• 1404 سه‌شنبه 25 آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 3801 -
  • 1396 دوشنبه 18 ارديبهشت

همايش ملي دولت و مردم در تاريخ ايران

دولت فعال و جامعه منفعل

محسن آزموده

ماجراي دولت و مردم در ايران قصه‌اي پر طول و تفصيل و همواره بحث برانگيز بوده و هست. تعريف دولت چيست؟ بر كدام مباني تعريف مي‌شود؟ ماهيتش چيست؟ ضرورتش را چگونه تعريف مي‌كنيم؟ مردم به چه كساني اطلاق مي‌شود؟ نسبت اين مردم با آن دولت كدام است؟ به لحاظ تاريخي اين رابطه چگونه اتفاق افتاده است؟ آيا چنان كه برخي پژوهشگران مي‌گويند، شكافي ميان اين دو بوده يا خير؟ اين‌ها و ده‌ها پرسش مشابه و پيچيده ديگر قرن‌هاست كه ذهن فيلسوفان و متكلمان و فقيهان و انديشمندان و مورخان را به خود مشغول داشته است و در سده‌هاي اخير با ورود ايران به گردونه تجدد اين مسائل پيچيده‌تر نيز شده است. در همايش ملي دولت و مردم در تاريخ ايران كه در پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي با همكاري انجمن ايراني تاريخ برگزار شد نيز بخشي از اين پرسش‌ها مطرح شد. در نشست نخست اين همايش سه تن از استادان علوم سياسي به طرح برخي مباحث نظري مناسبات دولت و مردم در تاريخ ايران پرداختند. مقصود فراستخواه در بحث خود به كنشگراني پرداخت كه ادوار سه‌گانه‌اي از تاريخ ايران به خلق الگوهايي پرداختند براي ايجاد فضا يا فعاليت در حد فاصل دولت و جامعه. احمد گل محمدي از ديدگاهي نظري به مقايسه تعريف و ضرورت دولت در دو متن يعني قانون اساسي مشروطه و قانون اساسي جمهوري اسلامي پرداخت و حاتم قادري با بيان ويژگي‌هايي ساختاري و تاريخي كوشيد ماهيت مناسبات دولت و مردم را توضيح دهد و راه برون شد را به زعم خودش ترسيم كند.

 

كنش‌هاي فرصت ساز تاريخ ايران در نقطه‌هاي مرزي دولت و جامعه

مقصود فراستخواه

عضو هيات علمي موسسه پژوهش و برنامه‌ريزي آموزش عالي

مقصود فراستخواه بحث خود شكاف دولت و ملت را مانع نهادينه شدن ملت- دولت در ايران خواند و برخي از علل آن را پراكندگي سرزمين، صعوبت مسير تاريخي ما، تاريخ پر حادثه، موقعيت و جغرافياي سياسي و ژئوپلتيك، آب سالار بودن و نفت سالار بودن دولت و تكيه‌اش بر منابع خام و بي نيازي از ماليات مردم و استقلالش از مردم خواند و گفت: مساله اصلي در جامعه ما اين است كه فضاهاي ميان دولت و جامعه نداشته‌ايم. يعني نهادها و ساختارها و فضاهاي واسط و ميانجي ميان دولت و مردم نمي‌توانست توسعه يابد. اين علل متفاوتي دارد كه من در اين جا بر بحث آدم‌هاي مرزي تاكيد دارم. آدم‌هاي مرزي كه در مرزهاي ميان دولت و مردم كوشش مي‌كردند، كنشگراني كه خلاق بودند و ابتكاراتي در نقطه‌هاي مرزي دولت و جامعه در وضعيت پروبلماتيك شكاف دولت و جامعه داشتند.

