• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3175 -
  • ۱۳۹۳ شنبه ۱۸ بهمن

مشروطه و انقلاب اسلامي دو حركت متفاوت بودند

فريدون مجلسي


براي قضاوت درباره اينكه وقوع انقلاب اسلامي تداوم آرمان‌هاي مشروطه بوده است يا خير، ابتدا بايد اين نكته را در نظر داشت كه اين دو، مسيري متفاوت داشته‌اند. در واقع نمي‌توان بر نهضت مشروطه اسم انقلاب گذاشت. انقلاب از پايين آغاز شده و منجر به سرنگون شدن يك نظام مي‌شود يعني براندازنده است در حالي كه جنبش مشروطه يك جريان روشنفكرانه بود كه از بالا منشا گرفت و ارتباطي به طبقات پايين نداشت. طبقات پايين به معناي توده عوام بي‌سواد، در آن زمان 95 درصد جمعيت را تشكيل مي‌دادند كه هنوز نقشي در تحولات فكري پيدا نكرده بودند. علايق اميركبير، عباس ميرزا وليعهد و قائم‌مقام‌ها براي توسعه فرهنگي پس از شكست در جنگ‌ها و آشنايي با فرنگ باعث شد كه اين افراد به فكر تحول در كشور بيفتند. بنابراين دارالفنون را ساخته و آموزش طب، مهندسي، علوم و فنون نظامي را در آن آغاز كردند. بعدها ناصرالدين شاه در سفرهاي فرنگ خود چيزهايي را ديد كه علاقه داشت به آنها برسد، بنابراين دارالفنون را خود او پس از مرگ اميركبير افتتاح كرد و از آن كساني برخاستند كه تمايل داشتند آرمان‌هاي مشروطه‌ را كه در سفرهاي همراه با شاه در فرنگ مي‌ديدند به ايران منتقل كنند.
سرانجام هم موفق شده و مرحله اول دموكراسي يعني قانون‌مداري را به ايران آوردند، همچنين توانستند قانون اساسي و بعد متمم آن را به شاه تحميل كنند و حتي محمدعلي شاه را كه مقاومت مي‌ورزيد كنار بگذارند. در واقع اين جنبش از طبقات بالاي فرهنگي، اجتماعي و اداري ايران به پا خاست و به موفقيت نيز رسيد.
به اعتقاد من كساني كه مي‌گويند مشروطه شكست خورد مشروطه را انقلابي مي‌پندارند كه از طبقات پايين جامعه نشات گرفته است و همين تصور باعث شكست نسبي آن شد. يعني مشروطه كه به معناي قانون‌مداري بود را با دموكراسي اشتباه گرفتند. دموكراسي يعني اينكه توده مردم در راي‌گيري مشاركت كرده و از بين افراد شايسته بهترين را انتخاب كنند اما توده مردم، عوام بي‌سوادي بودند كه تحت سلطه خوانين و نفوذهاي سنتي محلي قرار داشتند بنابراين همان‌ها را برمي‌گزيدند كه اين انتخاب هم در واقع يك بار مصرف بود. اين امر بعدها به حكومت رضاشاه منجر شد كه در قانون‌مداري تلاش بسيار كرد، گرچه عملا ترديدي در ديكتاتور بودن او وجود ندارد. آن زمان براي دموكراسي در ايران بسيار زود بود.
 بالاخره سال‌ها بعد وقتي تحولات اجتماعي بعدي زمينه‌هاي مساعدتري را فراهم كرد طبقات زيرين جامعه كه با تحولات بزرگ اقتصادي و اجتماعي آگاهي نسبي پيدا كرده بودند و فرهنگ آنها به‌شدت تحت تاثير مذهب بود انقلاب كردند. به همين دليل هم، انقلاب‌شان در مرحله اول براندازنده بود و بعد رنگ مذهبي پيدا كرد. در واقع نهضت مشروطه بر قشرهاي بالاي فرهنگي كشور تاثير گذاشت. آنها به تصور اينكه اين انقلاب دنباله‌روي آنهاست خواسته‌هاي آرماني و دموكراتيك خود را در سطح جامعه و روزنامه‌ها منتشر كردند، همچنين اعتصابات را سازماندهي كردند و زماني متوجه اين اشتباه شدند كه خودشان هم به همراه نظام برانداخته شدند.
پس مي‌توان اين امر را عمده انقلاب اسلامي با جنبش مشروطه دانست. اما جنبش مشروطه جاي خود را در اجراي قانون اساسي به انقلاب اسلامي داد يعني اين‌بار با اينكه حكومتي انقلابي روي كار آمده كه محور و مبناي آن هم مذهب است اما توانست يك قانون اساسي راه بيندازد، پارلمان تشكيل دهد و همچنين شوراهاي نظارتي در قسمت‌هاي مختلف را ايجاد كند كه البته نتيجه آن بازگشت به سنت‌هاي قبل از مشروطه نيست بلكه يك نوع وضعيت قانون‌مدار و نوعي دموكراسي نسبي است كه بايد در طول زمان به تكامل برسد.
در واقع روحانيت مشروطه به موازات و در كنار روشنفكري آن زمان قرار داشت اما در انقلاب 57 توده‌هاي مردم و مذهب آنها، تا حدي در مقابل روشنفكران قرار گرفتند. مي‌توان گفت انقلاب اسلامي از جنبش مشروطه تاثير گرفته است و اين تاثير را مي‌توان در اجراي قانون اساسي ديد كه معتقد به رعايت اصول و مباني اسلامي است و به راي مردم، فعاليت مجلس، تشكيل دولت و تفكيك قوا اهميت مي‌دهد. درست است كه اين تقسيم‌بندي منطبق با اصول فلسفه سياسي مونتسكيويي نيست اما هرچه هست الهام گرفته ار آن است.
شوراي نگهباني وجود دارد كه تطبيق قوانين با قانون اساسي و اصول اسلامي را انجام مي‌دهد و در بالاي آن نيز مجمع تشخيص مصلحت نظام قرار گرفته است. اينها تقسيم‌بندي‌هايي است كه تمايل به رفتن به سمت قانون‌مداري دارد. تنها مساله مهمي كه ارتباط اين دو را قطع مي‌كند تاثيري است كه شوراي نگهبان درمورد رسيدگي صلاحيت كانديداها براي خود قايل شده و نظارت را به نظارت استصوابي تبديل كرده‌ است كه اين از ارزش دموكراسي مي‌كاهد و مشروطه را از غيرمشروطه جدا مي‌سازد.
در انقلاب مشروطه روحيه آزاديخواهي فقط در قشر روشنفكر جامعه وجود داشت كه اين آزاديخواهي وقتي با دموكراسي پيوند خورد به عقب رفت، چرا كه دمو يا توده مردم اين قابليت كه بتواند دموكراسي به معناي حكومت مردم بر مردم، براي مردم و توسط مردم تحقق بخشيده و گزينش كند را پيدا نكرده بود.
در واقع سواد، درك و آگاهي لازم را نداشت اما انقلاب اسلامي هنگامي رخ داد كه حدود سه چهارم جمعيت باسواد شده و تحولات اقتصادي آنها را از روستاها به شهرها كشانده بود و در ضمن توده‌ انقلابي با قشر روشنفكر كه در گذشته به دنبال آرمان‌هاي مشروطه بود احساس جدايي مي‌كرد. در ابتداي انقلاب حتي با ساده‌ترين مظاهر شهرنشيني -مثل استفاده از كارد و چنگال موقع غذاخوردن- هم مخالفت مي‌شد چرا كه اكثريت، كساني بودند كه از روستاها به شهر آمده بودند و اين نوعي مخالفت با شيوه زندگي شهري قشر روشنفكرتري بود كه شيوه‌هاي او از ديد اين توده، فرنگي‌تر يا غربي‌تر به حساب مي‌آمد. اين افراد بيشتر پيروان همان مكتب غربزدگي مرحوم آل احمد بودند كه خود را از عنصر روشنفكر شهري جدا مي‌ديدند.
در حالي كه به هر حال روند فرهنگي كلي، باز هم رو به استفاده از امكانات شهرنشيني نظير به كار گرفتن تلفن، ماشين و... دارد، چرا كه اين اعتقاد به وجود آمده كه وقتي انسان مي‌تواند براي راحتي بيشتر از چنين امكاناتي استفاده كند چرا بايد خود را از آن محروم كند. در نتيجه پس از باب شدن استفاده از اين امكانات، بايد به فرهنگ و سازنده آن نيز احترام گذاشته شود. آن وقت است كه مي‌توان گفت صحبت‌هاي جلال آل احمد متعلق به يك زمان در گذشته بوده كه در آن برهه زماني هم كاربرد داشته است و منطق پشت آن امروز ديگر كارايي خود را از دست داده است. پس بديهي است كه بين انقلاب 57 و تصورات روشنفكري جدايي وجود داشت، به همين دليل هم توده مردم به سرعت با آنها وارد مبارزه شده و آنها را كنار گذاشتند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون