• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3831 -
  • ۱۳۹۶ جمعه ۲۶ خرداد

نقد كتاب «بگذار برسانمت» نوشته محمدرضا گودرزي

دشتي پهناور با گل‌هاي رنگارنگ

ساره بهروزي

 

داستان‌هاي كوتاه كتاب «بگذار برسانمت» بيشتر طرح‌هايي ساده و سرراست دارند و بر اساس رويدادهاي پيچيده و تودرتو نيستند. زمان و مكان محدود و به هم فشرده است. زبان ساده است و به نظر مي‌رسد هر لفظي تنها بر معناي حقيقي خودش دلالت مي‌كند. رويداد‌هاي انتخابي در بيشتر داستان‌ها براي خواننده گنگ نيستند و واقعي به نظر مي‌رسند. اما كتاب داراي وحدت اندام‌وار نيست. مي‌توان اين‌طور بيان كرد
هر يك از داستان‌ها براي خواننده متنوع هستند و مي‌توان آنها را به چنددسته جداگانه طبقه‌بندي كرد.
داستان‌هاي «بگذار برسانمت»، «اين من نيستم»، «زنگ حساب»، «اي خدا مردم»، «سرم را بردي»، «شرط‌بندي» و «ولش كنين» در يك زمان محدود كه تمام جزيياتش تابع كل رويداد است، رخ مي‌دهند. شخصيت‌ها در داستان عميق نيستند. نويسنده با گفت‌وگوي شخصيت‌ها توصيف‌هاي ساده‌اي را در روايت گنجانده است. اتفاقات به طور معمول پيش پا افتاده هستند اما اينكه يك رويداد پيش پا افتاده مي‌تواند داستاني خواندني شود، يكي از چندين عناصر داستان‌هاي مينيمال محسوب مي‌شود.
داستان «بگذار برسانمت» كه نام نخستين داستان كتاب هم هست، تنها يك مشاجره روزانه و ساده را بين زن‌ و شوهر بيان مي‌كند. اما اين مشاجره‌ها كه نخستين بار هم نيست، علاوه بر سايه مردسالاري داراي يك ويژگي ديگر هم هست؛ يكنواختي و روزمره شدن آدم‌ها. اين يكنواختي در چند داستان ديگر هم تكرار مي‌شود.
يعني تكرار و يكنواختي بعضي از رفتارها در روابط زن‌وشوهر، آنقدر روزمرّگي ايجاد كرده است كه آنها در شرايطي ناراضي قرار دارند.
«بفرما! ببين چطوري رفته تو نخ آقا! خوب، نگه داشت كنارم؛ فكر كردم فاميلي، همسايه‌ايه، نگاهش كردم. وقتي بي‌حيا گفت بگذار برسانمت، روم را برگرداندم.»
«تازه يادم مي‌آيد اول ماه محرم است و مثل هرسال، پدرم براي اينكه مادرم تو خانه عزاداري كند خودش دارد از روي كتاب براش نوحه مي‌خواند. يك‌باره هم، مثل همان روزها، بغض صداي پدرم را دورگه مي‌كند و لحظه‌اي بعد هم هق‌هقش بلند مي‌شود ولي اين‌بار مادرم پابه پاش اشك نمي‌ريزد. »
همين طور در داستان «اين من نيستم» ملال و دلزدگي و ناچاري زندگي مشترك محسوس است. زني كه حرف اول را مي‌زند ولي شوهرش ساكت است. اما همين زن وقتي مردش حال طبيعي ندارد، بيزاري از او را با فحش نشان مي‌دهد و نارضايتي خود را بيان مي‌كند ولي هنگام هوشياري همه گفته‌هايش را انكار مي‌كند.
«تو خانه‌مان هميشه حرف حرف مادرم بود... پدرم كه هيكلش نصف هيكل مادرم بود، آرام يه گوشه مي‌نشست و كتاب حسين‌كرد يا اميرارسلان مي‌خواند يا راديو گوش مي‌كرد. »
«بابا ديروز چه الم شنگه‌اي بود كه باز به پا كردي؟» بابام گفت: «از چي داري حرف مي‌زني؟... من؟ غلط بكنم. من و فحش؟»
در اين داستان هم، چون ذهن راوي را نمي‌شناسيم و ديگر رفتارهاي او را نمي‌دانيم نخستين سطحي كه قابل بررسي مي‌شود، مانند داستان قبلي همين تكرار روزمرّگي است. در بافت سنتي و قديمي خانواده در جامعه ما، اين سخن بيان شده كه عادت كردن همسران به هم باعث قوام زندگي است. اما اين سخن به واقع از روي ناآگاهي افراد است. عادت كردن بدون تلاش و هيجان ملال‌آور است و سبب دلزدگي مي‌شود.
