شهر قصه
ديبا داودي
هميشه هم قرار نيست همهچيز جدي باشد. قرار نيست آنهايي كه از كتاب و مطالعه ميگويند، لزوما گوشهنشيناني با عينكهاي تهاستكاني باشند. جواب هر حرفي را با يك بيت شعر بدهند و از هرچه و هركس خبر داشته باشند. از زيباترين جنبههاي توجه به عالم كتاب، حواشي روند خلق اثر است؛ حال و احوال نويسنده و ماجراهاي پيش آمده. براي مثال يكي از تكراريترين وجوه اشتراك بين نويسندهها، ميل به زندگي كردن در شهر و خيابان و مناطقي ويژه است. جاهايي كه يا بهشدت خلوت است يا بهشدت شلوغ. يا وسط شهري پرهياهوست يا روستايي ساكت و آرام. » ما اگر خودمان را هم در قصهها پيدا نكنيم، قطعا راه و جاده و درخت و ترانهاي آشنا خواهيم يافت. قطعا در چند ده يا چند صد كتاب، نامي، نشاني، چيزي براي ما هست كه بهانهاي باشد براي يادآوريها و خيالبافيهاي دلچسب تا دلمان خوشتر و خاطرمان آرامتر شود. در تحقيقي كه مركز مطالعات جامعهشناسي اسپانيا انجام داد مشخص شد يكي از نكاتي كه باعث ميشود كتاب يا داستاني در ذهن مخاطب بماند، شهرِ قصه است؛ شهري كه اگر ساختگي نباشد، احتمال همذاتپنداري مخاطب را بالا برده. در بريتانيا، نويسندگان بعد از شهر لندن شيفته زندگي در دي وان هستند؛ شهري كوچك با حال و هواي روستايي كه بسياري نويسندگان انگليسي چه در گذشته و چه حال آنجا را براي زندگي و الهام نويسندگي انتخاب كردهاند. شهري با منابع طبيعي بكر و گوشه و كناري رازآلود همچون دخمهها و سردابهاي مجموعه هريپاتر. شهري كه تصويرش در رمانهاي جين آستين قاب شد. گوشه خوفناك ماجراجوييهاي آگاتا كريستي و چشمهها و خاك سرخ سرخش الهامبخش نويسندگاني همچون جورج اليوت و جان كيتس بود و همواره گردشگراني كتابخوان را جذب ميكند چراكه بسياري از نويسندگان محبوب شان در آن شهر و از آن شهر صداي قصههايشان را به گوش جهانيان رساندهاند. قصههاي ايراني بيشتر در كدام شهرها ميگذرد؟ تهران و كافهها و اتوبانهايش؟ راه كناره باران زده شمال كشور؟ جنوبِ پر نبض و تپش؟ آيا اگر ما هم بدانيم نويسندگانمان حال و هواي كدام شهرها بيشتر روي قلمشان تاثير دارد مجذوب آن شهر ميشويم؟ براي يك لحظه ترسيم خاطره قصه، كيلومترها راه را طي خواهيم كرد؟