كنشگران مرزي
فراستخواه در ادامه با اشاره به بحث عامليت و ساختار گفت: فرض بحث من اين است كه هر چه جامعه داراي زيرساخت‌هاي اجتماعي توسعه‌يافته و جاافتاده نباشد، يعني هر چه ساختار در يك جامعه ضعيف‌تر باشد، كنشگري و عامليت اهميت پيدا مي‌كند. اگر جامعه كلاسيك اروپايي را با جامعه ايران مقايسه كنيد، در مي‌يابيد كه در آن جامعه رابطه بين ساختار و عامل متفاوت مي‌شود.
در آن جامعه هوش كنشگران در ساختار نهادينه شده و ساختار هوشمند است. اما در جوامعي كه هنوز هوش كنشگران سيستم نشده و نهادهاي عقلاني كمتر توسعه يافته، هوش افراد و خلاقيت‌هاي فردي اهميت مي‌يابد و تعيين كننده است. يعني در اين جامعه كنش‌هاي ظرفيت ساز و فرصت ساز و رابطه ساز و راه اندازنده و نهادساز و جريان‌ساز اهميت مي‌يابد. در وضعيت شكاف دولت و جامعه كه فضاهاي ميانجي وجود ندارد، كنش‌هاي آدم‌هاي مرزي اهميت مي‌يابد.
فراستخواه با اشاره به اينكه براي نشان دادن ادعايش از روش استقراي تاريخي بهره گرفته، تاكيد كرد كه بر سه دوره نخست دوره ناصري و عهد مظفري، دوم دوره پهلوي اول و دوم و سوم انقلاب اسلامي متمركز شده و كنشگران مرزي در اين سه دوره را سنخ‌شناسي (typology) كرده است. وي گفت: كلان الگوي دوره ناصري و عهد مظفري، استبداد منور است. كلان الگوي دوره دوم يعني پهلوي نوسازي دولتي است و كلان الگوي دوره انقلاب اسلامي، اسلامي سازي دولتي است. نكته جالب توجه اينكه در استبداد منور شاهد نوعي پارادوكس هستيم و نوسازي دوران پهلوي به دولت اختصاص يافته است و در نهايت نيز ناكارآمد شد، يعني نوعي از مدرنيزاسيون كه در آن تجربه مدرنيته ضعيف ماند و مخاطراتي چون فساد، وابستگي، اقتدارگرايي و. . . در آن وجود داشت. در كلان الگوي سوم هم پارادوكس‌هايي وجود داشت.

دوران ناصري و مظفري
وي در ادامه به دوره ناصري و عهد مظفري پرداخت و گفت: در اين دوره 6 الگو (model) براي فعاليت‌هاي كنشگران مرزي در مرز ميان دولت و جامعه وجود داشت. نخست الگوي عباس ميرزا و قائم‌مقام كه تماس ايرانيان با نظام نوين علمي و فني جهان ايجاد شد. الگوي دوم اميركبير است كه اصلاحات دولتي اقتدارگرا و درون‌گراست، مثل وقايع اتفاقيه و دارالفنون و... الگوي سوم ميرزا حسين مشيرالدوله سپهسالار است كه اصلاحات دولتي ليبرالي برون‌گرا بود، در اين الگو مطبوعات توسعه يافت و دادگستري و مجلس مصلحتخانه در كنار دولت به وجود آمد و اولين كوشش‌هاي دولت‌سازي در ايران پديد آمد.
الگوي چهارم امين‌الدوله است كه در آن نوعي ظرفيت‌سازي غيردولتي رخ داد، مثل ايجاد انجمن معارف يا اقدامات رشديه در جنبش آموزشي كشور كه ذيل فعاليت‌هاي مرزي الگوي امين‌الدوله ممكن شد، كتابچه قانون هم در اين الگو پديد آمد. پنجمي الگوي خانداني بود. در ايران متاسفانه در غياب طبقات قوي، خاندان‌ها نقش‌آفريني مي‌كنند. يكي از آنها خاندان مشيرالدوله، يعني ميرزا نصرالله مشيرالدوله و پسرانش به ويژه حسن و حسين است، يعني مشيرالملك و موتمن‌الملك كه از اقدامات ايشان مدرسه سياسي درآمد و منشأ اتفاقات زيادي رخ داد. الگوي ششم نيز مشروطه خواهي بود، مشروطه خواهي در نقاط مرزي جنبش اجتماعي و اصلاح‌طلبي در درون دولت پديد آمد و نتيجه آن تغيير ساختار سياسي ايران بود. در آن برادران پيرنيا، برادران مهدي‌قلي و مرتضي‌قلي مخبرالسلطنه و صنيع‌الدوله و احتشام‌السلطنه نقش‌آفريني كردند.

پهلوي اول و دوم
فراستخواه در ادامه به الگوهاي كنشگري عاملان مرزي در دوره دوم پهلوي پرداخت و گفت: در اين دوره نيز 9 الگوي استقرايي از درون شواهد تاريخي ايران قابل تفكيك است. الگوي اول در دوره پهلوي اول مدرسه سازي است كه از يحيي دولت‌آبادي و ابوالحسن فروغي تا كساني چون احمد بدر و شيباني و... دربرمي‌گيرد. ايشان ادامه مدرسه سياسي را از دهه 1290 آغاز كردند و به دارالمعلمين و مدرسه صنايع مستظرفه كمال‌الملك، مدرسه موسيقي علينقي وزيري منجر شد.
در اين الگو به طور كلي فعاليت به اينكه آگاهي در جامعه از طريق مدرسه‌سازي رخ دهد. الگوي دوم ساخته شدن دانشگاه است كه از دل آن دانشگاه تهران پديد آمد، آدم‌هاي مرزي آن عيسي صديق و علي‌اكبر سياسي و علي‌اصغر حكمت و. . . هستند. در اين الگو نشان مي‌دهيم كه چطور علي‌اكبر سياسي استقلال دانشگاه را به تجربه رساند، يعني او از 1321 تا 1333 رييس منتخب خود دانشگاه است.
همچنين جامعه ليسانسيه‌ها به عنوان اولين نهاد تخصصي حرفه‌اي دانشگاهيان ذيل اين الگو پديد آمد و نهادينه شد و قانون و اساسنامه يافت و منشأ بسياري كارها شد. مدل سوم دولت‌سازي است كه از محمدعلي فروغي تا قوام و علا ادامه مي‌يابد. از دل اين الگو سازمان برنامه و برنامه‌هاي توسعه در آمد كه نهاد هستند. الگوي چهارم ملت‌سازي است كه قهرمانش مصدق بود، مصدق كوشيد مفهوم ملت را بسازد و مي‌خواست از اين طريق شكاف دولت و ملت را از ميان ببرد. در اين الگو شركت ملي نفت و جبهه ملي به مثابه نهادهاي ملي پديد آمد.
فراستخواه الگوي پنجم در دوره پهلوي را ساخته شدن كنش علمي خواند كه قهرمانش غلامحسين صديقي بود و گفت: موسسه مطالعات و تحقيقات اجتماعي در دانشگاه تهران ذيل اين الگو در سال 1337 پديد آمد كه به موسسه مصدقي مشهور بود. از رشيد ياسمي تا غلامحسين صديقي الگوي جديد فعاليت ساختند. مشكل ما اين است كه الگوهايي براي رفع فاصله ميان دولت و مردم نداريم و اين الگوها براي رفع و رجوع آن پديد آمدند. در اين الگو بايد از مجيد تهرانيان نيز ياد كرد؛ كسي كه در اين حوزه آينده‌پژوهي كرد و آن را نهادي كرد.
الگوي ششم ساخته شدن زن ايراني به عنوان يك موجوديت جديد بود كه كنشگران مرزي‌اش هاجر تربيت و صديقه دولت‌آبادي و بدرالملوك و پروين اعتصامي و مهرانگيز منوچهريان و شمس‌الملك مصاحب (خواهر غلامحسين مصاحب) بودند. ايشان اولين دانش‌آموختگان دختر دانشسرا و بعد دانشگاه تهران بودند كه از سناتوري تا وزارت حضور داشتند و در جامعه مدني نيز حضور داشتند. ايشان با نهادهايي چون كانون بانوان (1314)، مجله زن روز، انجمن بانوان فرهنگي و. . . فضاهاي ميان دولت و جامعه را توسعه دادند. الگوي هفتم ساخته شدن كودك ايراني بود كه پيش از آن نبود. قبل از آن طفل و سبايا بود، اما كودك ايراني نبود. محمدباقر هوشيار و آذر رهنما و توران ميرهادي و ليلي آهي با اقداماتي چون راه انداختن مجله «سپيده فردا» و ايجاد شوراي كتاب كودك و كانون پرورش به تولد كودك ايراني ياري رساندند. اين اقدامات به توسعه ايران ياري رساند. الگوي هشتم نيز اصلاحات دولتي بود كه اميني و ديگران كنشگران مرزي آن بودند و از دل آن برنامه‌هاي اصلاحات ارضي و ترويج روستايي و سپاه دانش در آمد. در نهايت و نهم الگوي اصلاحات آكادميك و توسعه اجتماعي در ايران بود كه قهرمانش مجيد رهنما بود و از سال 1346 تا 1351 تلاش كرد آموزش براي انسان را در اين سرزمين مطرح كند و طرح‌هاي عمراني در الشتر و ديگر جاها پيش گرفت.

دوران انقلاب اسلامي
فراستخواه سپس به الگوهاي كنشگران مرزي در دوره انقلاب اسلامي پرداخت و گفت: اين دوره 5 الگو وجود دارد. نخست الگوهاي ليبرال مذهبي كه قهرمانش مهدي بازرگان است و دوم الگوي تكنوكرات مذهبي است كه قهرمانش اكبر هاشمي‌رفسنجاني بود. البته ايشان در مركز دولت بود و بعد به تدريج به حواشي دولت رفت. الگوي سوم روشنفكري ديني بود.
مثلا سروش كه اول در ستاد انقلاب فرهنگي بود؛ به تدريج به حاشيه رفت و در نقطه‌هاي تماس دولت و جامعه حركت كرد. سوم الگوي شهرداري بود؛ اين الگو مي‌گويد در كنار اسلامي‌سازي شهر مي‌خواهم؛ كنشگران آن كرباسچي و ديگران بودند. الگوي بعدي اصلاح‌طلبي دولتي است كه بعد از انقلاب الگوي بزرگي شد و رييس دولت اصلاحات در مركز قهرمان آن بود، اگرچه در اطراف آن ديگران نيز فعاليت مي‌كردند. البته در انقلاب اسلامي شاهد اين بوديم كه در كنار الگوهاي انسان‌هاي مرزي دولت و جامعه، خرده‌مدل‌ها يا خرده الگوهايي نيز پديد آمد. همچنين در اين دوره الگوهاي تركيبي پديد آمد. الگوي پنجم در اين دوره كه الان جريان دارد، الگوي ديپلمات-مذهبي است كه تركيبي است. اين الگو در همين انتخابات هم وجود دارد. اين الگو ساخته شده است. آدم‌هاي مرزي الگويي ساختند كه آدمي هست كه مي‌خواهد ديپلماسي كند. اين از فعاليت‌هاي مرزي ايجاد شده و مي‌خواهد پروتكل‌هاي ديپلماتيك ايجاد كند. البته اين الگوها نيازمند نقد و بررسي هستند.