روانشناسان بر اين باورند، انسان به طور ذاتي با حركت و تلاش آميخته است. حالا اين انسان در ذات تلاشگر، اگر در زندگي‌اش حس كند همه‌چيزها سرجاي خودش است و هيچ مساله جديدي براي تلاشش نيست دچار روزمرّگي مي‌شود.
همچنين رويداد در داستان «اي‌خدا مردم» نيز به نظر مي‌رسد، دچار يكنواختي و تعادلي يكسان است. زيرا
هر چند وقت يك‌بار پدر با نقشي كه بازي مي‌كند، قصد دارد تعادل را برهم بزند. تا با اين كارش توجه اعضاي خانواده را به خود جلب كند و براي لحظاتي اعضاي خانواده، از وضع ساكن به هيجان برسند؛ از اين رو سعي در بيمار جلوه دادن خود و نوشتن وصيت‌نامه مي‌كند.
«محمد! دارم مي‌ميرم... آي‌خدا! پسر برو يك برگه كاغذ بياور!»... « بابا! تو اين يكي دو سال، چهار پنج‌تا وصيت كرده‌اي، آخري‌‌اش كه مال ماه پيش است هنوز پيشم است. »
«زنگ‌ حساب» سومين داستان كتاب و داستان سامورايي در بخش مياني، رويدادهايي طنزگونه و جالب هستند. با اين تفاوت كه در سامورايي نويسنده خود به داستان ورود مي‌كند و همزمان با واقعيت نوشتنش ما را به زندگي خود و داستانش مي‌برد. تكنيك نويسنده در سامورايي شايد براي اين است كه خواننده داستان را نيز باورپذير حس كند. به همين سبب دنياي داستان موازي با دغدغه نويسنده پيش مي‌رود. نكته داستان در اين است كه نويسنده در واقعيت نگران دنياي خيالش است.
«خوب فكر كنم بهتر است داستان همين‌جا تمام شود، چون مهم ايده حميد براي استفاده از پديده‌اي هدررفته و بهسازي فضاي خانه است... تو اين مرحله كار سخت، پيداكردن ناشري است كه اين داستان را چاپ كند.»
داستان «علي آقا» نيز تخيلي آميخته با طنز دارد. رويداد خوب توانسته در قالب داستان گنجانده شود و قاعده‌ هميشگي را شكسته. همين شكستگي قاعده به‌گونه‌اي ديگر طنز را ساخته است.
«... مادر زنم به سقف چسبيده و بلند بلند مي‌خندد و صندلي خالي‌اش در هوا تكان تكان مي‌خورد.»
داستان «پيرزن»، «گنج»، «انگشتر»، «مي‌خوام برم كوه»، «بيا بالا » و «گل» دنياي خيال‌انگيز ديگري است. راوي ما را از واقعيت به خيال مي‌برد. نقل رويدادهايي است كه در عين خيال‌انگيزي‌شان، خواننده جذب عناصر واقعي مي‌شود و در نهايت پرسش‌هاي ذهني‌اش را بايد پاسخگو باشد. اين دنياي خيالي نامحدود در برخي داستان‌ها، راوي اول شخص و در برخي ديگر راوي سوم شخص دارند.
روايت در داستان «گنج» گاهي از واقعيت فاصله مي‌گيرد اما بلافاصله ناواقع در كنار واقع قرار مي‌گيرد. راوي‌ قضاوتگر ذهن و خيال و دنياي اطرافش نيست.
«نمي‌دانم چطور از پله‌ها بالا مي‌روم و از قبر خارج مي‌شوم. تا بيرون مي‌آيم، سنگ قبر سرجاي اولش بر مي‌گردد. باران قطع شده و نسيم خنك مي‌وزد. كتاب را زير بغلم مي‌فشرم و تند تند سمت ميهمانخانه مي‌روم... شعله فندكم را پشت صفحه‌ها مي‌گيرم، خبري نيست. مي‌گذارمش روي رف و از پنجره به خيابان خيس نگاه مي‌كنم. پس چرا آن صدا به من گفت برش دار؟»
تمامي داستان‌ها با طرحي فشرده و با پرداخت صحنه در يك موقعيت روي مي‌دهند، اما به عقيده نگارنده در اين چند داستان پاياني نوعي ويرانگري شخصيت در هر كدام از راوي‌ها وجود دارد، اما به آگاهي چنداني نمي‌رسيم چون از گذشته راوي‌ها بي‌اطلاع هستيم.
سخن آخر اينكه كتاب «بگذار برسانمت» با اين تنوع داستاني، مانند دشتي پهناور با گل‌هاي رنگارنگ است. تا هر خواننده‌ با هر سليقه‌ بتواند گل خود را از شاخه بچيند. اين ويژگي كتاب براي خواننده‌هايي كه دنبال خط محور يكسان و با هدف مشخص نويسنده در داستان كوتاه هستند، چندان مورد توجه نيست.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون