• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3816 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۴ خرداد

گفت‌وگو با حنيف قريشي

طبقه متوسط بريتانيا از هر زمان ديگري نژادپرست‌تر هستند

بهار سرلك

 

عصري كه حنيف قريشي را ملاقات كردم ظاهري بدشگون داشت؛ آسمان تيره بود و باد تندي مي‌وزيد گويي انعكاسي از جو سياسي بود. در وست‌مينيستر، ترزا مي ‌در حال آماده‌سازي مقدمات اجراي ماده 50 است و سرنوشت مردم بريتانيا را رقم مي‌زند. در همين اوضاع و احوال من و قريشي در غرب لندن در رستوراني كه مبلمان چوبي آن برق مي‌زند روي سراميك‌هايي كه صفحه شطرنج را در ذهن مي‌‌آورد، نشسته‌ايم. برخلاف روزي كه داشتم، در اين صحنه مايه‌هايي اروپايي هست.
قريشي هم خصوصيتي دارد كه با شرايط اين روزها همخواني دارد؛ كم‌حرف است و رفتاري خشك دارد؛ رفتاري كه ميان جديت و شوخي‌هاي بي‌ملاحظه در نوسان است. در انتهاي حرف‌هاي‌مان وقتي پرسيدم حرفي مانده كه بخواهد بيشتر توضيح دهد، دقيق و متمركز شد و گفت فكر مي‌كند نژاد چيزي است كه بيشتر از هر موضوع ديگري او را نگران مي‌كند. به بريتانيايي كه در جواني‌اش و آغاز ميانسالي‌اش ديده بود، اشاره كرد. اين بريتانيا را در نخستين آثارش مثل «رختشوي‌خانه زيباي من» و «بوداي حومه‌نشينان» به تصوير كشيده است.
پدرش در 20 سالگي از هند و از راه پاكستان به اين كشور آمد و با زني انگليسي به نام آئدري ازدواج كرد و در بروملي، جنوب لندن صاحب دو فرزند شدند. قريشي در خاطره‌نامه «گوش من در قلب او» (2004) رابطه‌ آنها را ثبت كرده است. او حالا مي‌گويد: «ايده مهاجري كه به اينجا مي‌آيد اين است كه از شما سود ببرند، زن‌هاي‌تان را بگيرند، بيكار بچرخند، تلويزيون ببينند و... » اما او حرف‌هاي پدرش را به خاطر مي‌آورد: «هميشه پدرم به من مي‌گفت مهاجران سختكوش‌ترين مردم هستند و حالا هر روز اين حرف را به فرزندان خودم مي‌گويم، اينجا نيامده‌ايم تا بنشينيم و تماشا كنيم، آمده‌ايم تا زندگي بسازيم، به اين كشور خدمت كنيم، كار كنيم. حالا مهاجرت براي من شوكه‌آور و مايوس‌كننده شده و ناراحتم مي‌كند.»
قريشي فقط مايوس نشده است؛ از فقدان تصديق نقشي كه جوامع مهاجر پسااستعماري بازي مي‌كند، خشمگين است. مي‌گويد: «ثروت بريتانيا از امپراتوري‌اش آمده و همه ما به اينجا، برادفورد، سرويس سلامت عمومي، به سيستم حمل و نقل، آمده‌ايم و چطور كشورهاي مشترك‌المنافع و امپراتوري سابق ثروت اين كشور را ساخته است و وقتي نفرتي را مي‌بينم كه عليه ما و بر مبناي نژادپرستي روا مي‌دارند، آزرده مي‌شوم، در صورتي كه واقعيت اين است كه ما به اين كشور خدمت كرده‌ايم. پدرم شهروند بريتانيا بود؛ پدرم از اينكه مردم او را مهاجر بدانند، متنفر بود. او از كشور ديگري نبود، او‌ زاده هند بود كه بخشي از امپراتوري بريتانيا به شمار مي‌رفت. قدرنشناسي يا درك تاريخي كه ثروت اين شهر بزرگ، يكي از بهترين شهرهاي دنيا، از دل روابط بريتانيا با كشورهاي دنيا بيرون آمده است، براي من هولناك است.»
