگي ميكنم. اين هم بايد بگويم كه زندگي كردن در شهر را به زندگي كردن در طبيعت ترجيح ميدهم. تمام مظاهر شهر روي من و نگاهم تاثير ميگذارد؛ چيزهايي مثل خريد كردن از فروشگاههاي بزرگ، توجه به مواد غذايي، لباس و هر چيز ديگر، استفاده از مظاهر شهري، وسايط نقليه شهر و حتي خوابيدن در جايي كه چراغ سبز و قرمز دارد و در خانه نور ميانداخته، هميشه با من بوده است. بنابراين نميتوانم جايي غير از شهر زندگي كنم. هميشه فكر ميكنم وقتي پيادهروي ميكنم و توي پارك راه ميروم در جنگل سبز خودم راه ميروم. درختهاي كنار خيابان را بخشي از بازي بزرگتري ميبينم كه به من نوع زندگي كردن را ياد ميدهد. با درخت، ماشين، جوي آب، سيمان و... زندگي ميكنم و لذت ميبرم. اگر مرا به شهر ديگري ببريد كه اين مظاهر در آن نباشد، خفه ميشوم. نميتوانم تحمل كنم. فكر ميكنم آدمهايي كه در شهرها تربيت ميشوند رفتارهاي آن شهر را پيدا ميكنند. رفتارهاي يك شهر، با شهر ديگر بسيار متفاوت است و اين رفتارهاي متنوع باعث حركات، نوشتهها و روابط گوناگون ميشود. به نظرم شهرها، روابط امروز را توليد ميكنند. ما در واقع بازگشت به گذشته نداريم؛ زيرا روابط بسيار سادهتر وغيرعاديتر نسبت به شهر ديگر است.
در داستانهاي اين كتاب چيزي كه جلبتوجه ميكند شناخت از مردم ميانه جامعه است. همانطور كه فرويد ميگويد مردم فرادست و فرودست هيچ فشاري رويشان نيست و بيشترين فشار روي مردم ميانه است. به نظر ميرسد كه شما هم شناخت خوبي از مردم ميانه داريد شايد اين شناخت از ميان گشت و گذارهايي باشد كه در ميان مردم داريد.
اين موضوع ميتواند تا حدي صادق باشد، ولي به هر حال نوع كار من و هم سرو كار داشتن با آدمهاي متفاوت باعث اين شناخت ميشود. در محل كارم، با آدمهايي كه بيمار هستند ارتباط دارم و به واسطه جايي كه محل كارم در آنجا قرار گرفته آن آدمها، سطح بالا نيستند. آدمهاي زيادي در زندگي من بودهاند، اما من به بالا و پايين بودن آدمها نگاه نكردهام، فقط آنها را خوب نگاه كردهام.
در اين داستانها به نظر ميرسد كه شناخت خوبي هم از زنها داريد. يعني كارهايي كه يك زن ممكن است در خلوتش انجام دهد را با جزييات شرح دادهايد. حس زنانهاي كه در داستانها جاري است نشان شناخت خوب شما از اين جنس دارد. اين شناخت دقيق از كجا آمده است؟
بزرگ شدن با يك مادربزرگ تنها و دوستاني كه پيش او ميآمدند و قصههايي كه ميگفتند فرصت خوبي را ايجاد كرد كه دقيق بشنوم.
نكته ديگر اين بود كه مادربزرگم هميشه به من ميگفت نگاه كن، دنيا را نگاه كن. من خيلي چيزها را با تماشا كردن به دست آوردم.
پرداختن به يك قشر غيرمعمول در ايران مثل ارامنه و مهاجران چطور برايتان جالب شد؟ ضمن اينكه پرداختن به اين موضوع در ادبيات داستاني ما كم بوده است. آيا توجه به اين قشر به خاطر اين بوده كه خودتان هم مهاجر بودهايد و اينها را بهتر درك ميكرديد؟
من در يك خانواده مهاجر بزرگ شدهام اما خودم مهاجر نبودم. اما زيستن با آنها خيلي زمينه خوبي را براي نوشتن فراهم كرد. فكر ميكردم اگر بخواهم بنويسم موضوع، دم دستم هست. وقتي اين كتاب درآمد خيليها به من گفتند كه تو نخستين كسي هستي كه قصه مهاجران را نوشتهاي. شايد كمتر كسي در ادبيات فارسي به صورت داستاني به اين مساله پرداخته باشد و پرداختن به اين مساله براي تمام كساني كه اين كتاب را ميخواندند جالب است. اتفاقا آن آدمها در كتابهاي بعديام هم زندگي ميكنند و حضور دارند. اين مساله ميتواند ريشه تاريخي پيدا كند، تمام كساني كه اصفهان ميآيند به عنوان گردشگر برايشان جالب است كه بروند آن جاهايي كه در كتاب آمده ببينند. كلسياي ارامنه را ببينند. كاري كه من در اين كتاب كردم اين است كه به زمان معاصر پرداختهام. اينگونه آدمهايي كه الان هستند را تصوير كردهام.
مراوده شما با مردم كوچه و بازار آيا باعث شده روي زبان داستانهايتان تاثير داشته باشد؟
اين كتاب دقيقا زبان مردم كوچه و بازار نيست. اگر دقت كنيد خيلي از آدمهاي اين قصهها شخصيت هستند و زبان خاص خود را دارند. بعضي از آنها حتي فارسي صحبت نميكنند؛ وقتي ميخوانيد لحن شما در جاهايي ممكن است تغيير كند. وقتي صدايشان را ميشنويد ميبينيد كه زبان ديگري دارند.
شما مواد داستاننويسيتان زياد است اما چرا كمتر كتاب چاپ ميكنيد، آيا وسواس داريد؟
نه وسواس ندارم؛ تنبلي است. قرار نيست كه من فقط داستان بنويسم. قرار است هر كاري كه دوست دارم هم انجام دهم. نويسندهاي هستم كه دوست دارم زندگي هم كنم. گاهي اوقات فقط دوست دارم تماشا كنم. البته بگويم كتاب چهارمم هم دارد درميآيد. اين كتاب با فايل صوتي منتشر ميشود، اسمش هست «نزديك داستان». بايد بگويم كه اين اثر مجموعه داستان نيست، بلكه فقط نزديك داستان است.