اسطوره چوب
محمد زينالي اُناري
پژوهشگر فرهنگ عامه
پاي صحبت پسر همسايه نشستم و او كه به زعم من بايد در نيمكتهاي متوسطنشين درس ميخواند، از كتكهاي معلم با كابل و شيلنگ ميگفت.
ميگفت چنان ضربه ميزند كه حتي كابل مثلثياش ميشكست، كابلي كه لاي آن پنبه ميگذارد تا توپُر و سبك باشد. فكر ميكردم منظورش از شيرازههاي تلقي است كه جنبه تنبيهي ولي وزن سبكي داشته است. پارسال هم معلم فرزندم ميگفت كه چوب معلم تنها ابزار او براي تربيت فرزندان است. همواره كه اين معلمها در ديپلماسي اوليايي خود ميگويند، اين ضربالمثل نامبارك يادم ميآيد كه «چوب استاد به ز مهر پدر.»
چوب به اين صورت حرمت آييني در تربيت يافته و ماندگار شده است و جايش را با خودكار و شيرازه هم عوض ميكند اما آن شكل و تصويري كه از فرود آمدن آن به دستان نازنين كودكهاي نازپرورده امروزي ميآيد در ذهن شان ثبت ميشود. ضربههايي كه فرود ميآيند و سخن معلم يا دانش را به پديدهاي اجباري تبديل ميكنند.
چوب و حرمت آييني آن معنا و محور دانش و آيين نهفته در آن تبديل ميشود و دانش به اجبار چوب بزرگي مييابد و آزادي از آن، شوق رهايي ميآورد. به همين دليل بود كه بيشتر بچهها كتاب خواندن را پديدهاي سخت و ترسناك ميدانستند و بيشتر مردم از زنگ تفريح مدرسه براي زندگي شان مايه ميگيرند تا كلاسهاي درس.
يكي از بازيهاي مرسوم هم الك دولك بود كه با چوب و تخته اجرا ميشد و احساسي دوستانه براي بازي داشت و چوب توتم بازي بود. همهچيز با ضربات و تعدادهاي مربوط به چوب محاسبه ميشد و حتي نقش جايزه و جريمه آن را هم بر عهده داشت. وقتي دو تا چوب به هوا پرتاب ميشد، آيين و بخت بازيگران با آن شكل ميگرفت و اين بازي بود كه بازي زندگي را به مردم ياد ميداد.
چوب و تخته در اين بازي، اصالت و معنا را به خود ارجاع ميداد و بد نيست گفته شود كه قدرت، موضوع و مضمون بازي و همچنين نام آن از چوب سرچشمه ميگرفت.
چوب در عصاي دست پيرمردان هم حرمت دارد و چهبسا عصايي مانند عصاي مدرس، وسيله دفاع و حمايل شده و آنطور كه در ميان جنگها مرسوم است در قنداق تفنگها، حمايل شود. آن، قبل از پديد آمدن آهن، علم و پايه ساختن خانه هم بود. اگرچه خانه جنبه تقدس ديني ندارد، اما، سكونت و انس به آن، احساسي باطني در انسان فراهم ميآورد كه به چوبهاي ديرين و آهنهاي امروزي قدرت ميدهد. همين قدرت است كه چوب را و هر چه را شبيه بدان است، بزرگ ميكند و آن را يكي از ابزارهاي محوري زندگي مردم ميكند.
جنبههاي آييني چوب زياد است، اگر از درخت سخن گوييم و... بگذريم، ميتوانيم به چوبهاي عمودي وسط ميدانهايي اشاره كنيم كه دور آن عزاداري ميشد و امروز به شكل علم و طوق
ديده ميشود.
اوج قداستيافتگي و جنبه تربيتي و حتي كنترلي آن موقعي است كه مردم همديگر را به هم آورد طلبي در زمينه حقوق شهروندي خود فرا ميخوانند و همديگر را به رعايت انصاف و توجه به همديگر دعوت ميكنند و معتقدند كه هر كسي رعايت نكند، مستوجب چوب خواهد بود و آنها به همديگر ميگويند «چوب خدا صدا ندارد».
چوب، نمود تربيت و با انباشتن ترس و لذت ناشي از تهديد آن براي بازدارندگي درشكه، پرونده و حقوق شهروندي روابط مدرن آموزشي است. چوب اگر چه در گذشته ابزاري مادي بوده، امروز به صورتهاي متعددي ديده ميشود كه آذين شده، تغيير جنس يا تجريد يافتهاند.
چوب نه صرفا حرمت و بزرگي دارد، كه تا حد نگرانكنندهاي ترسناك هم هست و ابزار كنترل جامعه و دفع شر اوباش و هيجانات اجتماعي هم هست.
چوب آن قدر نقشهاي متفاوت دارد كه گاه ابزار اعتراض و خرابكاري هم ميشد و وقتي درشكهها به ميدان ميآمدند، براي كاهش نيافتن مشتريان دستي حمل بار، «چوب لاي چرخ» آنها گذاشته ميشد. البته اين نوع چوب جنبه تجريدي هم به خود ميگيرد و چوب لاي چرخ گذاشتن گاه براي توصيف صورتهاي بازدارنده از هر نوع رشد و پيشرفتي را برعهده ميگيرد.
ديگر برايتان سوالبرانگير نيست چرا وقتي كامپيوتري ساده ميتواند ده سال به خوبي كار كند، سيستمهاي تازه به اين سرعت و به صورت متعددي خراب ميشوند.
به اين صورت تركه چوبهاي متنوعي نقشهاي محوري را در جامعه بر عهده دارند تا جايي كه آدمها و تربيت شان هم با چوب و فلك پيوند مييافت و چوب به يك ابزار آييني در تربيت، زندگي و حتي بازي تبديل ميشود و صد البته در خاطرات ما به ابزار امنيت، سياست، جريمه و حتي مانع هم تبديل ميشود.
چوب در فرهنگ، معناي فرود آمدن، پيش نرفتن و زمين خوردن است و صورت ساده چوب، جاي خود را به حركات فرود، صعود و بازدارندگي چوب
ميدهد.
شايد به نظر عجيب برسد كه چوب و فلك يا چوب لاي چرخ و امثالهم حس و حال خود را به ساير اعمال و رفتارهاي ما در جامعه بدهد تا جايي كه همين چوب و واژههايي كه به آن ختم ميشوند، نقش وهمآلود، رمزگون و گاه در حد حرمتدار ازيادنرفتني
مييابد.