گفتوگو درباره «فلسفه زيستشناسي در دنياي معاصر»
با عينك فلسفه هم ميتوان زيستشناسي خواند
علي وراميني / اگر زيستشناسي تا قبل از داروين به حيات خود به عنوان يك علم مستقل ادامه ميداد، بعد از او ديگر چنين سرنوشتي نداشت. داروين با ارايه نظريات جديدش نه تنها زيستشناسي را با يك تغيير چارچوبي (پارادايم شيفت) دچار كرد بلكه به واديهايي وارد شد كه تا پيش از او، اين واديها در انحصار الهيات و فلسفه بوده است. اگر در ابتدا بحثهاي زيستشناسي تنها محدود به پرسشهايي از منشأ حيات بود، امروزه زيستشناسي به همراه فلسفه در مباحث اخلاق و رفتارشناسي هم ورود پيدا كرده است. يكي از كتابهايي كه در اين باب نوشته شده است، كتابي است تحت عنوان «در آمدي معاصر بر فلسفه زيستشناسي» كه از مجموعههاي فلسفه معاصر راتلج است. اين كتاب كه توسط آلگزاندر روزنبرگ و دانيل دبليو مك شي تحرير شده، اولين بار در سال 2008 چاپ شده است. اين كتاب به فارسي هم ترجمه شده و توسط انتشارات پيام امروز وارد بازار نشر شده است. با پريسا صادقي مترجم كتاب گفتوگويي در باب فلسفه زيستشناسي داشتهايم كه در ادامه ميخوانيد.
اين كه فيلسوفان نگاه ويژهيي به علم زيستشناسي داشتهاند از زمان ارسطو بوده است. اما فلسفه مضافي با نام فلسفه زيستشناسي از چه زمان مورد توجه قرار گرفت و عمده اين بحث در باب چيست؟
فلسفه زيستشناسي مبحث كاملا نويني است؛ البته اين سخن به اين معنا نيست كه ديدگاههاي فلسفي در مورد زيستشناسي وجود نداشته يا زيستشناسي با فلسفه گره نخورده است. ديدگاههاي فلسفي با علم زيستشناسي پيوند داشتهاند اما از آنجايي كه حتي تا دوران نوين، مرز قاطعي ميان علم و فلسفه وجود نداشته است، اين ديدگاهها منحصرا بهمنزله ديدگاههاي فلسفي شناخته نميشدهاند. نظريههاي ارسطو نيز در باب زيستشناسي، نوعي فلسفه زيستشناسي نيست بلكه او همانند يك زيستشناس تلاش ميكند تا به علم زيستشناسي بپردازد. ارسطو مطالعه بر روي موجودات زنده بهويژه حيوانات را مهمترين اصل در مطالعات نظري خود بر روي طبيعت ميدانست و از همينرو، نتايج پژوهشهاي جانورشناختي او در زمره نخستين پژوهشهاي سازمانيافته و جامع در علم زيستشناسي است. البته ديدگاههاي زيستشناختي ارسطو مبتني بر فلسفه او است اما نتايج مطالعاتش بيش از آنكه شبيه به كارهاي فيلسوفان زيستشناسي باشد شبيه به زيستشناسان است. بنابراين، همانطور كه نويسندگان كتاب فلسفه زيستشناسي معتقد هستند، استقلال زيستشناسي از فلسفه، در پي انتشار كتاب اصل انواع داروين حاصل شد. فلسفه زيستشناسي بيشتر حاصل چالشهايي است كه نظريه داروين به وجود آورد و در اين ميان پرسشهايي براي انسان مطرح شد كه علم زيستشناسي در پاسخگويي به آنها ناتوان بود و در اين ميان، فلسفه زيستشناسي عهدهدار پاسخگويي به آنها شد.
در عنوان كتاب آمده است كه «درآمدي معاصر بر فلسفه ريستشناسي» ذكر درآمدي معاصر به معني تطبيق فلسفه زيستشناسي با مسائل جديد در اين حوزه است؟
قطعا همينطور است. ارتباط زيستشناسي با علم فيزيك، تاثير زيستشناسي بر روي علوم اجتماعي و رفتاري، اخلاق زيستي، سطوح و واحدهاي انتخاب، ژنمحوري و اساسا تمام مباحث زيستجامعهشناسي، مباحث نويني هستند كه امروزه در دستور كار فلاسفه زيستشناسي قرار دارند و در اين كتاب نيز مطرح شدهاند. انتخابِ عنوانِ درآمدي معاصر براي كتاب كاملا مناسب است، زيرا مباحث كتاب در سطح مباحث زمانه داروين باقي نمانده است. براي نمونه، اين پرسش كه آيا انتخاب در سطح گونه، گروه يا ژن رخ ميدهد؟ و آيا زيستشناسي را ميتوان به علوم فيزيكي تقليل داد؟ پرسشهاي متاخري هستند كه البته در اين كتاب به روشني به آنها پرداخته شده است. افزونبراين، داروين اطلاعاتي كه ما امروزه د رباره ژنها داريم را نداشت اما درباره اين مساله كه انتخاب طبيعي بايد در سطحي فراي سطح ارگانيسمهاي منفرد و در سطح گروه عمل كند دچار ترديد بود. از همينرو، فصل ششم كتاب به يكي از بحثبرانگيزترين و نوترين مباحثي اختصاص يافته است كه سطح انتخاب را به ژن تقليل ميدهد. به اعتقاد ژنمحوران، ژن به شكلي انفرادي با يك محيط روبهرو است و آن محيط، يك صفت يا خصيصهيي متناسب با خود را طلب ميكند و همين امر سبب ميشود تا يك صفت سازشي توليد شود. امروزه ژنمحوران با چنين ديدگاهي، خصيصههاي اجتماعي و اخلاقي بارزي چون هوش، تمايل به خشونت، دزدي، خطرپذيري، نقشهاي جنسيتي و غيره را تبيين ميكنند. البته اين ديدگاه موافقان و مخالفاني نيز دارد كه موضع هريك از آنها بهروشني در دو فصل پاياني كتاب تشريح و به نتايج قابل توجهي منجر شده است.
از محاسن اين كتاب اين است كه دو نويسنده آن يكي زيستشناس است و ديگري فيلسوف زيستشناسي. همكاري اين دو باعث ميشود كه نظريه انتخاب طبيعي اولا تبيين شود و دوما نتيجهگيريهاي فلسفي كه از دل اين نظريه بيرون بيايد، مشخص شود. لطفا توضيح مختصري از اين پروژه و نتيجهگيريهاي آن بيان كنيد؟
در فصل آغازين كتاب، بياني ساده و كاملا روشن از نظريه انتخاب طبيعي بر مبناي توارث، تناسب و نياي مشترك ارايه ميشود. در فصل دوم كتاب و پس از ارايه بياني استاندارد از اصل انتخاب طبيعي، اين پرسش مورد بررسي قرار ميگيرد كه آيا زيستشناسي نيز ميتواند همانند فيزيك و شيمي داراي قانون باشد و در نهايت به نتايج قابل توجهي منجر ميشود. يكي از مهمترين مباحث كتاب در فصل سوم كتاب رخ ميدهد و در آن مهمترين انگيزه داروينيسم در تعميم سازوكار سازش به تمام طبيعت به چالش فراخوانده ميشود و مفاهيم مهم و بديل ديگري چون قيد، رانش و احتمال محل بررسي قرار ميگيرند. در واقع، فصول اوليه كتاب به واكاوي ساختار آن اختصاص دارند. فلسفه و زيستشناسي در سه فصل پاياني كتاب پيوند ژرفتري مييابند. نويسندگان كتاب در فصل پنجم بر روي اين پرسش متمركز ميشوند كه اساسا پيشرفت در نظريه انتخاب طبيعي چيست؟ آيا تكامل با پيشرفت همراه است و آيا ميتوان ارتباطي ميان پيشرفت و پيچيدگي يافت؟ اين پرسشها امروزه يكي از مهمترين دغدغههاي فيلسوفان زيستشناسي بهشمار ميرود. البته پرسشهاي مهم ديگري از اين قبيل كه انتخاب در چه سطحي رخ ميدهد؟ آيا انتخاب در سطح گونه رخ ميدهد يا در سطح ژن؟ در دستور كار فلاسفه زيستشناسي قرار دارد. پاسخ به اين پرسشها و ارايه ديدگاههاي گوناگون حول اين مباحث، در فصول پاياني كتاب به نتايج معرفتشناختي و متافيزيكي همپيوندي منجر خواهد شد. براي نمونه، در فصل هفتم كتاب رابطه ميان زيستشناسي و علوم اجتماعي و همچنين زيستشناسي و سرشت انساني روشن خواهد شد. در واقع، نويسندگان در فصل پاياني كتاب به بيان پيوندي ميپردازند كه ميان خصايل و سازشهاي انساني با عملكرد انتخاب طبيعي برقرار است. در مجموع، ورود به مبحث اخلاقي و نظريههاي تكاملي در تبيين رفتارهاي انساني يكي از مهمترين نتايجي است كه اين دو نويسنده در سايه تدوين كتاب فلسفه زيستشناسي دنبال كردهاند.
با توجه به نزديكي زيستشناسي و فلسفه زيستشناسي، به عنوان مثال اگر بخواهيم نظريه انتخاب طبيعي را نقد كنيم بايد به علم زيستشناسي رجوع كنيم يا فلسفه زيستشناسي؟ در واقع سوال اين است كه مرز اين دو كجاست؟ آيا اصلا ميتوان مرزي قايل شد؟ در چه مباحثي علم زيستشناسي ورود پيدا ميكند و در چه مباحثي فلسفه زيستشناسي؟
انتخاب شما بستگي به نوع نقدي دارد كه قصد داريد بر نظريه داروين وارد كنيد. اگر شما قصد داريد كه خود نظريه انتخاب طبيعي را بهمنزله يك زيستشناس نقد كنيد، طبيعي است كه بايد از منظر زيستشناسي وارد شويد. نكته اين جا ست يا به بيان ديگر، رمز بقاي نظريه انتخاب طبيعي اين است كه اگر شما قصد داريد اين نظريه را نقد كنيد بايد نظريه جايگزيني داشته باشيد كه قدرت تبيينكنندگي بهتري داشته باشد. براي نمونه، شما بايد نظريهيي در دست داشته باشيد كه بتواند امر سازش را بهتر از نظريه انتخاب طبيعي تبيين كند و اين تا كنون يكي از بزرگترين مشكلاتي بوده است كه بر سر راه كساني قرار داشته كه قصد داشتهاند نظريه انتخاب طبيعي را بهشكلي علمي نقد كنند. بنابراين اگر شما قصد داريد نقدي بر نظريه انتخاب طبيعي داشته باشيد كه نظريهيي علمي است بايد با اتكا بر زيستشناسي آن را نقد كنيد. اما زماني كه بحث بر سر نتايجي هست كه از نظريه داروين گرفته ميشود كه آن نتايج، محتوايي بيش از خود نظريه داروين دارند و معمولا اين محتوا توسط فلاسفه و شارحان به نظريه انتخاب طبيعي بار ميشود، بايد از منظر فلسفه زيستشناسي وارد شويد. براي نمونه، نظريه داروين لزوما يك نظريه ضد ديني نيست و كسي كه نظريه داروين را با قرائتي ضد ديني مطرح ميكند، چيزي بيش از آن چيزي كه در نظريه هست را به آن بار ميكند؛ حتي اگر آن شخص خود داروين باشد. در اينجا اين محتواها را بايد از منظري فراتر از زيستشناسي نقد كرد. براي نمونه، ميتوان شيوه استدلالهايي كه به برخي نتايج منجر ميشوند را مورد نقد و بررسي قرار داد و نشان داد كه چنين استدلالهايي به چنين نتايجي منجر نميشوند. در واقع مرز دقيق و قاطعي ميان هيچ علمي و فلسفه آن علم وجود ندارد كه پس از آن مرز، ما با قاطعيت اعلام كنيم كه وارد فلسفه آن علم شديم. معمولا اينطور است كه در آن بخشهايي از علوم كه مبهم و يا پيشرو هستند، يك مرز غيرقاطعي ميان آن علم و فلسفهاش ميتوان يافت كه وقتي وارد آن فضا ميشويم، آرام آرام به سمت مباحثي فلسفي حركت ميكنيم. عدم وجود مرز قاطع كه اغلب شامل بخشهاي پيشروي علم ميشود، نه تنها شامل زيستشناسي ميشود بلكه در مورد تمام علوم صادق است. در خصوص بخش آخر پرسش شما بايد گفت، در مباحثي كه ما با حيات و يا ويژگيهايي از حيات كه براي ما پرسشبرانگيز هستند روبهرو هستيم، مانند تناسب و توارث، علم زيستشناسي ورود پيدا ميكند. اما فلسفه زيستشناسي همانطور كه در كتاب فلسفه زيستشناسي نيز به آن اشاره شده است به بسياري از حوزهها وارد شده است كه علم اخلاق يكي از آنها است. آنچه كه فلسفه زيستشناسي را از تمام فلسفههاي علم ديگر متمايز ميسازد، نشان ميدهد كه زيستشناسي چطور ميتواند وارد حوزههايي شود كه به تصور همه، علم راهي به آن ندارد. اخلاق زيستي كه امروزه يكي از مباحث مهم در زيستشناسي است نشان ميدهد كه چطور آموزههاي اخلاقي ميتوانند بنيان زيستشناختي داشته باشند.