داستان هستي زنانه و مردانه
در شب پنجم بعد از رسيدن به خودآگاهي آنان به كشف و شهودي اشراقي از محيط و زندگي ميرسند. (مرد: صداي پاها، حرفا، حتي نفسا رو ميشنوم. حتي راه رفتن حشرات روي ديوار، حتي وقتي سكوت ميكنن، سكوتشون رو ميشنوم) و حتي ميتوانند تشخيص دهند كدام مرد و زن براي با هم زندگي كردن مناسب هستند. مرد نسبت به هستي زنانه و مردانه شناخت كامل پيدا كرده است.
شب ششم مرد به فضيلت سكوت ميرسد، سكوت ميكند تا بهتر و بيشتر بشنود و بفهمد، سكوت ميكند تا شنيده شود. شب هفتم مرد تمام ظرفيتهاي هستي زنانه را در خود دارد.
او مانند زمين و درخت سيب ميتواند توليد و تكثير كند و پرنده ناموجود با نفس و حرف و فكر او توليدمثل ميكند. شب هشتم وحدت و حل شدن و يكي شدن هستي زنانه و مردانه است و ازدواج جادويي بين اين دو هستي است. شب نهم آغاز همراهي و پرواز اين دو هستي با هم است.
شيوا اردوئي در سومين تجربه كارگرداني سراغ نمايشنامهاي پيچيده و لايهدار و سمبليك و شاعرانه و روياپرداز با تصويرسازي سخت سوررئال رفته است كه با شناخت و درك درست از مولفهها و بنمايههاي متن، روايتي مناسب ارايه ميدهد.
او با طراحي صحنه مينيمال و استفاده از توناليتههاي رنگ آبي و نورپردازي موضعي و نورهاي نقطهاي ستارهگونه بر بستر آبي پنجرهها و استفاده از سه لته منحني به جاي مبلمان داخلي كه بازيگران با چيدمانهاي مختلف موقعيتهاي جديدي به وجود ميآورند و يكي از منحنيها كه شبيه ماه است فضاي سوررئال و روياگونهاي را خلق ميكند و با انتخاب درست بازيگر مرد با استايل و صداي بم مردانه و بازيگر زن با صداي پرانرژي و لطيف به ضمير ناخودآگاه هستي مردانه و زنانه عينيتي ملموس ميبخشد و با ديالوگهاي پينگپنگي بين آنها ريتم خوبي به كار داده است.
شروع نمايش بازيگر زن و مرد هر كدام زير دو پارچه بزرگ سفيد روي دو منحني كه شبيه ماه است خوابيدهاند، نور موضعي روي بازيگر زن آرامآرام روشن ميشود و او بسان پروانهاي كه از پيله متولد ميشود با فرمهاي موزون سماعگونه در صحنه نمايان ميشود و با سماع به سوي پيله مرد ميرود و او را بيدار ميكند. تابلوي زيبا و شاعرانه در قاب صحنه به وجود ميآيد.
چنين تابلوهايي در اين نمايش زياد خلق ميشود. دراز كشيدن و تاب خوردن زن بر دستهاي ماه (تختخواب) خوابيدن مرد روي كت و شلوارش و گذاشتن دستكشهاي زن روي صورتش، صحنه ازدواج آنها كه در كل صحنه تنها دو چهره ديده ميشود و صحنه لطيف و شاعرانه بازي حبابها توسط زن و مرد كه در آخر حبابها از آسمان صحنه بر سر تماشاگران ميبارد و آنها با حس و حال بازيگران و نمايش شريك و همراه ميشوند.
شايد اگر اين صحنه زيبا با صحنه خالي صداي در زدن همسايهها عوض ميشد و به عنوان صحنه پاياني نمايش انتخاب ميشد نمايش پايانبندي بهتري پيدا ميكرد. در شب پنجم با اطلاعات تكراري در مورد همسايهها نمايش كمي از ريتم ميافتد و ميتوانست با حذف آباژور سمت چپ صحنه كه طراحي كلاسيك و قرينهاي ايجاد كرده است فضاي سوررئالتر و مينيمالتري به صحنه بدهد.
بازي صميمي و روان و پر حس رضا مولايي و سهيلا گلستاني با هم خوب مچ و سينك شده است. رضا مولايي با اكتهاي درست و ايجاد فراز و فرودهاي لحني و بياني مراحل رشد و تكامل شخصيت را بهخوبي نشان ميدهد و از لحني با ترديد در ابتدا به لحني مطمئن و باثبات در پايان نمايش ميرسد. سهيلا گلستاني با بازي پرانرژي و با نشاط در بيان و حركات منحني هستي زنانه و زن اثيري نمايش را عينيتي ملموس ميبخشد.
انتخاب قطعات موسيقي كار توسط مهيار طهماسبي با موتيف ساكسيفون در لحظههاي متفاوت همراهي بسيار خوبي با اتمسفر فضاي درام دارد و به درك و فهم حسي صحنهها كمك ميكند. نمايش داستان خرسهاي پاندا يك اثر شريف و شاعرانه و عاشقانه و روانشناختي از يك گروه خوب و حرفهاي است كه حال تماشاگر را خوب ميكند.