كشوري كه او فكر مي‌كرد سرزمين بردباري است حالا فضايي براي نژادپرستي‌اي كه «تصورات غلط، نابجا و زننده در آن جريان دارد» فراهم كرده است، نژادپرستي كه «ديگري» تبديل به اهريمن مي‌شود، مسلمان‌ها را «عقب‌مانده، ضدزن، متعصب» مي‌دانند، نژادپرستي كه از دهه 1930 شبيه آن را نديده بوديم. اما  او تاكيد مي‌كند كه «فكر نمي‌كنم نژادپرست‌ها از طبقه كارگر باشند. مردم مي‌گويند از طبقه كارگر هستند كه بعد از مدت‌ها محروم ماندن حالا از جاي خود به قيام برخاسته‌اند و مي‌گويند: «اينها لهستاني‌ها و پاكستاني‌ها هستند.» فكر نمي‌كنم اين‌طور باشد. فكر مي‌كنم بخش گسترده‌تري از طبقه متوسط كه حقيقتا جايگاه خود را از دست داده‌اند، نژادپرست هستند. آنها نژادپرست‌تر از هر زمان ديگري شده‌اند.»
گرچه اين موضوع، بحثي ضروري بود اما ما راجع به چيزهاي ديگر هم صحبت كرديم: نوشتن و تماشاي تلويزيون. او با پسران دوقلوي 23 ساله‌اش، كارلو و ساچين روي پروژه‌هاي تلويزيوني كار مي‌كنند؛ و درباره ميراث دهه 1960 صحبت كرديم. در واقع هدف اصلي ما از اين ملاقات بحث درباره تازه‌ترين و هفتمين رمان او «هيچ» بود اما از طرفي سه مجموعه داستان كوتاه، نمايشنامه و فيلمنامه و آثار غيرداستاني هم موضوع صحبت‌هاي ما شد. «هيچ» حكايتي تكان‌دهنده و نگران‌كننده داستان فيلمسازي ميانسال به نام والدو است كه به خاطر ضعف جسماني در خانه محبوس شده است و فرشته مرگ در نزديكي‌هاي او پرسه مي‌زند. در اين حين والدو به شرح مفصل فراموش كردن رابطه همسر جوانش با مردي لاابالي مي‌پردازد.
وقتي بحث را سمت كتاب تازه‌اش مي‌برم، قريشي مي‌گويد: «شروع كن، پوستم را بكن!»
پاسخ مي‌دهم: «اما من از اين كتاب لذت بردم. » انگار كه درباره فيلم درجه «ب» صحبت مي‌كند گفت: «واقعا؟ خوبه.» گفت كه فيلم‌هاي نوآر زيادي ديده است، «گانگستري، فيلم‌هايي با شخصيت‌هاي فريبكار، جوآن كرافورد، بت ديويس، ريتا هي‌وورث و همه اين‌ فيلم‌هايي كه اين بازيگران در آنها بازي كرده‌اند» را ديده است و ژرژ سيمنون مي‌خواند، نويسنده‌اي بلژيكي كه عاشقش است.
پرتره‌اي هراس‌آور از ناسازگاري‌هاي خانوادگي، بي‌جان شدن زندگي، ضعيف شدن نيروي جنسي و خلاقيت و انرژي تعاملات اجتماعي. قريشي مي‌گويد: «همين‌طور كه سن‌ات بالا مي‌رود و دوستان‌ات هم سن‌شان بالاتر مي‌رود و ضعيف‌تر مي‌شويد، حس رفتن به آدم دست مي‌دهد و خود فرد حس ترك اين دنيا را دارد. » همچنين در اين رمان مزاحمي به نام ادي هم توصيف مي‌شود، او فردي قابل شناسايي است: سوءاستفاده‌گر، حقير و رقت‌انگيز. همان‌طور كه والدو مي‌گويد هميشه اول از همه به مهماني مي‌رسد تا سر ميز همه هجوم ببرد.
اما از نظر قريشي، ادي شخصيتي فراتر از يك عشرت‌طلب مفت‌خور است. ادي حكايت از تجربه حقيقي نويسنده و كلاهي است كه حسابدارش بر سر او مي‌گذارد. كسي كه قريشي او را در مقاله‌اي كه سال 2014 «يك سارق؛ مرد حقه‌باز من» نوشت، توصيف مي‌كند. نوشته بود: «طبيعتا من را با اين مرد حقه‌باز يكي مي‌دانند و تسلط او بر زندگي ديگران را مانند من مي‌دانند، آنها من را قرباني او نمي‌دانند. اما در اين مورد من قرباني او بودم؛ من فريب‌خورده ماجرا بودم. جف چندلر (قريشي در اين مقاله حسابدارش را با اين نام مي‌خواند) خودش را مهمان پول‌هاي من كرده است و بيشتر از اينها از من دزديده است؛ او رابطه‌ من با حقيقت را هم دزديد و وقتي اين رابطه را از دست دادم، ناراحتي، سرافكندگي، گيجي و غيرقابل كنترل بودن با من است. او من را در هم شكست و از پاي درآورد.»