توليد فضا به جاي صرف فعاليت
فراستخواه در پايان گفت: مزيت اين الگوها تنوع آن است و نشان مي‌دهد كه جامعه ايران براي ماندن و پر كردن شكاف دولت و ملت الگوسازي مي‌كند. اما مشكل و نقيصه آن اين است كه از دل شكاف دولت و مردم دو شكاف ديگر پديد آمد. نخست شكاف نخبگان و مردم است كه تراژيك است، دوم تعارض ميان خود نخبگان است كه پاره‌تو و ديگران به آن اشاره كرده‌اند. مشكل اين است كه آدم‌هاي مرزي بيشتر از آنكه فضاهاي زيست‌پذير توليد كنند، فعاليت ايجاد مي‌كردند. يعني به جاي نهادهاي ميانجي خودگران، فعاليت مي‌كردند.
در نتيجه دولت فعال و جامعه منفعل همچنان باقي مي‌ماند. آدم‌هاي مرزي مي‌كوشيدند با فعاليت نقبي ميان دولت و جامعه بزنند، اما دولت چند فعال به وجود مي‌آمد و جامعه همچنان منفعل، موسمي و كوتاه‌مدت است.
موفق‌ترين آدم‌هاي مرزي در اين تاريخ كساني بودند كه از توليد فعاليت فراتر مي‌رفتند و توليد فضا (space) و حوزه (sphere) و ساختار (structure) و نهاد (institution) مي‌كردند، يعني جامعه مدني را توانمندسازي مي‌كردند تا جامعه مدني خودگران و اجتماعات محلي و شهري خودگران پديد آيد و ظرفيت‌هاي سازمان‌يابي اجتماعي مي‌كردند. بنابراين موفق‌ترين كنشگران مرزي كساني بودند كه اجتماعات يادگيري را در خود جامعه تا حدي كه مي‌توانستند تسهيل كنند تا جامعه خودش بيدار و فعال شود و ظرفيت سازي در آن صورت بگيرد. همچنين آنها آدم‌هاي مرزي كنار دولت نبودند، بلكه آدم‌هاي مرزي كنار جنبش‌هاي اجتماعي نيز بودند و با ظرفيت‌هاي پتانسيلي خود جامعه تعامل مي‌كردند.

 

نقد مفهوم بندي نظريه دولت در قانون اساسي

احمد گل‌محمدي

استاد علوم سياسي دانشگاه علامه طباطبايي

احمد گل‌محمدي بحث خود را هم‌سنجي مفهوم دولت در قانون اساسي جمهوري اسلامي و مفهوم دولت در قانون اساسي مشروطه خواند و گفت: هدف آن است كه نشان دهم چطور در اين دو متن به دو پرسش بنيادي پاسخ داده شده است. نخست پرسش از چيستي دولت و دوم پرسش از اهميت آن. اهميت اين پرسش‌ها نيز به مساله دولت به عنوان نهاد نهادها باز مي‌گردد. در قانون اساسي مشروطه دولت به واسطه مفهوم امر سياسي در قالب مفاهيمي چون قوه، قوا، اعمال قوه، قواي حاكم و... تعريف مي‌شود. اين مفاهيم در فرهنگ فارسي بر قدرت به معناي قدرت سياسي يعني توانايي انجام كار يا ايجاد تاثير دلالت دارد. در متن اين قانون مفهوم دولت و حكومت با اين مفاهيم همنشين شده و مي‌توان اينگونه استنباط كرد كه دولت را نهاد متولي ساماندهي اعمال قدرت سياسي مي‌داند. اما اين قانون اساسي در پاسخ به پرسش دوم يعني چرايي اهميت دولت، دولت را به عنوان ضامن بقاي زندگي اجتماعي تعريف مي‌كند و دولت از طريق تعريف قواعد كنش و تضمين پايبندي به آنها اين مهم را انجام مي‌دهد.
گل‌محمدي تاكيد كرد: اين پاسخ‌ها به دو پرسش مذكور، دو شأن را براي دولت مشروعيت مي‌دهد، نخست دولت به مثابه نهاد در كنار ساير نهادها كه امور مختلف زندگي اجتماعي ساماندهي مي‌كند. اين به معناي تخصصي شدن نهادي است كه با اعمال زور سر و كار دارد و زندگي سياسي را سامان مي‌دهد و آن را از طريق انحصاري كردن اعمال زور صورت مي‌دهد. شأن دوم دولت به مثابه نهاد نهادها است. يعني از طريق آن نوع پاسخ به پرسش از اهميت دولت، دولت نهاد نهادها مي‌شود. يعني دولت بر بالاي نهادها قرار مي‌گيرد. زيرا اگر اين ويژگي نباشد، كارويژه اول را نمي‌تواند صورت دهد. يعني دولت نظارت مي‌كند تا قواعدي كه تعريف شده و دولت بر آنها مهر تاييد گذاشته، رعايت شود. يعني دولت نبايد اجازه دهد مردم به هم زور بگويند. در اين تعريف دولت مثلا بر اقتصاد و فرهنگ نظارت مي‌كند، اما در آنها دخالت مستقيم نمي‌كند، يعني كار اقتصادي و فرهنگي نمي‌كند.

چيستي و چرايي دولت در قانون اساسي
جمهوري اسلامي
گل‌محمدي در ادامه به قانون اساسي جمهوري اسلامي پرداخت و گفت: در اين قانون ماهيت دولت تقريبا مشابه قانون اساسي مشروطه است، يعني واژه دولت و حكومت و مفهوم تازه نظام، همنشين با مفاهيم قوه، قوا، اعمال قوا و... است، اما در آن اكراهي از همنشيني مفهوم دولت با زور و قدرت را مي‌بينيم. اما نكته مهم‌تر پاسخ به پرسش از اهميت دولت است. اين پاسخ خيلي متفاوت از پاسخ قانون اساسي مشروطه است. اين جا دولت اساسا به عنوان ضامن بقاي زندگي اجتماعي تعريف نمي‌شود.
در اصل سوم قانون اساسي جمهوري اسلامي مفاهيمي چون فضيلت، اخلاق، عدالت، خودكفايي و برادري اسلامي و... شأن بالايي دارند، يعني در هم‌سنجي اين دو متن اگر در قانون اساسي مشروطه كار دولت نظارت و جلوگيري از زورگويي از طريق تعريف قواعد و تضمين پايبندي به آن است، اين جا اين كارويژه محلي از اعراب ندارد. در نتيجه اين شكل پاسخ از پرسش اهميت دولت، دو شأن دولت يعني دولت به مثابه نهاد و دولت به مثابه نهاد نهادها را مخدوش مي‌كند. بر عكس و متفاوت از قانون اساسي مشروطه، در اين قانون با تقبيح نهادهاي ديگر مثل اقتصاد و علم، دولت به جاي اينكه كار سياسي بكند، به مثابه يك نهاد همه‌دان و همه‌توان وارد عرصه اقتصاد و علم و... مي‌شود كه تبعاتش را هم در حوزه اقتصاد و هم در حوزه علم مي‌بينيم.

 

پارمنيدسيسم: فهم دولت در ايران

حاتم قادري

استاد علوم سياسي دانشگاه علامه طباطبايي

حاتم قادري بحث خود را يك طرح پيشنهادي خواند و گفت: در ايران مدتي است كه اين تلاش شروع شده فلسفه‌اي براي ماهيت و وضعيت دولت به دست دهند. در همين راستا پيشنهادي دارم. البته در بلنداي تاريخ ايران نمي‌توان همه امور را در يك يا دو محور تجميع كرد. جايي كه مي‌خواهيم يك يا دو محور را برجسته كنيم، بايد تساهل و تسامح لازم را به خرج دهيم.
وي در ادامه با اشاره به فصل مفتش بزرگ از رمان برادران كارامازوف يكي از چند اثر برجسته فئودور داستايفسكي گفت: داستان مفتش بزرگ در اين كتاب اهميتي كليدي دارد و مي‌توان همپاي نظريات سياسي از آن گفت‌وگو كرد. در اين حكايت گفته مي‌شود كه مسيح به عالم انساني و ميان مردم بازگشته و شاهد شرايط مطلوبش نيست. كسي كه در راس قرار دارد، مفتش بزرگ است، كسي كه بر همه امور تسلط دارد. مسيح مي‌خواهد از آزادي و عواطف انساني و تحولات سخن بگويد و تبديل وضعيت متصلب به يك وضعيت آزادانه مد نظر اوست، اما مفتش بزرگ مي‌گويد كار مسيح تمام شده و آنچه وجود دارد، كارويژه‌اي است كه آنها انجام مي‌دهند، يعني هدايت و به طور كلي شباني مردم. اين نزاعي است كه ميان مفتش بزرگ و مسيح صورت مي‌گيرد.

انديشه پارمنيدسي
وي گفت: من با داستايوفسكي موافق نيستم كه مسيح مي‌تواند به مردم آزادي بدهد. يعني مدعاي او آزادي در عصر مدرن نيست. او مثل كوه آتش‌فشاني گدازه‌هايي را پراكنده كرده اما اين گدازه‌ها در طول تاريخ سرد مي‌شود و به ساختار بدل مي‌شود و به وضعيتي منجر مي‌شود كه از دل آن نمي‌توان تغييرات اساسي ايجاد كرد. از اين بحث مي‌خواهم به بحث پارمنيدس اشاره كنم. پارمنيدس يكي از فيلسوفان برجسته پيشاسقراطي است كه جدال او با هراكليتوس ديگر فيلسوف برجسته پيشاسقراطي مشهور است. بسياري از گزاره‌هاي فلسفي متاثر از يكي از اين دو يا تركيبي از ديدگاه‌هاي اين دو است. به عقيده من عمده متفكران كلاسيك پارمنيدسي مي‌انديشند.
قادري در تشريح لب لباب ديدگاه‌هاي پارمنيدس و هراكليتوس گفت: بناي پارمنيدس بر اين است كه جهان از نوعي ثبات برخوردار است و آنچه توام با دگرديسي است، اهميتي ندارد و آنچه مي‌ماند، نقش‌هاي كافي و وافي هست كه براي هميشه طراحي شده و براي هميشه بشر بايد آن را طراحي كند و بر اساس آن زندگي كند و جامعه خودش را اداره كند. هراكليتوس عكس پارمنيدس مي‌انديشد. يعني بر سيلان و شناور بودن و شدن تاكيد مي‌كند.  قادري گفت: افلاطون رساله‌اي به نام پارمنيدس دارد و در فلسفه سياسي، پارمنيدسي مي‌انديشد، يعني ايجاد يك كلوني يا يوتوپيا كه در آن همه‌چيز در جاي خودش قرار گرفته و يك نيروي فائقه نيز آنجاست كه مي‌تواند فيلسوف شاه باشد. پارمنيدس از طرحي دفاع مي‌كند كه ماندني است. بسياري از فيلسوفان به ويژه فيلسوفان كلاسيك پارمنيدسي مي‌انديشند، البته رگه‌هاي هراكليتوسي هم در ايشان ديده مي‌شود. شايد برخي از فيلسوفان مدرن هستند كه مقداري به هراكليتوس نزديك مي‌شوند. شايد بتوان ماركس را هراكليتوسي خواند، به شرط آنكه زيربنا را متصلب در نظر نگيريم. اگر فلسفه پارمنيدس را در كنار روايتي كه از داستايوفسكي ارايه كردم، قرار دهيم، آنگاه مي‌توان گفت مفتش بزرگ همان كاري را مي‌كند كه پارمنيدس انجام مي‌دهد. يعني آن چيزهايي كه دگرديسي است و قرار است تغييرات ايجاد كنند، اندك هستند.

تاريخ پارمنيدسي
قادري در ادامه به تاريخ دولت در ايران اشاره كرد و گفت: تصور من اين است كه در طول تاريخ ما پارمنيدسي انديشيديم و زندگي كرديم يا به تعبيري مفتشانه انديشيديم و زندگي كرديم و هنوز هم فكر مي‌كنيم بايد اينچنين زندگي كنيم. البته من قبول دارم كه نمي‌توان جامعه بدون حكومت داشت و نظم و انتظام و اداره امور مهم است. من به آنارشيسم سياسي به جهت تحققش اعتقاد ندارم. اما معتقدم مفتش‌ها بايد حتي‌المقدور انساني و محدود شوند، يعني با قدرت متقابل مهار شوند. در طول تاريخ ايران گويي مفتشان نقشه‌هاي اداره جامعه را در اختيار دارند و كارشان انذار و تهديد آسماني است. بسياري از جوامع انساني در اين زمينه با ما اشتراك دارند. اما ما يكي از جوامع خاص هستيم. وقتي به دعاوي اصلي نظام‌هاي سياسي در طول تاريخ ايران بنگريد، نگرشي پارمنيدسي- مفتشي را مي‌بينيد و از اين حيث در قبل و بعد از ورود اسلام به ايران بر يك پاشنه مي‌چرخد. يعني قايل شدن به يك منظومه و راهكار جهاني كه در اختيار آدم‌هاي خاصي است و ما بايد از آن تبعيت كنيم و اين منظومه‌ها نبايد تغيير كند. در حالي كه آزادي به معناي پذيرش امكانات يا احتمالاتي است كه ممكن است بسياري از چيزها را تغيير دهد. اما پارمنيدس يا نظام افلاطوني در پي اين است كه امكانات و تغييرات و احتمالات را به حداقل خودش برساند، يعني تثبيتي در زمين متناظر با تثبيت آسمان به وجود آورد. در عموم دولت‌هاي ما در طول تاريخ نيز اين وضعيت بوده است.

فراروي از انديشه پارمنيدسي
قادري سپس به برخي استثنائات در طول تاريخ ايران براي فراروي از اين وضعيت پارمنيدسي اشاره كرد و گفت: يكي از اين موارد دوران مشروطه است.
در اين دوران مطابق آن چه حداقل در قانون اساسي به چشم مي‌خورد، به نظر مي‌رسد ما به اين سمت حركت مي‌كرديم كه نظام مفتشي مان را با پذيرش امكانات و احتمالاتي كه هر كدام مي‌تواند وضعيت متفاوتي را براي ما رقم بزند، تعديل كنيم. در حالي كه بعدا به وضعيت پارمنيدسي بازگشتيم كه براي ما نهادينه بود. البته به نظر من ما برون‌شدي نسبت به وضعيت پارمنيدسي خواهيم داشت و تغييري در اوضاع صورت خواهد گرفت، اما بسيار سخت و طولاني است. ما در طول تاريخ عمدتا وضعيت پارمنيدسي را داشتيم.

امكان برون شد هست
قادري در پايان گفت: هيات‌هاي حاكمه در طول تاريخ ايران اگر از استثنائات بگذريم، از توان و كارآمدي و انديشه‌ورزي نسبتا نازل‌تري نسبت به اقشار متوسط و شهري ما برخوردار بوده‌اند. اين در طول قرون چهارم و پنجم هجري كه عصر طلايي ما بود، صدق مي‌كند، اين امر به ويژه در دوران انحطاط بعدي ما نيز صادق است. در 300-200 سال اخير نيز وضعيت به همين منوال بوده است. به تدريج بوده كه بخش‌ها يا پاره‌هايي از هيات حاكمه ما توانسته‌اند قد و قامت يا اندازه‌اي از وضعيت متوسط جامعه در نحله‌هاي شهري فراتر باشند. شايد اين وضعيت اندكي تا پيش از آنكه قدرت رضاخان تثبيت شود، رخ داده باشد يا اندكي از هيات حاكمه در فاصله بين سقوط رضاشاه و روي كار آمدن پهلوي دوم اين وضعيت را داشته‌اند. عموما هيات حاكمه‌هاي ما كساني بودند كه از فرهنگ و مدنيت و اسلوب و آداب به مراتب نازل‌تري برخوردار بوده‌اند. بخش زيادي از سلسله‌هاي حكومتي در ايران از آسياي مركزي به شكل مهاجمان و با نيروي شمشير آمده‌اند و ديگران ايشان را كوچانده‌اند و بعد تبديل به هيات‌هاي حاكمه شده‌اند. هيات‌هاي حاكمه‌اي كه از اين بدويت برخوردارند، طبعا نمي‌توانند نيروهاي مدني و شهرنشين را هدايت بكنند.
ما هر زمان بتوانيم اين عقبه را به اتمام برسانيم و پتانسيل آن تمام شود و بپذيريم كه اين رويكرد پارمنيدسي انساني و مهار شود و به امكانات توجه شويم، مي‌توانيم برون‌شدي را در جامعه خودمان صورت بدهيم.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها