به بهانه خداحافظي ابراهيم صادقي از فوتبال
اسطوره نارنجي رنگ وفاداري
خليل سپهر سبحاني
مديرعامل سابق سايپا
راستش فوتبال به اندازهاي به بيان سينماگران، از نماي نزديك و كلوزآپ ديده ميشود كه اغلب علاقهمندان و همراهانش را به نزديك بيني شديد و بيگانگي از نگرش به نماهاي دورتر عادت ميدهد؛ بهشكلي كه فوتباليست دور مانده از نماي اصلي، اغلب ديگر ديده نميشود. اين حس وحشت از «فراموش شدن» نكته فراگير و عامي نيست كه ناظر بيروني بتواند آن را بهراحتي بفهمد و درك كند... بنابراين اگر به عنوان يك مدير ورزشي، بنا داشته باشيد كه اين دست از آسيبها را به قوت تبديل كنيد، لازم است تدابيري بهكار بگيريد كه فوتباليست را قانع كند عملي «جاودان» و ماندگار و قيمتي خلق و آفرينش كند... يادش بخير! زماني كه آرش كوشا، مديرعامل باشگاه سايپا شد، يكي از نخستين اقداماتش برگزاري مراسمي بيسابقه و باشكوه براي تجليل از كاپيتان تيم فوتبال سايپا، ابراهيم صادقي بود. آن ايام، 10 سال حضور مستمر صادقي در تيم سايپا، بهانهاي شده بود تا كوشا، مراسم «نارنجي وفادار» را در تيراژ استاني (البرز) و با انعكاسي ملي برگزار كند... خوب به خاطر دارم مراسم بهاندازهاي با فّر و شكوه برگزار شد، كه برخي از مديران گروه خودروسازي سايپا با رشك و گلايه، تكرار اين دست از مراسمات را براي خود، مطالبه ميكردند! آن زمان وقتي از كوشا پرسيدم كه منظورت از اين كار چيست؟ با جديت خاص خودش، تاكيد ميكرد كه بايد فضيلت «وفاداري» در فوتبال را، به يك «برند» تبديل كنيم... او ميپنداشت كه شرايط تربيتي و فرهنگي حاكم بر فوتبال ملي، مستعد ريزش ارزشها و افول چارچوبهاي رفيع انساني است و اين دست اقدامات، تلاشي نمايشي است براي احياي فضيلتهاي رو به خاموش در ورزش. او بهعلاوه اصرار داشت كه بايد از همين فوتبال، «الگو» شناسايي و معرفي كرد، تا راه جوانترها هموار شود، كه البته به زعم او اين بنيه در ابراهيم صادقي وجود داشت!... سالها بعد زماني كه من مديريت باشگاه سايپا را به دست گرفتم، اتفاقا يكي از اركان تحول تيمي و ارتقاي رنكينگ چند پلهاي تيم در دو دوره مستمر، همين وفاداري بود... در آن زمان بخش بزرگي از مديران گروه خودروسازي سايپا به تداوم فعاليت باشگاه آن هم در شرايط زياندهي ناشي از تحريم معترض بودند. بنابراين مناسب آن ميدانستند كه باشگاه را به فروش برسانند تا اينگونه به زعم خود بار هزينهاي گروه را كم كنند... نيتي كه بهدليل مقاومت اهالي باشگاه و دوستداران ورزش و همچنين نگرانيهاي ناشي از پيامدهاي اجتماعي و رسانهاي آن عملا محقق نشد. ياد دارم خصوصيتر برخي مديران توصيه ميكردند براي ادامه فعاليت، امتياز تيم فوتبال در ليگ برتر را بفروشم و از محل فروش امتياز، مجوز تيم ليگ يكي خريداري و تتمه را خرج اداره باشگاه كنم!... آن روزها با وجود افزايش هزينههاي حرفهاي، از بودجه باشگاه بهشدت كاسته شد و شرايط تازهاي را براي منِ مدير، رقم زد. و درست همان ايام بود كه شاخصههايي چون وفاداري ابراهيم صادقي، همچون ذخيرهاي به كارمن آمد... او نه تنها پذيرفت كه با وجود پيشنهادات مالي وسوسهكننده، دستمزد كمتري از باشگاه دريافت كند، بلكه ديگران را هم براي همراهي متقاعد كرد. آن ايام بياغراق، بخش بزرگي از هويت منسجم، مبارزهجو و پرنشاط تيم سايپا، پژواكي از شخصيت خود ساخته ابراهيم صادقي بود. تيم ابراهيم، براي من فرصتي ساخت تا روند حركت تيمهاي پايه را براساس آن، شكل و جهت دهم و دورنماي حركتي، براي ردههاي نورسيده و در حال شكلگيري، ترسيم كنم. همين منطق سبب شد تا «قريب به نيمي از نفرات تيمهاي پايه كشور» در آن سالها، نوعا از ميان نونهالان و نوجوانان و جوانان نارنجيپوش باشند و شش ـ هفت نفر از بزرگانشان هم در زمره ملي پوشان قرار گيرند... در «سايپاي مهد كودك» ـ عنواني كه آن ايام به طعن از سوي رقبا به خاطر حضور پرشمار بازيكنان كم سن و سال در اين تيم به آن داده شد ـ ابراهيم نقش برادر بزرگي را داشت كه بدون ديده شدن، انگيزه و انرژي و اعتماد را القا ميكرد. بامزه آنكه در زمانهاي كه در كشاكش رقابت براي آسيايي شدن، براي اداره مالي باشگاه، راهي جز فروش ستارگان و بازيكنان كليدي برايم باقي نمانده بود، پيش از همه اين ابراهيم صادقي بود كه دست به جيب شده بود تا با كمك به شماري از هم تيميهاي آسيبپذيرتر خود، آنان را از نگراني اوليه مالي، به درآورد!... با خود ميانديشم كه آيا نفراتي كه بعد از ابراهيم، بازوبند اين اسطوره را به بازو ميبندند، به اندازه او، به دستگيري زمين خوردگان و كمك به اعتلاي جامعه ورزشي، اهتمام خواهند داشت! اميد كه اينچنين باشد!