او به فيلمنامه‌هايش هم اشاره كرد، مثل همكاري‌اش با راجر ميچل در «آخرهفته.» اما مي‌گويد: «حالا داستاني براي كودكان مي‌نويسم» منظورش سريال تلويزيوني شش‌ ساعته است كه با ساچين روي آن كار مي‌كند و داستان پناهنده جوان سوري را دنبال مي‌كند كه در شهر ناتينگ‌هيل راننده يك ستاره راك مي‌شود. او درباره پسرش، ساچين مي‌گويد: «بيشتر كار را او انجام داده است.»
كارلو، برادر ساچين، هم در اين پروژه همكاري مي‌كند. «گفتم، گوش كنيد بچه‌ها، توجه زيادي روي شما هست. حتما خيلي خوش‌شانس بوده‌‌ايد چون چنين شانسي در دانشگاه نخواهيد داشت. » قريشي اين فعاليت تلويزيوني را هديه‌اي براي هر دو پسرش مي‌داند، يك نوع رهايي از جريانات پر فراز و نشيب بازار استخدام. او مي‌گويد: «آنها مثل هر كارآموز ديگري كار مي‌كنند، چاي درست مي‌كنند و بعد در كافه‌اي كار مي‌كنند كه براي هر يك ساعت كار شش پوند مي‌گيرند، بعد در خانه بيكار مي‌نشستند، به همين خاطر به آنها گفتم بياييد فيلمنامه بنويسيم.»
گرچه او زبان احساساتي خود را كنترل مي‌كند اما همين زبان به صحبت‌هاي او جان مي‌بخشد: «هرگز نتوانستم در ميانسالي رابطه‌اي با پدر و مادرم داشته باشم. در 17 يا 18 سالگي وقتي خانه را ترك كردم و به لندن آمدم هرگز پشت سرم را هم نگاه نكردم. معلوم است كه به ديدن آنها مي‌رفتم، با آنها تماس مي‌گرفتم اما هرگز بدين شكل با هم كار نكرديم، هرگز در مسيري تازه با يكديگر همكار نبوديم. بنابراين فيلمنامه‌نويسي با پسرانم يك تجربه است، همانطور حسي كه از دوستي با فرزندان خودتان مي‌گيريد هم تجربه است.»
كنترل انرژي فرزندانش راهي براي وسيع كردن كارنامه‌ سينمايي‌اش نيز محسوب مي‌شود؛ خودش مي‌گويد: «آنقدر ايده و انرژي ندارم كه بتوانم سريال شش ساعته به تنهايي بنويسم.» و با اين وجود مديوم سينما به خصوص تلويزيون امريكا را كانوني براي جذب نوآوري و تخيل مي‌داند و درباره مخاطبان اين مديوم مي‌گويد: «همه تلويزيون تماشا مي‌كنند، براي مهماني يا شب‌نشيني به خانه هركسي برويد، به شما مي‌گويند چه سريالي مي‌بينند و منتظر هستند به خانه بازگرديد تا تماشاي سريال را ادامه بدهند.»
درباره اين موضوع بحث كرديم كه آيا رمان‌ها باعث به وجود آمدن چنين فضاي فرهنگي شده است و قريشي از زمانه‌اي صحبت كرد كه همه ايتالو كالوينو، ميلان كوندرا و گابريل گارسيا ماركز مي‌خواندند: «اگر نمي‌دانستي ژان پل سارتر كيست نمي‌توانستي به مهماني بروي. » اين فضا ناپديد شده است؟ قريشي مي‌گويد: «نمي‌دانم [تلويزيون] جاي آن را گرفته است يا نه. [اگر گرفته باشد] مايه شرمساري است.»
قريشي نخستين سال‌هاي كار در رويال كورت، ريورسايد، و بي‌بي‌سي را با وقفه‌ها و با توجه و مهرباني كه ديگران به او داشتند، همراه مي‌داند. يكي از نكاتي كه او مشتاق در ميان گذاشتن با پسرانش است اين است كه هزاران نكته بايد در مورد نوشتن بدانيد اما شايد يكي از مهم‌ترين آنها توانايي سروكار داشتن با وحشت و كسلي آن است، مخصوصا در دنياي بازنويسي‌هاي تلويزيوني. مي‌گويد ساچين از او پرسيده است هميشه بدين شكل است، يعني بايد همه‌چيز را بارها و بارها بنويسيم. «من گفتم بله و به همين خاطر است كه رمان مي‌نويسم چرا كه وقتي رمان مي‌نويسي هيچ‌كس وقتت را تلف نمي‌كند. تو مي‌نويسي و آنها منتشر مي‌كنند.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون